دیوی: تو میخواستی برادرتو بهخاطر یه گربهی مرده کور کنی.
مِئرید: آره میکردم. بیبروبرگرد.
دیوی: اونوقت میگی دیوونه نیستی.
مِئرید: اصلا دیوونه نیستم.
دیوی: میخوای برم اون دهتا گاو یهچشم رو بیارم تا ثابت بشه که هستی؟
مِئرید:دوباره قضیهی کور کردن چشم اون گاوا رو پیش نکش! کور کردن چشم اون گاوا یه اعتراض سیاسی بود!
دیوی: علیه گاوا؟ اون گاوا چیکار کرده بودن؟
مِئرید:علیه تجارت لعنتی گوشت، خودتم اینو خوب میدونی!
دیوی: من نمیفهمم با تیر زدن چشم گاوا رو کور کردن چهجوری میتونه به تجارت گوشت
... دیدن ادامه ››
صدمه بزنه.
مِئرید:معلومه نمیفهمی، چون یه کودن احمقی. نمیفهمی اگه سود رو تو تجارت گوشت از بین ببری، کاملا تجارتش ورشکسته میشه و از بین میره، تازه، هیچ سودی تو فروش دهتا گاو کور تو بازار وجود نداره. ضرر کامله. کی حاضره پای یه گاو کور پول بده؟
دیوی: هیچکی.
مِئرید:هیچکی، دیدی. پس تو اون شرایط من گاوا رو یه هدف مهم میدیدم، هرچند از اون موقع تاحالا طرز فکرم کلا عوض شده، اونا دیگه هدفای مهمی برام نیستن.
دیوی: آره. حالا دیگه پسر بچهها و دورچرخههاشون هدفای مهمی شدن.
مِئرید:اگه به اذیت کردن گربهها مظنون باشن، آره.