- علاقهمند به تئاتر، شعر ، نمایشنامه نویسی، ماکت سازی و.......
شاعری نمی دانم ......
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من دیشب این کار رو دیدیم و واقعا دوست داشتم
بازی های خوب
دکور عالی
کیفیت کار خیلی خوب بود
توصیه میکنم مخصوصا تو این روز ها که حال خوب کمیابه به خودتون ۱۰۰ دقیقه حال خوب هدیه بدیدو برید و این نمایش رو ببینید
خدا قوت به عزیزان گروه تئاتر قتل در عمارت هاورشم عالی بودین???
?
یادداشت تحلیلیِ یکی از تماشاگرانِ عزیز؛
سنا نجفی، کارشناس ارشد روانشناسی
-
"به نام پدر، پسر و تنهای جدا مانده از هم"
جعبهى جادویی روشن است، تازه از راه رسیدهام. سنگینم، انگار زرهی به تن دارم. به مدد دستانم رختِ آسایش به تن میکنم، بلکه رهایی یابم. ... دیدن ادامه ›› دهانم به جست و جوی چیزیست، حتما گرسنهام. در جعبه ى جادویی مانکنهای جانکَن به صف رژه میروند و به دهانم چشم دوختهاند که همچو دهان ماهیان باز و بسته میشود، نه از سر تمجید و تشویق؛ بلکه خالی از صدا و تنها برای بلعیدن غذا. هنوز سنگینم و دهانم ملول از جویدن خمیازه ای سر میدهد.
حتما خسته ام. باید خودم را به تخت برسانم. چشمهایم را میبندم و نفس عمیقی میکشم تا سنگینی تنم در رویای شبانه ته نشین شود... .
سه سالهام، پدرم را میبینم که در غاری تنگ و تاریک به انتظارم نشسته است. انگار که خسته از نجات دنیا، موعد بازنشستگیاش فرارسیده باشد. به دستانم نگاه میکنم که کوچکیاش هیچ شباهتی به دستان ابرقهرمانها ندارد، اما همه چیز آماده است؛ تاج پادشاهی و شمشیر داموکلس. عجیب است... . اینجا شبیه هیچ کدام از خوابهای من نیست، حتی شبیه هیچ کدام از بیداریهایم!
چشمانم را به زحمت باز میکنم. خودم را در آینه میبینم، سی سالهام و هیچ نشانی از یک انسان متحول ندارم؛ یا چیزی کم دارم، یا بسیار چیزهایی زیاد و زائد. سنگینم، از نرسیدن، از تکرار. من به پدر نرسیدم و در پس ِ او ماندم. من به پدر وفادار ماندم و حالا نسخه ى ضعیفتر شدهاش در من، زندگی را تکرار ِ مکررات میکند. من خستهام، خسته از پیدا کردن خویش در نسخههای سفت و سخت جعبهی جادویی و خستهتر از آن که در زندگی فرو بروم و به جست و جوی خویشتن خویش بپردازم، اما بیاندازه کالبد خستهام در غالب حجم خواب اندازه میشود.
به ناچار روزها زره به تن میکنم تا بیرون از سرزمین رویاها، آن هنگام که با دستانی خالی، شمشیر داموکلس بر اختگیام فرود میآید، در مواجهه با ترکش هایش، سینه سپر کنم تا شباهنگام به جستجوی دستان ابرقهرمان پدرم، در هزار توی رویا، دوباره غرق شوم.
سلام و خدا قوت به همه اعضای گروه و کارگردان محترم نمایش خیاط
بهتون تبریک میگم که با شجاعت سراغ این متن رفتین چون واقعا متن پرکار و حتی پرخرجی هست...
فقط انتقادی که دارم این هست که متن به اندازه ی کافی پرسوناژ داره و سالن هم کوچیک هست ای کاش گروه حرکت رو به متن اضافه نمیکردین
واینکه. بازی ها یکدست نبود
گروه موسیقی خیلی خوب
اما در کل خداقوت انشالله کارهای عالی تری از گروهتون در آینده ببینیم
عالی بود
بهترین تعبیر امروزی که میشد از یک داستان عاشقانه ی کهن بیان کرد
بازی های روان
موسیقی که کاملا در خدمت کار بود
و در نهایت کارگردانی بسیار دقیق جناب عبدالله زاده
بی نهایت لذت بردم و توصیه میکنم تو این روزهای پایانی اجرا خودتون رو به ایرانشهر برسونید و کیف کنید
دیروز به همراه دوستانم کار رو دیدم مثل تمام اجراهای قبلی گروه گره بسیار لذت بردم بازی های روان متن عالی و تفکر برانگیز و کارگردانی حرفه ای و......
در نهایت توصیه میکنم کار رو ببینید پشیمون نمی شید
روز در حسرت یک صبحدم است
شب پریشان دل و آشفته هوا
کنج آینه ی چشمان دلش
روزگاریست که در گیر غم است.
خسته از غمزه ی شیرین، فرهاد
بی رمغ در پی وامق ، عذرا
پیر عابد به هوای رخ یار
کمرش تا ابدالدهر خم است.
روزدر حسرت یک صبحدم است.......
نور میخواهم در این ظلمت کده
در قفس می یابمش این روز ها
عاشقی درد است و درمانش ولی
نیست هیچ اندر طلب این روزها
گفت استاد "بی طلب باید شوی
فارغ از خشم و غضب باید شوی
نور حق اندر دلت مدفون شده
خواهش نفست بر آن افزون شده
نیست باید شد در این دنیای دون
نور باید شد در این عصر جنون "
سخت گشته کار من این روز ها
گیج دنیا و دلم این روزها........