در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدصابر طاهریان | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 06:28:12
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام
من یک بلیط به تاریخ ۳ آذر ساعت ۱۸ دارم که نمی‌تونم ازش استفاده کنم.
ستون c، ردیف ۱، شماره ۵

اگر کسی می‌خواد به من اطلاع بده.

ممنونم.
سلام.
با چه قیمتی خریداری کردید؟ آیا تخفیف دانشجویی گرفتید؟
۲۹ آبان ۱۳۹۸
خیر
با قیمت اصلی بلیط
۳۰ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بلیت فروشی چه زمانی شروع خواهد شد؟
بلیط رو از سایت tik8.com باید تهیه کنید
۱۶ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای تو می نویسم ، برای تو که تا ساعتی دیگر در میان خیل بی شمار تشییع کنندگانی ، تشییع می شوی – و آه ، افسوس و هزاران افسوس ، که برای تو نوشتن کار بسیار دشواری ست- برای تو می نویسم ای «از سفر دور به وطن بازگشته» ، برای تو و تمام آن سه هزار و نهصد تن – مفقودالاثر – دیگر.

تو غواص بودی ، قلب اروند را شکافته .
«عشق مرواید و تو غواص و دریا میکده / سر فرو کردی در آن ، اکنون سر از آن بر شدی .»

حال اما شهید ِ دست بسته ، بیا و ما را ببین . ببین ما را ، دست هامان بسته است ، چشم هامان بسته ، زبانمان ، پایمان ، تن ما ، وطنمان ، همه و همه بسته است . آه ای شهید .

و تو را چگونه تشییع کنند در یک مکعب چوبی ، با کدام منطق تو را ، تن ات را ، غیرتت را و بودنت را در آن گنجانده اند ؟ کدام شانه توان حمل ... دیدن ادامه ›› این بار سنگین را دارد؟ ، کدام دست ها؟ ، از کدام آستین ها بیرون می آیند تا تو را بر روی دست بگیرند ؟

تو سبک بال بودی ، گذشته بوده از همه چیز ، وا گذاشته بودی همه چیز را ، وطن بودی ، تنِ وطن بودی ، خاکِ وطن بودی سالها در دست دشمن . خاک ِ وطن تنها هویزه نیست ، شلمچه نیست ، خاک وطن تنها خونین شهر نیست ، خاک ِ وطن تویی ، ذره ذره ی وجودت وطن ِ من بود ، من سال ها در میان این خاک توانسته ام زیستن را تجربه کنم.

بیایید ، آه ای گلوله ها ، ای شمشیر ها ، ای نمی دانم ها ، بمب های شیمیایی ، بمب های هسته ای ، بیایید ای موشک ها ، بیایید که وطن پیش از این تجربه کرده است ، نه یک کربلا را و نه حتی دو که چهار کربلا را پشت سر گذاشته است با یک هزار شهید و سه هزار و نهصد مفقودالاثر و یازده هزار زخمی ، یازده هزار یادگار ، یازده هزار جانباز ، یازده هزار سنگ نشانِ کعبه .

و اکنون تو ، ای آفتاب ِ حسن ، بازآی ، با دست های بسته ، دهان ِ بسته ، پای بسته ، چشم ِ بسته و بازآی ، بگذار چشم های بسته ی تو چشم های ما را باز کند ، بگذار پاهای بسته ی تو پای ما را باز کند ، بگذار دست های بسته ات ، آری دست های بسته است ، با سیم ، با مفتول ، بگذار دست های بسته ات با زنجیر ، با تیر آهن ، با بتن ، بگذار دست های بسته ات ، دست های ما را باز کند.

بگذار دهانمان را باز کند.


از: خود
یک بلیط برای فردا (یکشنبه 17 ام خرداد ماه ) با اطلاعات بلیط ( B 73) موجود است که متاسفانه امکان حضور برایم وجود ندارد و زیر قیمت به فروش می رسد.
در صورتی که تمایل دارید با saber.taherian@gmail.com تماس حاصل فرمایید.
متشکرم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این را از "کتابــِ باز" برداشتم . تکه ی دوم نقد فوق العاده ی "علی عرفانی" بر "بکت" و "مالون میمیرد" ِ او !

" متنی بر متن ِ مالون میمیرد اثر ساموئل بکت "

روایت گری که با مداد ها و نه با یک مداد مینویسد، کنش گر ِ توی داستان را میگویم، در یک شرح مستقیم باید بگویم مداد در این متن تنها یک مداد نیست، و دقیقن از همین جاست که فوران نشانه هایی که در متن به صورت پراکنده و مرتب به هم آویخته شده اند در متن شروع به خودنمایی های پنهان کرده و دقیقن از همین نقطه است که ما باید خوانش کتاب ِ مالون می میرد اثر ساموئل بکت عزیز و دوست داشتنی مان را شروع کنیم، البته نقدی که استوار بر نگاه مسلط ِ متافیزیک محور است، خوانش از این زاویه، به هیچ عنوان از سطر ابتدایی یا حتا سخت گیرانه تر بگویم کلمه ی شروع کننده ی متن آغاز نمیشود یعنی آنجایی که میگوید : به زودی می میرم و همه چیز تمام میشود. به لحاظ هم نشانه شناسیک و هم در موضع دریافت رد های هستی شناختانه پیگیری ما دو عدد پای رونده خود را آماده ساختن برای رساندن خوانش به آن چیز یا آن مکان که باید میکند. بخیه های متن را آرام آرام باید با نوک همان مداد ها باز کنیم، میگویم بخیه، چون این متن به هیچ عنوان مانند متن های دیگر و کامل بسته بندی نشده است، اگر به هم رسیده، با نخ هایی که آن هم منفذ های بسیاری را مخصوصن در این لطافتِ خشن به جا گذاشته است دوخته های ... دیدن ادامه ›› نامرتب شده است آن هم برای انکه تنها کلمات نریزند زمین.
در متن مداد ها بیشتر یک مدیوم هستند، یعنی آن چیز که واسطه است، وصل کننده های اعظم، اگر دقیقن و کاملن هویت مدیوم را مداد با خود حمل کند ( مدادی که استوانه ای ست را اینجا میگویم) حضور ما همان مثال جهان فیزیک است که از دالان این مداد عبور میکند و به بالا میرود (از متن : مسلمن منظورم مسیر ِ عمودی است) و این در حالی ست که در سویی که متافیزیک در معنای شرقی شهودی آن ، درست در آن واحد، جذبه را بر فرد متصل شونده فرو می آورد و خود را دیگر در باقی ماجرا دخیل میکند بسیار شرح های مفصلی دارد که در این مقطع ِ خوانشی نیز رخ میدهد : (از متن: انگشت ِ کوچکم روی صفحه ی کاغذ، پی ِ مدادم کشیده میشود) دوباره از متن (صدای کشیده شدن انگشت کوچکم را حین لغزیدن بر صفحه ی کاغذ میشنوم، و بعد صدای کاملن متفاوت مداد را که روی کاغذ کشیده می شود، همین است که متعجبم می کند، که حتمن چیزی تغییر کرده است)
وقتی دنبال مدادم میگشتم کسف عجیبی کردم، کف اتاق سفید شد ! / اشراق .
و البته این هایی که میگویم در مورد مدادی ست که استوانه ای ست، نه آن مدادی که چند ضلعی ست، مداد چند ضلعی مداد ونوس است، مداد سبز رنگ، همان همرنگ چاکرای مربوط به ارتباط فضای برون و درون ِ عرفان محور.
اما روان نویسی که مارک bird است ! یعنی پرنده، پرش به سمت. پرش به اطراف، به، بازی و بسته گی.
در این قسمت فقط به مدیوم نوشتاری، ابزار شهودی، مداد، روان نویس و آن هم در سطح پرداخته شد.
اینجا همه ی نشانه ها در همه ی نشانه ها به صورت یک شبکه ی عنکبوتی نامرتب در هم میروند، نه اینکه در جلوتر به عمق ماجرا فرو خواهم رفت، نه ! فکت ها آن مقدار دچار گستردگی است که به صورت خودکار به عمق گردابی-نوشتاری خود فرو خواهند کشید، فروی ِ پرتاب کن، تاکید بکت بر ابزار نوشتاری و دریچه ی ورود به عالم نوشتار، که اینجا به مثابه ی دریچه ی عیان کن و راه اندازی دستگاه باز کننده موقعیت متافیزیکی که در تعریف هایدگری و هم مولانایی آن است، توضیح داده خواهد شد، این رمزگان ِ بکتی.
بکت شروع حرکت پرتابی خود را آغاز میکند. نوشتن شروع ماجرا نیست، خواندن آغاز است که گفته خواهد شد. او دارد گفته شدن را میگوید، این متن از بکت به هیچ عنوان نه احتضار نویسی و نه هذیان گویی ست، مصداق هایی که در خوانش های قبلی این متن به نوعی غالب بوده اند، این بار شکسته خواهند شد، میگوید : ( پنج ضلع دارد، خیلی کوتاه است، در هر دو طرف نوک دارد،مداد ونوس، امیدوارم تا آخر این راه با من بماند و تمام نشود ) اگر مداد استوانه ای به واسطه دالانی بودن شکل مکندگی خود را به اجرا میگذارد، مداد پنج ضلعی با نوکی که از هر دو طرف دارد رابطه ی پایین به بالایی، صفحه به برون از صفحه ای، کار خودش را انجام میدهد و روان نویس با مارک خود یعنی پرنده، تنها ابزاری که اصلن به صفحه نمیچسبد، خط ِ سوم ! نظاره گر خواهیم بود، همین.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در متن چهل پنجاه صفحه ای چاپ شونده که بستگی به فونت و خیلی چیز های دیگر و مخصوصن مداد آقای ناشرش یا خانوم ناشرش دارد. " نقد ِ مالون می میرد " احتمالن کتاب ِ کوچک و به شدت سعی کرده است توضیحات اضافی نداشته باشد است. ادیت موقع تدوین نهایی متن انجام میشود. ببخشید نا ادیتی را .

faani.blogfa.com
نیلوفر ثانی این را خواند
مرتضا این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تصنیف جویای تو
اهنگساز رضا نجارزاده
آواز:حامد عرفانی،پروین ذوقی

تقدیم به شما مهربانان ،با ارزوی سالی لبریز از عشق و امید

http://www.mediafire.com/listen/3g81f54cx9omw4o/%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%AA%D9%88_320.mp3%E2%80%8E
وحید هوبخت و فتانه این را خواندند
پگاهیان، محسن قربانی، maria و پردیس این را دوست دارند
به به بسیار زیبا...
۰۴ فروردین ۱۳۹۴
لطف داری عزیزِ جان
۰۵ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- بازداشتش کنید
مور : به چه جرمی ؟
- آون آدم بدی یه !
مور : قانونی برای بازداشت آدم های بد وجو نداره !
گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنکه هست گیرند
۲۷ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئودته : جالبه که شما به زخم شهرتون می خندید .
خیلی دردناک است که مرد قصه ، از قضا داستان نویس باشد ؛
می بینی ، همه جا و همیشه چشمش به دنبال معشوقه اش است ، معشوقه ای که ما به ازای خارجی دارد یا ندارد ، اصلا مهم نیست ؛
در همه ی جاهای محال ، همیشه منتظر است !
مثلا همان دوستت که در جنگ ویتنام و وسط آن همه بگیر و ببند ، منتظر دختری بود که هیچ وقت ندیدش !

از: خود
خوشحالم که دوستانم را برای دیدنش دعوت کردم .
خوشحالم که دوستانم به خاطر این کار به تئاتر علاقه مند شدند.
دوستان عجیبی دارید مثل این می ماند که برای اولین کتاب یک نفر صد سال تنهایی مارکز را بخواند و علاقمند رمان شود.
۰۸ اسفند ۱۳۹۲
!!!!!!!! واسه منم این تعجب شما، تعجب آور بود!!
۰۸ اسفند ۱۳۹۲
فکر می کنم هیچ چیز عجیبی نیست ، فکر می کنم !
۰۹ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انتخاب شعر بسیار ضعیف و یک کنسرت متوسط که دقایق خسته کننده اش بسیار زیاد بود.
در مجموع "عبور" قسمت قوت کار بود ، علی قمصری بسیار عالی بود و محمد معتمدی بعد از انتخاب اشعار دومین عنصری بود که کنسرت را متوسط کرد.
بهرنگ این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر از لحاظ رفتار شناسی ، آدم هایی که در واقعه ی دهم محرم حضور داشته اند را بخواهیم یک نگاه کلی داشته باشیم ، برای نگارنده دو گروه ، آدم هایی بسیار جالب و نفرت انگیزی بودند . یعنی رفتار اینها بسیار قابل توجه است .

اول آنهایی که در زیارت عاشورای جناب حسین ، اینطور ازشان یاد می شود که :
و لعن الله امت اَسرَجَت و الجَمَت و تَنَقّبَت لقتالک ...

که قسمت آخر عبارت مدنظر است که : و لعنت خدا بر گروهی که ... نقاب بستند برای کشتن تو
خوب اینهایی که نقاب بستند برای جنگیدن و کشتن جناب حسین و یارانشان ، چه ... دیدن ادامه ›› کسانی بودند ؟
چرا باید نقاب ببندند ؟

با کمی پژوهش و نگاه می توان به این نتیجه رسید که خوب احتمالا اینها کسانی بودند که با بنی هاشم رودربایستی داشتند . یعنی حسین اینها را می شناخت ، اینها سلام و علیک داشتند ، ابراز ارادت می کردند ، اصلا کسانی بودند که تا همین شب گذشته در سپاه جناب حسین بودند و رفتند به سپاه مال و قدرت پیوستند . لذا نقاب بستند تا شناخته نشوند .

خوب اینها چه آدم های پستی بودند ، آدم باورش نمی شود که اینها تا همین شب گذشته ، روز گذشته ، هفته ی گذشته یا مثلا چند سال گذشته با حسین نان و نمک یک سفره را می خوردند .

خوب این نوع آدم ها هنوز هم هستند ، پیشرفت هم کرده اند ، خیلی هم جالب اند که یک شبه پشت حق را خالی می کنند به هر دلیل و نه تنها می روند ، می آیند شمشیر هم می کشند .

دوم یک سری آدم هایی که بر اساس مقاتل (کتب شرح واقعه عاشورا) در واقعه حضور داشتند اما نه در سپاه عمر سعد بودند نه در سپاه جناب حسین .

یعنی در این دشت ِکربلا ، رفته بودند روی یک بلندی نشسته بودند و نگاه می کردند که چه اتفاقی می افتد .
بعد احتمالا با دست اشاره هم می کردند که : "فلانی ، فلانی ، این که قدش بلندتر است ، عباس است" و بعد مثلا گاهی می نوشتند که : " بله ، علی اکبر رفت و چنین اتفاقاتی افتاد " و در تمام این جریانات فقط نظاره گر بودند . یعنی هیچ کاری به جز نگاه کردن نداشته اند و البته گاهی هم احتمالا میزگرد های روشنفکری می گرفتند و نظریه صادر می کردند که چنین و چنان .

و قطعا لازم به ذکر نیست که از این گروه دوم انقدر دیده ایم که باورمان می شود که آن روزها هم کم نبوده اند .

خلاصه این که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ".

از: خود
مهرو ذبیحی، حدیثی و بهناز فوائدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فردین بازی هایش گل کرده بود ، یک چرخ که میزد نصف جمعیت مثل برگ خزان میریخت روی خاک ، دست به تیزی اش حرف نداشت ( اِ ، چی شد؟ ، چی می خواستم بگم که به اینجا رسیدم ، یادم نیست ، ولی قطعا اسم "فردین" را برای چیز دیگری آوردم که الان یادم نمی آید)

دوستان ِجان ، بنیاد کودک نوبت دوم آگهی اش را نیز منتشر کرد تا بدانیم که هر چیز را چند بار باید گفت ، به بعضی ها !

آدرس بنیاد :
www.childf.org

آگهی ... دیدن ادامه ›› نوبت اول :
http://www.youtube.com/watch?v=CeO3rjF2DgE&feature=relmfu

آگهی نوبت دوم :
http://www.youtube.com/watch?v=wkaDGWS-qB8


از: م.ص.طاهریان
جلال هم همسفر زمستان شد.
درگذشت خنیاگر چیره دست (جلال ذوالفنون) بر شما دوستان و دوستداران تسلیت باد.
بهاری شاد پیش رویتان.
روحشون شاد ..
۲۹ اسفند ۱۳۹۰
خدایش رحمت کناد..
۲۹ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در انتظار بهار

بشکن ، بیا و بشکن و ما را خلاص کن
نه ، نه ، نمی شود ، صنما التماس کن

معشوق روز های بهاری ، خراب تر
از این نمی شوم ، به خرابی قیاس کن!

هفتاد پشت عالم و آدم به باد رفت
اصلا چه باک ؟ کمتر از این ها هراس کن

بانوی خوب ِشعر و شکوفه طلوع کن
زیبای مست ِصاحب ِمحفل شروع ... دیدن ادامه ›› کن

تا کی به انتظار رخ همچو ماه تو؟
تا کی قلم به شرح سپید و سیاه تو؟

باز آی و باز کن گره از کار بسته ام
زیبای بیکرانه به راهت نشسته ام

از: محمد صابر طاهریان
داخلی-اتاق مارکس -روز

(دود غلیظی صحنه را فرا گرفته است ، مسیر دود غرب به شرق است و صندلی به شکل نیم رخ همسو با باد قرار دارد . صحنه تا حدی مبهم است)

مارکس از غرب وارد کادر می شود و روی صندلی می نشیند و بلند بلند شروع به فکر کردن می کند.

- ( با حالتی سرخورده ) اگر تو وجود داری ، پس کجایی ؟! مگه این همه فقر را نمی بینی؟ مگه این همه بدبختی و نکبت را نمی بینی ؟ مگه این همه کثافت که از زمین و آسمون میباره را نمی بینی ؟ نه ... دیدن ادامه ›› ، تو نیستی !

(با لحنی متشنج ادامه می دهد) خوب پس اگر تو نیستی ، پس من الان با کی دارم صحبت می کنم ، با تخیلی که اصلا وجود نداره؟ ولی تخیل هم باید پایه داشته باشه ! از هیچی ، که هیچی به وجود نمیاد! پس تو یه چیزی هستی! شاید تو اون باشی که اینها میگن (با دستش به روبه رو اشاره می کند)، یا شایدم چیزی که اونها می گن (با دستش به پشت سر اشاره می کند) نمی دونم ! من گیج شدم ، اصلا تو چکاره ای ؟!

(لحنش آرام تر می شود) بیا یک قراری با هم بگذاری : تو اگر می توانی وجود خودت را با کفش هایم به من ثابت کن.

خارجی - نمای بیرونی اتاق مارکس - روز

کفش های مارکس از پنجره به بیرون پرتاب می شود و درست هر دو لنگه اش با فاصله ی یک متر ، لبه ی خیابان می افتند . مارکس از بالا کفش ها را نگاه می کند و گویا منتظر اتفاقیست.

در همین لحظه کسی سر می رسد و کفش های نسبتا نوی "مارکس" را برمی دارد و با خودش می برد برای پسر بچه ای که کمی آنطرف تر روی ویلچری نشسته است و پا ندارد.
...

از: ... خود
اصلا شاید تقصیر اصغر فرهادی باشد ، این قدر این "جدایی نادر از سیمین" را توی بوق و کرنا کرد که سیمین هم رفت و به وصال جلال رسید.
درگذشت خالق سووشون ، تسلیت باد.
خارجی-پل عابر پیاده ی روبروی دانشگاه-روز

دانشجوی پسر با عجله به سمت خروجی پل در حرکت است . دختر بچه ی دستمال فروش به سمت او می دود و ناگهان با پرتاب کردن خودش به سمت دانشجوی پسر و چسبیدن به پای راست پسر دانشجو ، پاهای او را قفل می کند و از حرکت می اندازد.
- (به حالت التماس) عمو ، تو رو خدا ازم دستمال بخر ، تو رو خدا ، سه تا هزار ، فال هم داره ...
- (به حال اضطراب)عمو جون ، دیرم شده ، کلاس دارم ، بزار برم
-(ملتمسانه) عمو تو رو خدا
دست های پسر را می گیرد و و سعی دارد که پاهایش را روی کفش های پسر ... دیدن ادامه ›› دانشجو بگذارد
- (محکم و قاطع) نکن عمو ، کفشام کثیف میشه
- اگه می خوای نَرَم رو کفشات دستمال بخر
پسر دانشجو برای این که از التماس های دخترک راحت شود هزار تومان می دهد و دستمال ها را توی کیفش می گذارد.
- (زیر لب) راستی چه صورت معصومی دارد این دختر بچه

داخلی - متروی صادقیه - روز

همان پسر دانشجو در حالی که از خستگی به درب مترو تکیه داده است و چشم هایش را بسته ، پسر بچه ی فال فروش با دست شانه اش را تکان می دهد
- آقا شما به قیافه ات می خوره که فال می خوای ، فال بدم ؟!
- نه !
- برای نامزدت !
- ندارم !
- برای دوست دخترت !
- (با تحکم ناشی از عصبانیت و خستگی ) ندارم !
- (این بار ملتمسانه) خوب بخر دیگه !
- (از روی استیصال) بده !
یک فال بر می دارد و می گذارد توی جیبش !
- نمی خونی ؟!
اخم های پسرک دانشجو توی هم می رود !
- خوب بده خودم بخونم برات
توجه پسر دانشجو جلب می شود.
- بیا بگیر ، بلدی بخونی ؟!
- آره آقا (و شروع به خواندن می کند)
" اگر خدای کسی را به هر گناه بگیرد
زمین به ناله در آید ، زمانه آه بگیر
تو پاک دامنی آری ، ولی شود پیدا
گناه های تو فردا که دادخواه بگیرد"
پسر دانشجو گرچه از این فال حافظ بهت زده است و سرش گیج می رود ، اما از این که پسرک فال فروش شعر حافظ را بدون غلط و بدون حتی یک بار مکث خوانده است ، شگفت زده تر است . دست توی جیب می کند و مبلغی بالا تر از قیمت فال به پسرک فال فروش می دهد.
- (زیر لب) راستی این پسربچه حقش این است؟!

خارجی - نزدیک سه راه گوهردشت - عصر

پسرک گردو فروش در حال چانه زدن با مشتری هایش است که پسر دانشجو به او نزدیک می شود.
- 250 گرم برای من می کشی ؟
- عمو من کوچکترین سنگ ترازو م 1 کیلویی
- ولی من الان هوس کردم چند تا دونه هم بیشتر نمی خوام .
- باشه عمو ، صبر کن !
سنگ یک کیلویی را توی یک کفه می گذارد و آن طرف ترازو را با گردو پر می کند ، دو کفه برابر می شود ، سنگ یک کیلویی را بر می دارد و نصف گردو های داخل کفه ی دیگر را توی کفه ی سنگ ترازو می ریزد و دوباره کفه ها با هم هم تراز می شوند و یک بار دیگر هم ! پسرک دانشجو متعجب فقط دازد نگاه می کند به حرکات و سکنات پسر بچه ...
- عمو چند سالته؟
- 8 سال
- مدرسه هم میری ؟
- نه ، کار می کنم !
- دوست داری مدرسه بری ؟
- نه ، دوست دارم کار کنم تا مادرم کار نکنه !
پسرک دانشجو که حالا بغض گلویش را گرفته دیگر نمی تواند ادامه دهد ، گردو ها را می گیرد و به راه خودش ادامه می دهد.
- (زیر لب) حیف این همه استعداد و هوش !

خارجی ...
...

داخلی ...
...

خارجی ...
...

داخلی ...
...

(اگر توانستید به این آدرس هم سری بزنید : www.childf.org)

از: خود
خوب نوشته بودید ولی حقیقتش بعضی از همین به اصطلاح فال فروشان بینوا هفت خطهایی هستند درنوع خودشان.....
من درگفتگو با یکی از همین کودکان به دروغ گویی و خیال پردازی بیش از حدش پی بردم انگار فراموش میکرد که ثانیه ای قبل نغیض همون حرف رو در جواب به یکی از سوالاتم داده بودواین قضیه چندین بار درصحبتم با کودک تکرار شد ودرنهایت کودک با اشاره خانومی فورا به همراه اون زن از مترو خارج شدن وبعد هم.........
ولی خب به متن امتیاز کامل میدم
۱۲ اسفند ۱۳۹۰
خیلی ممنونم خانم موسوی ، به خدا قسم اشک در چشمانم حلقه زده . خدا را شکر می کنم به خاطر این یاران هم دل ، این دوستان صمیمی و هم میهنان مهربان!
۱۲ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قسمتی از مصاحبه ی استاد بهزاد فرهانی (به نقل از کافه سینما)

سوال:
خواسته‌اید بازیگران سینما از این به بعد تنها با اجازه خانه تئاتر و شرایط ذکرشده در تئاتر حضور داشته باشند. اگر خانه سینما هم نامه‌ای منتشر کند و بخواهد بازیگران تئاتر تنها با حضور این خانه بتوانند در سینما حضور داشته باشند و با شرایطی سخت، واکنش شما چه خواهد بود؟

جواب:
اولا سینما بدون تئاتر چه‌کاره است؟ سینما در عرصه بازیگری با تئاتر بوده که معنی پیدا کرده است. یعنی اگر شما به گذشته سینمای این کشور نگاه کنید هرگاه که ویزور دوربین به سوی آرتیستی باز شده آن آرتیست تئاتری بوده است. حرف ما این نیست و ما دشمنی با سینما که نداریم. ولی ما مکانی داریم که سندیکای ... دیدن ادامه ›› ما است و قرار نیست هرکسی از راه می‌رسد بیاید و برود و هر کاری دلش می‌خواهد بکند. به‌هرحال ما هم قوانین و ارزش‌هایی داریم. مگر خانه سینما به هرکسی اجازه ساخت فیلم می‌دهد؟ همان‌طور که در خانه سینما به هر کارگردانی اجازه کارگردانی نمی‌دهند، اجازه بدهید ما هم اینجا به هر بازیگری اجازه بازیگری ندهیم. اول ببینیم او اصلا بازیگر هست یا نیست. اصلا حرمت‌های تئاتر را می‌شناسد یا نمی‌شناسد. نبرد تلخ فقر هنرمندان تئاتر را می‌داند یا نمی‌داند. می‌دانید ما الان چقدر آدم در سالمندان داریم؟ چقدر آدم در بهشت زهرا داریم که از گرسنگی مرده‌اند. خب اینها هم باید در نظر گرفته شود.
فخر تاتر به فقرشه...
۰۳ آذر ۱۳۹۰
با نظر امیر موافقم
باید ثروت را جست در مسیرش!حداقل برای تعالی تئاتر.. بس است دیگر نگاه به دولت و نظام ... باید کاری کرد. باید بها داد

شخص به مادی گرا نبودنش فخر می فروشد.. مهریه ی دخترش 1500 سکه است!
۰۴ آذر ۱۳۹۰
ضمن تایید نظرات دوستان همچنانکه محمد مهدی احدی نیز گفته در صورت حذف ممیزی و رفع انحصار و برداشتن رانت های فرهنگی از سر تئاتر و سینما و کلا فرهنگ کورسوئی به شکوفائی فرهنگی باز خواهد شد.
۰۴ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلا ، ز رفتن پرویز ها مکن ناله
که می رود همه کس ، غیر از این کسان از یاد

30 شهریور ، سال روز عرج ملکوتی روح موسیقی سنتی ایران ، استاد پرویز مشکاتیان تسلیت باد.

از: خود

چه فخری به خود می فروشد زمین / که همچون تو رامشگری را در آغوش کرد
چه خواهد کشید از فراق تو سنتور تو/که نتواند او هم غمت را فراموش کرد
۳۰ شهریور ۱۳۹۰
از همه تان متشکرم دوستان به خصوص آقای محمّد مهدی ندّاف.
۳۰ شهریور ۱۳۹۰
خدایش بیامرزد
۳۱ شهریور ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید