کوچه های تنگ
خانه های سرد
پسران شهر
بی رمق از ناله های خاموش اند
زیر بن بست نگاه عشق
خسته و غمگین
سر فرو کرده
مغموم
زیر پوستین آوارگی های بی پرده خویش اند
پسران شهر
آن جوانان بی تاب توانا
بی توان در شب نشینی های بی چیز اند
گرچه می گویند
نان
... دیدن ادامه ››
نمی خواهند
سبزه و جا و مکان
هرگز نمی جویند
و به تن آن پیرهن
آن که از هر رنگ
از هر جان
سرود عشق و آزادی به سر دارد پوشیدند
لیک تنها
خدا داند
خدا داند
خدا داند