در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهسا محمدی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 13:44:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سایه ای رادیدم
زخمهایش شبیه من بود
زخمهایی عمیق

بی صدا تر از من
در پی مقصد
بی منزل خود
می دوید

کوله باری نداشت
که در آن خواب و رویایی را
بتواند پنهان بکند

با نگاهی پوچ و تهی
به زمین مینگریست

من مجذوب نگاه
... دیدن ادامه ›› خالی از عاطفه اش
زخمهایم را به کناری راندم

خیره در چشمانش
شک و تردیدم را
در دلم خشکاندم

راز چشمانش را
روز و شب میخواندم

میرسیدم هربار
به صدای قلبش
میشدم هر لحظه
عاشق غمخوارش

مرهم دردهایش
قلب تنهایم شد
راز چشمان من
اما هرگز فاش نشد
عشق فقط عشق خودم درود بر تو ای بانوی شاعر خودم
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
ممنون عزیزترینم
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو آوای خوش این مرثیه ای
تو پایان خوب این تعزیه ای

غیر ممکن ترین حالت هر چیزی تو

در پس گمراهی و بیراهی
این زندگی ام
روشن ترین نور امیدی تو

تو بمان
تو بتاب

نفس عشق را
هرلحظه
بر این جسم
سراسر خفته
تو بدم

آواز خوش
بودن را هر بار
در این زندگی پرتکرار
تو بخوان

تو بمان
تو بتاب
تعزیه درستشه!
۰۴ آذر ۱۳۹۳
مثل همیشه زیبا.
۱۰ آذر ۱۳۹۳
عاشقتم شاعر خودم
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تمام این روزها آفتاب آمد
تابید
و رفت
ماه روشن شد
دوباره خاموش شد
و صبح آمد
و آفتاب دوباره برگشته بود
تمام این روزها دنیا در جریان بود
خیابان بود
آدم بود
ماشین بود
صدای بوق ماشین هم بود ...
تا بفهمم که چند ساعت خیره به درم
و چشم انتظار تویی که...
ای کاش بود !
مهـساخانم هم خیلی وقته تشریف نداشتند،درتیوال
۱۰ آبان ۱۳۹۳
دغدغه کنکور ارشد نمیذاره ... امیدوارم زودتر تموم شه . وگرنه بدون تیوال که سخت میگذره :)
۱۱ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به سکوت ادامه بده
همین سکوت بار همه چیز را به دوش می کشد
تو برای من تمام میشوی و
من برای تو ...
یک سکوت عمیق در پایان ماجرا
کلامی میان ما رد وبدل نمیشود
نه تو گلایه میکنی و نه من
نه تو یک "دوستت دارم " نثارم میکنی و نه من
همین سکوت بار همه چیز را به دوش میکشدو
قصه یمان را پایان میدهد
خودش هم تیتراژ پایان این نمایش بی حاصل خواهد شد
من و تو در گوشه ای نظاره گر خواهیم بود
تا پرده ها را بکشند
و دیگران برایمان دست بزنند
زیبا و پُر احساس
قلمت مانا مهسا جان
۲۰ مهر ۱۳۹۳
مهسا جان خیلی خوب بود این شعر خیلی
۲۴ مهر ۱۳۹۳
ممنون از نظرت زهرای عزیزم
۲۴ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صبر کن! نرو !
هنوز تمام نشده حرفهای عاشقانه ام
هنوز به پایان نرسیده تپش قلبم بعد از اولین دیدارت!

صبر کن! بمان!
کمی هم مثل من باش
تو هم کمی نفس بکش کنار من
و در هوای من باش!

صدا کردنم ساده است مثل تکرار چند حرف 
تو تکرار کن و بخوان 
و تعبیر خواب های هر شبم باش
تصویر من ، از من مبهم شد
در آینه ذهنم نشناختمش
فراموشم شد تمام دانسته هایم از خودم
روحم شد همان تنم
و من شد گم شده در میان تمام آدمها
قسمت شد هر ذره اش و چسبید به تمام زن ها و مردها
تکه های اضافی اش هم بر زمین افتاد
تر و خشک را جدا نکرده قسمت کردند
بی هویت ... بی نشان شد این من
این من عریان شد
مثل یک اسباب بازی
که برایش اسم انتخاب نکرده باشند
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
تکه های دلنشین از دیالکتیک عینیت و ذهنیت و برسش هایی از من و ما دلنشین و گیرا در قاب اینه
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
ممنون از نظرت فرهنگ عزیز
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
فرزان عزیز ممنون که خوندی منو ... حتما به وبلاگت سر می زنم
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کوچ کن!
به مسیرهای تازه ...
و افق هایی که هنوز لذت گذشتن ار آن ها را تجربه نکرده ای.

کوچ کن !
به سرسبزی یک دنیای تازه ...
و نسیمی که هنوز نوازشش را بر گونه ات حس نکرده ای.

گذر کن !
از تمام خیابان هایی که ساعت ها بر روی آنها قدم زده ای.
از کوچه هایی که چشم بسته هم می توانی از میانشان عبور کنی.

گذر کن! ... دیدن ادامه ››
از این گوشه ی کوچک ِ این دنیای بزرگ
وقتی روزها هم خسته شده اند از تکرار کردنشان
کوه ها نام تورا فریاد می زنند
پژواکشان را بشنو
دنیا راه تازه ای را برایت رقم خواهد زد


آخ که چقد دلم برات تنگ بود تیوال عزیز :)
ممنون آقای مجد .. مرسی از لطفتون

۲۸ اسفند ۱۳۹۲
*** سال نو مبارک ***
۰۱ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کار این روزهای من شده ...
قدم زدن زیر چتری که آنقدر بزرگ است
که نبودنت را به رخم می کشد ...!
ببخشید نفهمیدم((قم زدن زیر چتری که آنقدر بزرگ است ))یعنی چی ؟؟
۲۱ آذر ۱۳۹۲
مرسی مهسا خانم
زیبا بود
۲۲ آذر ۱۳۹۲
ممنون از اینکه خوندی امیر عزیز
۲۲ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو به باغ می روی
ومن در کنار پنجره
به نگاه پژمرده گلهای اتاقم می نگرم

تو در دشت قدم می زنی
ومن در چهارسوی اتاقم
بارها و بارها دیوار را ملاقات میکنم

تو صعود می کنی به بلندای کوه ها
و هر بار پرنده ای را پرواز می دهی
و من در بام خانه ام
به دنبال موش های خوابیده و بی رمقی می گردم ... دیدن ادامه ››
تا همین زندگی نصفه و نیمه شان را هم ساقط کنم

تو هر شب زیر سقف ستارگان
هم صحبت می شوی با خدا
ومن هر شب گرم صحبت می شوم
با فروشنده ای تا ببینم نسیه دارد یا نه ؟!

وتو در آخر هم نشین با درختان باغ ، هم مسیر با پرندگان کوه و دشت
وهم صدا با خدایت ترک میکنی زمینش را
و به زیر خاک می روی

من هم ملاقات میکنم تورا
در زیر انبوهی از خاک در حالی که ترک کرده ام زمین را
با کوله باری از ندیدن ها ، نفهمیدن ها و حس نکردن ها
با سوالی مانده در ذهنم ...زندگی چه بود ؟!
و من چه بودم؟!!
دغدغه های امروز همچون شیشه ای مات راهرا میبنندند بر آنچه باید ببینیم و دریابییم از زندگی .
۱۰ آذر ۱۳۹۲
ممنون از لطفت ملیحه عزیزیم :)
۱۱ آذر ۱۳۹۲
مرسی از این نوشته زیبا صادق عزیز
۱۱ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنم سکوت راه را می خورد ....
غذای من همین دو لقمه سلام و خداحافظ بود .....
...

بعد از مدتها در تیوال ...یعنی حس آرامش :)
چقدر خوب که هستی باز :)
۰۶ آذر ۱۳۹۲
ممنون امیر آقای عزیز
۰۷ آذر ۱۳۹۲
زیبا بود محمود عزیز
۰۷ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرزی می کشم دور خودم و خودت...
دنیا را خواست آب ببرد...
یا خواست به خواب برود ...
مهم نیست!
دستان تو تکیه گاه امن دنیای من است!
یا خواست خواب ببرد...
........
مرسی. زیبا بود
۲۲ مهر ۱۳۹۲
خیلی قشنگ بود مهساجان
۰۸ دی ۱۳۹۲
مرسی که خوندی آیسان عزیزم
۰۹ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من در زندگی رویایی خودم
و تو در واقعیت از من دور
ولی من به همین نزدیکی ها در افکارم دلخوشم

در خلا نبود تو
در این احساس دور ولی نزدیک به من
من به روزهایی می اندیشم
که تورا به من می رساند

من به با تو بودن هایی فکر میکنم
که مرا به آرامش می رساند
آرامشی که حتی با خیال و رویای تو نیز کامل می شود

به ... دیدن ادامه ›› راستی...
چه روزی بود آن روز که مرا در هم شکستی؟
و خودت در بند بند وجودم نقش بستی

بعد از آن بود که من خود را در آینه با طرحی تازه نگریستم
و بعد ار آن بود که من عاشق شدم
عاشق آینه ای که هر روز تورا به من هدیه می کرد

من تنها با رویایی از تو عاشق بودم
و واقعیت چیز دیگری بود
و من با چشمان بسته
تنها به دنیای خیالی خود می نگریستم
بدون این که بدانم در دنیای من فقط من هستم و من

ولی من دوست دارم نادان بمانم
دوست دارم این ندانسته هارا
وقتی که به من اجازه لبخند می دهد
وقتی که می توانم عاشق باشم

حتی یک عاشق خیالی...
بیشتر از یک فصل بمون..
اگه عاشقی
۰۳ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باد شدیدی می وزد
و پرنده ای در همین حوالی
که گویی مسیرش را گم کرده ...
دور خود می چرخد

و حالا باد هم کمکش می کند...
تا راحت تر مسیرش را از دست بدهد!
می پندارم به نداشته هایم
به آنچه که در رویای آن
شب ها را تا صبح گذراندم
به دغدغه های دوران کودکی ام
به خیالبافی هایم وقتی که فقط به اندازه یک رویا بزرگ بودم
...
می اندیشم به آنچه هستم
آنچه که اکنون حتی یک خیال هم ندارد
می پندارم به روزهایی که طی می شوند
به دور شدنم از یک من
به رد شدنم از یک کودک و لگدمال کردن رویا ... دیدن ادامه ›› های شاعرانه اش
و به چرخیدنم روی یک تکرار
...
می اندیشم به آنچه که تبدیل شده ام به آن
تنی که تنها دو پا دارد برای رفتن
به مقصد نداشته ام
به رفتن هایم و برگشتم به سر خط
به منی که اکنون در میان حرف های استاد ریاضیم
شعر هایم را ورق می زنم
بسیار قدرتمند
۲۱ شهریور ۱۳۹۲
پر از محتوا...واقعا عالی بود و لذت بردم
۰۸ دی ۱۳۹۲
ممنون آیسان عزیزم ...واقعا ممنون
۰۹ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باران می بارد...
قطره های باران
روی شیروانی خانه
صدای چک چک آب روی حیاط
بوی خوش تازگی گلها
و کودکی که زیر باران قدم می زند
و دعوت میکند باران را به مهمانی کوچکش...

باران میبارد ...
ریزش باران روی چترهای کوچک و بزرگ
عابری زیر سقف یک خانه پنهان شده است
تا مبادا قطره های باران لحظه ای بر شانه هایش جا خوش کند


و من چترم را در می آورم
سریع تر از قبل به مسیرم ادامه می دهم
تا فرار کنم از بارانی که یک روز مهمان من هم بود
حرف هایم
پر از حرف های ناگفتست...
و دلم
پراز آرزوهای قد و نیم قد
که فقط در دلم برآورده می شوند
و من پر از امید
بزرگشان میکنم هر روز
و رشد می کنند هر شب
و در انتهای این روزها و شب ها
با آرزوی آخرم
می بندم سر دلم را...
آرزوی اینکه
آنقدر بزرگ شوند
که بتوانم بیرونشان کنم از دلم
و به سرپرستی قبول کنم
آرزوهای جدید دنیا را....
و دلم پراز آرزوهای قد و نیم قد که فقط در دلم برآورده می شوند. خیلی قشنگ بود مهساجون

۱۹ شهریور ۱۳۹۲
شعرهایتان پر است از تصویر سازی های ناب و قدرتمند و داستانهای بدیع و اصیل که می تواند با گستره ای وسیع از آدم ها ارتباط بگیرد
۲۱ شهریور ۱۳۹۲
ممنون مصطفای عزیز.. واقعا ممنونم از نظرتون
۲۱ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت..ترانه یا... شایدم هیچ اسمی...
میدونم که پر از اشکاله ...ولی امیدوارم بخونید و نظراتتونو به من بدید ...ممنون...


منتظرم...منتظر حضور تو
تا که قدم بذاری باز، تو باغچه کوچیک من
رد بشی از کنار من...
پشت سرم بمونیو...چشمامو روهم بذارم
بری تو باز یه جای دور
منم بیام یواشکی ، دور حیاط بچرخمو
پا بذارم رو جای پات
دنبال کنم نشونیات!
صدات ... دیدن ادامه ›› کنم ، تو نشنوی ! جوابمم حتی ندی!
برم یه گوشه بشینم ،چشم بدوزم به ردّ پات
دوباره باز مثل قدیم منتظرت بمونمو... تو باز نُیای
خط بزنم روی دیوار روزای بی تو بودنو
پنهون کنم من از همه چشم انتظارت موندنو
نهال سبز باغچمون، حالا دیگه بزرگ شده ،
سایه شده روی سرم..
اما هنوز نیومدی تا آب بدیمش ما با هم !
خیلی زیبا و پر معنا بود

آفرین مهسا خانم
۲۵ مرداد ۱۳۹۲
عالی بود مهسا جون، عالی... :)
۲۹ مرداد ۱۳۹۲
ممنون آیسان عزیزم
۲۹ مرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر روز میگذرد و منم و این جمله
که امروز شروع دوباره من است ...

و شب میشود
و تکرار روزهای آشفته گذشته من....
به لحاظ ساختاری، ریتم و آهنگ خوبی داره عبارتها. باهم خیلی جور شده
ولی از نظر محتوایی، چرا اینقدر تلخ؟
هر روز صبح یه هدیه است، یه فرصت، یه امتیاز!
۲۳ مرداد ۱۳۹۲
امیدوارم یه روزی این حس تموم بشه واسمون
۲۹ مرداد ۱۳۹۲
ممنون که خوندید :)
۲۸ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید