در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نسرین جمال زاده | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:08:53
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چقدر ساده نور بر پنجره تابید
چشمان سحر به کودکی هایت لبخند رد
و نسیم
تنها نسیم
گونه ات را نمناک خاطرات کرد

تو همان تویی
همان که فضا را بویید
همان که شاخه گلی پرطراوت چید
و در آغوش باد
پرواز کنان غو غو کرد

تو همان تویی
همان که لا به لای موهایت
شعر ... دیدن ادامه ›› جوشید
و نت های آزاد
در میان انگشتانت نواخت

آه چقدر ساده!!!!
چقدرساده!!!

قاصدک فسردگی برگ را در سوسوی باد کشید
هاله ای سبز گون گسترانید
و به نوازش شب
و چهره ی معصوم طبیعت
و
به طلوع شبنم نگریست
در لانه اشعار خاموش
کودکی های سرد
کودکی های خشک و بی واژه
ایستاده اند
نه شمیم صبح پیداست
نه گدازه ظهر
تنها شب نشیمن گاه هشیار است
که با سو سوی باد
پروازکنان
در سماعی سرشار سکوت
شعرهای نگفته می خواند
شعرهایی بیتاب
شعرهای کتاب های چاپ نشده ورق نخورده
و استکان چای را
بی تامل سر می کشد
تنها شب در خفتگی بی امتداد بیدار است


بوی باران کجاست
که می تواند
التهاب قاصدک را
فرو نشاند
و با پرندگان آواز خواند
و به ترانه ی کوهستان گوش سپارد
بوی باران
در این فصل گرم
چرا خیس نمی کند آفتاب را
که می تواند
به ...
چقدر دور
ره دریا ناپیدا ست
خط و نشانی نیست
حتی عشق
رنگ بی ریا آسمان هم
در این گودال
سرگردان است
و به سکوت گرداب درون
می نگرد
چقدر دور....
وقتی عشق گم شد
پنجره های بسته لبخند زنان نغمه دلتنگی سرودند
سرودی سرد
با آه شاپرکان زخمی از رنگ روزگار
وقتی عشق گم شد
و درها به روی آسمان بست
صورتک خموش شب
گلهای گیسوی دخترک بی گلدان راچند
و به ویترین مغازه سپرد
وقتی عشق گم شد
زیبا بود بانو...
۳۰ فروردین ۱۳۹۴
زیبا بود بانو...
۳۰ فروردین ۱۳۹۴
بسیار زیباست بانو...
۳۱ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گذر لحظه ها
همان ترانه ی قدیمی
همان شعر ناب در پستوی خاطرات
همان نسیم پاک
همان فردای ناپیدا
و آوای بی قراری های گلخانه ی ماست
که می آید ، می ماند و می رود ..
درود
زیباست
۲۸ فروردین ۱۳۹۴
سپاس فراوان از تمامی دوستان عزیز
۲۸ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در انتظار آمدن فواره ی امید
بر زخم های خفته و خموش
سیلاب های تند و سرکش را
با گام های نه چندان استوار
طی می کنند زنان روشنگر جوان

در انتظار آمدن فواره ی امید
با آستین آبستنی درختان سبزگون درفشان
سر می کشند شراب و شهد و شیره را
زنان روشنگر جوان
تا بشنوند سرود سرای جان
از مرزهای تیره ی مردها ی لب فرو بسته شان


در انتظار آمدن فواره ی امید
در انتظار آمدن فواره ی امید
در انتظار
درود برشما بانو..
عالی بود.
۰۲ فروردین ۱۳۹۴
در انتظار آمدن فواره ی امید
در اتنظار آمدن فواره ی امید
در انتظار
۰۳ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کوچه های تنگ
خانه های سرد
پسران شهر
بی رمق از ناله های خاموش اند
زیر بن بست نگاه عشق
خسته و غمگین
سر فرو کرده
مغموم
زیر پوستین آوارگی های بی پرده خویش اند

پسران شهر
آن جوانان بی تاب توانا
بی توان در شب نشینی های بی چیز اند
گرچه می گویند
نان ... دیدن ادامه ›› نمی خواهند
سبزه و جا و مکان
هرگز نمی جویند
و به تن آن پیرهن
آن که از هر رنگ
از هر جان
سرود عشق و آزادی به سر دارد پوشیدند
لیک تنها
خدا داند
خدا داند
خدا داند
لیک تنها
خدا داند
خدا داند
خدا داند
۲۵ اسفند ۱۳۹۳
درود برشما بانو..
۲۶ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پرنده ای پرید
به شوق دیدار...
شد رهسپار ناشناخته ها
قله های فتح نشده
و آسیاب های گردان
لیک اقیانوس پهناور
با هیبتی هولناک
راه او را بست
تا چشم می دید
آب بود آب
و نعره مهیب امواج
صبح و شام
پرواز کنان
می رفت و می رفت و می رفت
تا آنکه
بال هایش گشت لرزان
نفسش تنگ
و فواره های وجودش بی جان
لاجرم
رسید به آب
لیک !!!
دیگر نبود جز آب
هیهات !!!
چگونه باید نگاشت
آنچه را که تخت افسرده می گوید
از شکایت ها
دردها و
آه سنگین آن مرد تنها
نه چراغ خانه اش روشن
نه بهار خنده اش بر پا
گوییا
دست های پینه بسته
چشمان فسرده
در چند سطر
سرگذشت گلهای پژمرده می خواند
دوست دارد
باز
در کوچه باغ دنیا
پر پروانه را بیند
رنگ هر لانه را بیند
آه
چگونه باید نگاشت
درختی تنومند
روی بستری سرد
هر روز
آرزوی رفتن
خواب دارد...
آه کجایی زندگی؟!
آشیانه ای است سرد و بی تنبور
نه شکوفه گلی پیدا
نه نوای بلبلی مجنون
گوییا حصار دلتنگی
دور دالان بی آوا
طرح رنگ خیمه ای دارد
با سکوت و سردی فردا
زبانم بسته است
قفل و زنجیر بی احساسی
نه درد می دانم چیست
نه لبخند
همه ی صنعت ها
ارایه ها
زیبایی ها
در حوضچه ای تاریک
با موسیقی غمگین
نام تنهایی را می سرایند
و من رقصنده ای بی بال و پر
به رفتن خاموش خود می نگرم
اینجا هوایی نیست
خوزستان دخمه ای است غمگین
پیر و جوان
نوزاد و جنین
همه را با هم
زیر رگبار طوفان مدفون کرده است
هیچ کس دلش نمی سوزد
نمی گرید
چراکه
خوزستان می میرد
اما اصفهان همیشه نصف جهان می ماند
آری
خوزستان می میرد تا تهران
به همراه نفت و گاز
کارون و دز
به آرامی نفس بکشد
.




مو به عنوان یه خوزستانی اعلام میکنم که از سال 84 اینطور بوده!!
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
واقعا متاسفم
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
بابت اظهار همدردی دوستان بسیار متشکرم.
واقعا شرایط بدی است.از یک طرف نگراان نزدیکان و از طرف دیگر هم استانی ها .
۲۱ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در تراکم قطره های غلتان
ریزش باران احساست
و سقوط آزاد از تو سخن راندن
چنان از خود بی خود ام می کند
که نه خود می ماند و نه تو
یک واکنش نامعلوم
در سراسر سلول های زخمی
و سردرگم ام
هویدا می شود
ای دوست و آشنای غریبم
گاه با خود می گفت:
کاش شهر من تهران بود
بوی آزادی در کنار باغ آزادی
فارغ از مردم
در هجوم باد
و سرود شعر بیداری

گاه با خود می گفت
کاش شهر من تهران بود
در کنار هر تماشاخانه
هر انجمن
سینما
فرهنگ و هنر
بزم موسیقی
و هیاهوی بی صدای ماهی ها

آری گاه با خود می گفت:
کاش تهران همه ی ایران بود
....

زیبا بود.
ماهی ها که غرق شدند در خشکسالی....تماشاخانه ها بستند....برج آزادی هم سالهاست که خود زندان است.....
کاش‌همه‌ایران کمی شادبود.
۱۸ آذر ۱۳۹۳
آری گاه با خود می گفت:
کاش تهران همه ی ایران بود
....

نسرین عزیز اینطور فکر میکنید؟؟؟؟؟
بسیار زیبا بود!
۱۸ آذر ۱۳۹۳
مرسی ازاینکه هستی و میخوانی . ممنون از شعرهای بسیار زیبات .

هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
۱۹ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
معصومیت چشمان ات
وقتی به کتاب ها خیره می شوی
دنبال سوال های بی پاسخ :
چرا پدر چنین می کند؟
چرا مادر می گرید؟
چرا خانه مان نورانی نیست؟
دست های محبت کجاست؟
می گردی
و
از کبودی مادر
خشم پدر
می ترسی

بغض می کنی
اشک می ریزی
دل را به ستوه می آورد
به ستوه!!!!!!
ای کاش می توانستیم...
عالی بود...
کسی چه میدونه شاید یه روزی تونستیم.
۱۴ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گم شده است
نام تو
در انبوه نام ها

همه سرگردانند
تو را چه نامند
که تویی تو را
عیان کند

ای دخترک زیبایم!

خورشید می تابد
زمین می چرخد
و تو نیز می آیی

تو نیز می آیی
تا چراغ خانه ام
امید شب های تارم شوی
عمو فرهاد قصه ها، مجید سلیمی و آرزو نوری این را امتیاز داده‌اند
بسیار با احساس بود، ممنون
۱۵ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اهواز
اگر چه باز هم خاک
پوشانده پیرهنت را
کارونت را
لیکن دگر هرگز
فریاد نمی زنم!!!!!!!!
آه نمی کشم
دیگر می دانم چرا
باران خاک باریده است!؟
اهواز هر روز دیده ای
آن کودک گریان
در انتظار نان
آن مادر زخمی
با بال های خیس
آن مرد نابینا
در ... دیدن ادامه ›› جست و جوی راه
اهواز آری!!!!!!!!!!
هر روز دیده ای...
انسانیت مرده است
جان و نفس مرده است
آن آسمان صاف
و آن قلب های پاک
در کوچه و بازار...
مرده است آری مرده است
اهواز
اهواز

حلقه ای در دست بود
و غمی در جان
غم از دست دادن خویشتن خویش
در کنار حوض خالی از احساس

از خودش می پرسید
راستی آیا ارزشش را دارد.؟
که به جای بوسه
خانه ی خویش کنم ویران
مرد بیمار ام را
پشت دیوار های بیهوده کنم پنهان

راستی آیا ارزش را دارد!؟
که برای لقمه ای نان ... دیدن ادامه ››
در دیار فانی دنیا
حلقه ی لبریز عشقم را
تکه تکه
در سراب سکه های بی غزل
آواره و زخمی کنم ؟هیهات!؟

حلقه ای در دست بود
و غمی در جان
غم از دست دادن خویشتن خویش
در غبار تیره اوهام سرگردان
....


سلام
هم موضوع جالب بود هم نوع نگرش شما به موضوع زیبا بود
۲۴ مهر ۱۳۹۳
مثل همه اشعارتون.....زیبا و عمیق
۲۴ مهر ۱۳۹۳
حلقه ای در دست بود
و غمی در جان....
۲۷ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه می شد اگر
در هنگام پیوند گل
کبوتر ها پیام باغ بودند
برای لاله ها چون شعر سوزان
نوای سینه های داغ بودند

چه می شد اگر
در آغوش بهار و باد و طوفان
پرستو ها
درون لانه هاشان شاد بودند
به جای رفتن و بی خانمانی
کمی آرام در پرواز بودند

چه می شد اگر...