در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمد صابر طاهریان: خارجی-پل عابر پیاده ی روبروی دانشگاه-روز دانشجوی پسر با عجله به سمت
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:43:06
خارجی-پل عابر پیاده ی روبروی دانشگاه-روز

دانشجوی پسر با عجله به سمت خروجی پل در حرکت است . دختر بچه ی دستمال فروش به سمت او می دود و ناگهان با پرتاب کردن خودش به سمت دانشجوی پسر و چسبیدن به پای راست پسر دانشجو ، پاهای او را قفل می کند و از حرکت می اندازد.
- (به حالت التماس) عمو ، تو رو خدا ازم دستمال بخر ، تو رو خدا ، سه تا هزار ، فال هم داره ...
- (به حال اضطراب)عمو جون ، دیرم شده ، کلاس دارم ، بزار برم
-(ملتمسانه) عمو تو رو خدا
دست های پسر را می گیرد و و سعی دارد که پاهایش را روی کفش های پسر ... دیدن ادامه ›› دانشجو بگذارد
- (محکم و قاطع) نکن عمو ، کفشام کثیف میشه
- اگه می خوای نَرَم رو کفشات دستمال بخر
پسر دانشجو برای این که از التماس های دخترک راحت شود هزار تومان می دهد و دستمال ها را توی کیفش می گذارد.
- (زیر لب) راستی چه صورت معصومی دارد این دختر بچه

داخلی - متروی صادقیه - روز

همان پسر دانشجو در حالی که از خستگی به درب مترو تکیه داده است و چشم هایش را بسته ، پسر بچه ی فال فروش با دست شانه اش را تکان می دهد
- آقا شما به قیافه ات می خوره که فال می خوای ، فال بدم ؟!
- نه !
- برای نامزدت !
- ندارم !
- برای دوست دخترت !
- (با تحکم ناشی از عصبانیت و خستگی ) ندارم !
- (این بار ملتمسانه) خوب بخر دیگه !
- (از روی استیصال) بده !
یک فال بر می دارد و می گذارد توی جیبش !
- نمی خونی ؟!
اخم های پسرک دانشجو توی هم می رود !
- خوب بده خودم بخونم برات
توجه پسر دانشجو جلب می شود.
- بیا بگیر ، بلدی بخونی ؟!
- آره آقا (و شروع به خواندن می کند)
" اگر خدای کسی را به هر گناه بگیرد
زمین به ناله در آید ، زمانه آه بگیر
تو پاک دامنی آری ، ولی شود پیدا
گناه های تو فردا که دادخواه بگیرد"
پسر دانشجو گرچه از این فال حافظ بهت زده است و سرش گیج می رود ، اما از این که پسرک فال فروش شعر حافظ را بدون غلط و بدون حتی یک بار مکث خوانده است ، شگفت زده تر است . دست توی جیب می کند و مبلغی بالا تر از قیمت فال به پسرک فال فروش می دهد.
- (زیر لب) راستی این پسربچه حقش این است؟!

خارجی - نزدیک سه راه گوهردشت - عصر

پسرک گردو فروش در حال چانه زدن با مشتری هایش است که پسر دانشجو به او نزدیک می شود.
- 250 گرم برای من می کشی ؟
- عمو من کوچکترین سنگ ترازو م 1 کیلویی
- ولی من الان هوس کردم چند تا دونه هم بیشتر نمی خوام .
- باشه عمو ، صبر کن !
سنگ یک کیلویی را توی یک کفه می گذارد و آن طرف ترازو را با گردو پر می کند ، دو کفه برابر می شود ، سنگ یک کیلویی را بر می دارد و نصف گردو های داخل کفه ی دیگر را توی کفه ی سنگ ترازو می ریزد و دوباره کفه ها با هم هم تراز می شوند و یک بار دیگر هم ! پسرک دانشجو متعجب فقط دازد نگاه می کند به حرکات و سکنات پسر بچه ...
- عمو چند سالته؟
- 8 سال
- مدرسه هم میری ؟
- نه ، کار می کنم !
- دوست داری مدرسه بری ؟
- نه ، دوست دارم کار کنم تا مادرم کار نکنه !
پسرک دانشجو که حالا بغض گلویش را گرفته دیگر نمی تواند ادامه دهد ، گردو ها را می گیرد و به راه خودش ادامه می دهد.
- (زیر لب) حیف این همه استعداد و هوش !

خارجی ...
...

داخلی ...
...

خارجی ...
...

داخلی ...
...

(اگر توانستید به این آدرس هم سری بزنید : www.childf.org)

از: خود
خوب نوشته بودید ولی حقیقتش بعضی از همین به اصطلاح فال فروشان بینوا هفت خطهایی هستند درنوع خودشان.....
من درگفتگو با یکی از همین کودکان به دروغ گویی و خیال پردازی بیش از حدش پی بردم انگار فراموش میکرد که ثانیه ای قبل نغیض همون حرف رو در جواب به یکی از سوالاتم داده بودواین قضیه چندین بار درصحبتم با کودک تکرار شد ودرنهایت کودک با اشاره خانومی فورا به همراه اون زن از مترو خارج شدن وبعد هم.........
ولی خب به متن امتیاز کامل میدم
۱۲ اسفند ۱۳۹۰
خیلی ممنونم خانم موسوی ، به خدا قسم اشک در چشمانم حلقه زده . خدا را شکر می کنم به خاطر این یاران هم دل ، این دوستان صمیمی و هم میهنان مهربان!
۱۲ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید