برای تو می نویسم ، برای تو که تا ساعتی دیگر در میان خیل بی شمار تشییع کنندگانی ، تشییع می شوی – و آه ، افسوس و هزاران افسوس ، که برای تو نوشتن کار بسیار دشواری ست- برای تو می نویسم ای «از سفر دور به وطن بازگشته» ، برای تو و تمام آن سه هزار و نهصد تن – مفقودالاثر – دیگر.
تو غواص بودی ، قلب اروند را شکافته .
«عشق مرواید و تو غواص و دریا میکده / سر فرو کردی در آن ، اکنون سر از آن بر شدی .»
حال اما شهید ِ دست بسته ، بیا و ما را ببین . ببین ما را ، دست هامان بسته است ، چشم هامان بسته ، زبانمان ، پایمان ، تن ما ، وطنمان ، همه و همه بسته است . آه ای شهید .
و تو را چگونه تشییع کنند در یک مکعب چوبی ، با کدام منطق تو را ، تن ات را ، غیرتت را و بودنت را در آن گنجانده اند ؟ کدام شانه توان حمل
... دیدن ادامه ››
این بار سنگین را دارد؟ ، کدام دست ها؟ ، از کدام آستین ها بیرون می آیند تا تو را بر روی دست بگیرند ؟
تو سبک بال بودی ، گذشته بوده از همه چیز ، وا گذاشته بودی همه چیز را ، وطن بودی ، تنِ وطن بودی ، خاکِ وطن بودی سالها در دست دشمن . خاک ِ وطن تنها هویزه نیست ، شلمچه نیست ، خاک وطن تنها خونین شهر نیست ، خاک ِ وطن تویی ، ذره ذره ی وجودت وطن ِ من بود ، من سال ها در میان این خاک توانسته ام زیستن را تجربه کنم.
بیایید ، آه ای گلوله ها ، ای شمشیر ها ، ای نمی دانم ها ، بمب های شیمیایی ، بمب های هسته ای ، بیایید ای موشک ها ، بیایید که وطن پیش از این تجربه کرده است ، نه یک کربلا را و نه حتی دو که چهار کربلا را پشت سر گذاشته است با یک هزار شهید و سه هزار و نهصد مفقودالاثر و یازده هزار زخمی ، یازده هزار یادگار ، یازده هزار جانباز ، یازده هزار سنگ نشانِ کعبه .
و اکنون تو ، ای آفتاب ِ حسن ، بازآی ، با دست های بسته ، دهان ِ بسته ، پای بسته ، چشم ِ بسته و بازآی ، بگذار چشم های بسته ی تو چشم های ما را باز کند ، بگذار پاهای بسته ی تو پای ما را باز کند ، بگذار دست های بسته ات ، آری دست های بسته است ، با سیم ، با مفتول ، بگذار دست های بسته ات با زنجیر ، با تیر آهن ، با بتن ، بگذار دست های بسته ات ، دست های ما را باز کند.
بگذار دهانمان را باز کند.
از: خود