یادداشتی بر نمایش نامهنویس
روز یکشنبه در گروهمان قرار گذاشتیم تئاتری را ببینیم که دوستانمان ساخته بودند. برای علی کاری پیش آمد و بیعلی شدیم. من و کاوه راه افتادیم و لحظه آخری هم پدرام به ما پیوست و با هم به خانه رویداد جریان رفتیم و چند دقیقهای در آن جا نشستیم. درها باز شد و ما داخل رفتیم. پیش از اجرای نمایش یکی از دستاندرکاران اثر که یکی از دوستان عزیز ماست، به روی صحنه آمد و توضیحی داد که نوشتن درباره اجرا را میتوان از همین توضیح آغاز کرد.
او به حاضران گفت که در صندلیهای سمت راست بنشینند چرا که در ردیف چپ دکور صحنه به طور کامل مشخص نیست. راستش را بخواهید این جمله فشرده اتفاقی است که در کل نمایش افتاده بود. حالا منظورم چیست؟ به نظر من تذکر دوستمان به حاضران که بعضاً در نمایشهای دیگر هم دیده میشود، چندان به جا نیست. به این دلیل که شما در زمان اجرا باید به امکانات خود از جمله فضا و نور و جایگاه صندلیها دقت کنید و اجرای خود را روی همین امکانات بنا کنید. پس اگر صحنه به شکلی است که ممکن است، جایگاه تماشاگران دیدن صحنه را دچار مشکل کند، پس باید دکور خود را عوض کنید. به نظر من این مسئله یعنی همین متناسب نبودن لوازم اجرا با یک دیگر مشکل کلی نمایش نامهنویس بود.
من نمایشنامه را نخواندهام اما تا آن جایی که فهمیدم، نمایشنامه درباره زنی بود که در انزوای مطلق است و هیچ همراهی ندارد. حالا که کسی حاضر نمیشود با او صحبت کند، او تصمیم میگیرد که با نوشتن نامههایی به خود اهمیتی دروغین بدهد و این چنین هویت پیدا کند. ولی متاسفانه هیچ کدام از لوازم اجرا به ساختن چنین موقعیتی کمک نمیکرد. مثلا دکور عبارت بود از چارچوبی در سمت چپ صحنه که شخصیت اصلی ما از آن به عنوان پنجره استفاده میکرد. تختی در گوشه صحنه
... دیدن ادامه ››
بود و وسیله چوبی تختمانند دیگری که چندان اهمیت آن در اجرا آشکار نشد. هر چه نمایش پیش رفت ما در دیالوگها متوجه شدیم که او در زندان است ولی این دکور به ما هیچ درکی از زندان نمیداد و اتفاقا مخاطب را سردرگمتر میکرد. به نظرم لباس شخصیت اصلی از نظر بصری زیبا بود ولی آن هم به ما هیچ کمکی در ساخت موقعیت نمیکرد و به ما اطلاعاتی درباره شخصیت نمیداد.
گروه اجرایی تصمیم گرفته بودند که نمایشنامه را به قسمتهای مختلفی تقسیم کنند و این بخشهای متفاوت را با کمک نور از هم متمایز کنند. هر چند الگوی این نورها برای دو سه قسمت مشابه بود که چندان معنایی تولید نمیکرد اما از جایی از نمایش به بعد حتی این الگو را هم از دست داد. حالا ممکن است که پرسشی به ذهن شما خطور کند و آن پرسش این است که چرا چنین عدم انسجامی در این اجرا وجود دارد؟ به نظرم دلیل مهمش این است که هر یک از اعضای گروه از طراح نور گرفته تا طراح لباس و ... تلاش خود را کردهاند که بهترین عملکرد خود را در صحنه نشان دهد اما این عملکردها بر سر درک مشترکی از نمایشنامه و امکانات صحنه متناسب نشدهاند.
به عنوان مثال اگر آن چه که من از نمایشنامه فهمیدم درست باشد، شخصیت اصلی ما زندانی است یا این که نمیتواند دوستی پیدا کند. پس طراحی لباس باید بهگونهای باشد که به ما اطلاعاتی از شخصیت بدهد که متناسب با زندانیبودن یا انزوای شخصیت باشد. همین طور دکور باید به ما اطلاعاتی درباره فضا بدهد که متناسب با دادههای نمایشنامه و شخصیت روی صحنه باشد. به عنوان مثال از چیدمان اجزای صحنه بفهمیم که شخصیت ما چه سلیقهای دارد یا چه عاداتی دارد و ... . اما در نمایش حاضر امکانات اجرا این چنین در کنار هم قرار نگرفتهاند و مخاطب تا انتهای صحنه سردرگم است که به واقع شخصیت کیست یا مکان نمایش کجاست. در نتیجه به نظرم مهمترین مشکل اجرا این است که لوازم اجرا در تناسب با یکدیگر چیده نشدهاند.
در راه سوار ماشین پدرام شدیم و پدرام مردانگی کرد و هر کدام از ما را به خانه رساند. در راه با هم از اجرا سخن میگفتیم و بحث به پنجره سمت چپ سالن رسید که به دلیل آن همه مخاطبان تلاش میکردند تا خود را به صندلیهای ردیف راست برسانند. پدرام میگفت که جای آن وسیلهای که میان صحنه بود و از آن استفادهای نشد و پنجرهای که در نقطه کور صحنه گذاشته شده بود، میشد از تصاویر پروژکتور استفاده کرد و صحنههایی را که شخصیت اصلی میدید، ما هم میدیدیم که به نظرم در آن سالن و با توجه به اجرا ایده بسیار بهتری بود.
خلاصه از این که دوستانم کار میکنند و از کارهایشان بیشتر میآموزند، بیش از پیش خوشحال میشوم. یادمان نرود که ما همگی نوآموزیم و باید بسیار مشق کنیم.