دیشب چشمانم میهمانی غریب و خوش ذوق داشتند.
نمایشی که همه چیز داشت.
اسب.... که نظم است در هرج و مرج. گویی در میانه ی هیاهوی جنگل ذهنی وحشی، اسبی درساژ میرود.
کارگردان برای رسیدن به رقص دلخواهش ابتدا همه چیز را بهم ریخته و زیر پا نهاده تا زیبایی کارش دو چندان به چشم بیاید.
حضورش در لحظه لحظه ی اجرا هست، آنجا که هیچ حرکتی را نمیتوان اشتباه دانست. هیچ کس از عوامل تا بازیگران حق ندارند بی اذن او کوچکترین حرکتی انجام دهند.
متن با طرح اجرایی یکی شده. همه چیز آنقدر سرجایش درست است که حتی اگر اشتباه هم باشد که نیست اشتباه درستی است.
برای همین است که بازیها حتی اگر درست نیست که هست. به بهترین شکل ممکن شیک و خوش پوش است و به تن جوانانی که با دل و جان خود را در اختیار کارگردان قرار داده اند
... دیدن ادامه ››
کاملا نشسته.
توجه به جزئیات ویژگی بارز این سمفونی نامیراست.
تفاوت این کار با کارهای دیگر آرش دادگر نشان از هوش سرشارش دارد. چون کارگردان کاملا میدانسته فی الحال با متریال موجود چگونه نمایشی بسازد. که کمترین فالشی را داشته باشد و در اولین برخورد تماشاچی را فریز کند و در نهایت در جهنم پشت سر نویسنده ی نمایش ذوب شود.
تنها حسرت نمایش این است که ای کاش کمی سانسورچی مهربانانه تر با این اثر رفتار میکرد... کاش...
دیدن این نمایش نه تنها خالی از لطف نیست بلکه برای تمام آنهایی که اول راهند و یا حتی میانه ی راه و میخواهند دل به دریای پرتلاطم هنر تئاتر بزنند الزامیست.
تا هم جسارت واقعی و درست را ببینند و بیاموزند. و هم، کی و کجا و چگونه درست حاضر شدن را.
تجربه ی دیدن این نمایش. تجربه اسب سواری در خیابانهای تهران است که شاید هرگز تکرار نشود. پس آن را از دست ندهید.....
ابراهیم رهگذر