عکس از فیلم Bonnie And Clyde ،آخرین فیلمی که دیدم؛
من اهل فیلمهای عاشقانه نیستم. لوس و پر از حرفهای تکراری. اما زوج بانی و کلاید با زوجهای دیگه فرق دارن.
بانی دچار عشق در یک نگاه میشه. بخاطر کلاید از زندگی ساده و کسالتبارش میگذره و همدست سرقتهای مسلحانهی کلاید میشه. جایی از فیلم کلاید از بانی میخواد که دیگه برگرده به همون زندگی قبلی چون این زندگی خیلی براش خطرناکه.
بانی میگه که برنمیگرده و میخواد با کلاید باشه و کلاید انگشت اشارهاش رو توی هوا تکون میده و با حالت هشدار میگه:« یه لحظه هم آرامش نداریا!»
و بانی بدون لحظهای تردید میپرسه:« قول میدی؟»
زوج بانی و کلاید تا ابد به عنوان یکی از خوششانسترین زوجها توی ذهن من باقی میمونه.زوجی که حتی در منفیترین افکار هم با هم تفاهم دارن و به آینده فکر نمیکنن و بیمنطق فقط از لحظه لذت میبرن.
(البته که فیلم از لحاظ کارگردانی و فیلمنامه ضعفهای زیادی داره.)
اما فیلم Bonnie And Clyde موضوع فرعی این پسته.
قبل از بانی و کلاید چند
... دیدن ادامه ››
هفتهی پیش من The Worst Person in the World رو دیدم و بلافاصله بعدش Fish tank و بعدش Lamb و بعدش Lust,Caution و بعدش Conte d'ete و four months 3 weeks 2 days و Force Majeure و bonnie and clyde و ... ترتیبش خیلی مهم نیست.
فیلم آخر به من ثابت کردن که این فیلمهای اروپایی دوچ زبان یا اروپای شمالی یا چمیدونم اروپای سردسیر یا هرچی که بشه اسمشون رو گذاشت به شدت بیرمق و بیروح و اتو کشیده هستن.
به یولیای the worst person... فکر میکنم و مشکلش رو مقایسه میکنم با مشکل گبی و اوتیلیای فیلم 4months 3weeks 2days.
به اینکه یولیا نمیتونه مثل میا فیلم fish tank خشم و نفرتش رو بروز بده، اینکه یولیا به اندازهی بانی پارکر bonnie & clyde ریسکپذیر نیست و اینکه به اندازهی وونگ چیا فیلم lust.caution بیحد و مرز نیست و بهاندازهی مارگو فیلم conte d'ete دوست وفاداری نیست. پس این یولیا چه شخصیتی داره؟
یولیا ی the worst person... معلم فیلم Drunk ,کیوریتور فیلم the square و زوج فیلم lamb و force majeure اقشار مرفه از خانوادههای سطح بالا و تحصیل کرده که از نبود دغدغه توی زندگیشون رنج میبرن!
سطح دغدغه یا مشکلی که باهاش رو به رو میشن پایین و از دید من ناچیزه.
از طرفی کارگردانهای این فیلمها من رو یاد شاگرد اولها میندازن. همه چیز از دید یه استاد متوسط در حد نمرهی بیسته،نمیشه ایرادی از ساختار فیلم گرفت اما پس خلاقیت و جسارت و ساختار شکنی و زیبایی شناسی چی میشه؟ مهمتر از همه لذت چی میشه؟
کارگردانهای وسواسی سرد مزاجی که مثل بچههایی میمونن که فقط دنبال تایید دیگرانن و دوست ندارن آتو دست منتقدها بدن.
البته نه وسواسی از نوع کوبریک و نه پررو در حد فونتریه.بلکه لوس و خودشیرین.
شرط میبندم کارگردان the worst person... برای ساخت لحظههای خاص(به خیال خودش) روابط یولیا و دوستپسرش ساعتها به مغزش فشار آورده تا یه رابطهی جدید و شگفتانگیز از آب در بیاد.
درحالیکه کارگردان fish tank با یه حرکت ساده مثل لحظهای که کانر بعد از استفاده از ادکلن خم میشه و گردنش رو زیر بینی میا میبره و میپرسه:« نظرت چیه؟»
با یه کلوزآپ ساده و بجا همهی حس صحنه رو به من منتقل میکنه.
یولیا میشینه و از وضعیت زندگیش که چندان هم بغرنج نیست با گریه حرف میزنه که شاید این حرفها،حرف دل مخاطب باشه. اما گاسپارد فیلم conte d'ete در یک جمله در حالیکه سرش رو پایین انداخته و دستاش رو توی جیبش گذاشته میگه:« من محو شدم،من نامرئیام،وجود ندارم.»
و وقتی میگه «وجود ندارم» واقعا منظورش همینه .وقتی به زندگی گاسپارد نگاه کنی ،سردرگمی، ناتوانی در برقراری ارتباط و منزوی بودن رو میبینی.
اما یولیا خیلی راحت از رابطهای به رابطهای دیگه میره و میل جنسیش رو دنبال میکنه و ناگهان شروع میکنه به غر زدن!
شاید چون کارگردانهای این فیلمها هیچ تجربهی زیستی از چیزی که میسازن ندارن یا فقط در همون حدی که میدونن فیلم میسازن.
این فیلمهای اروپایی نمیتونن من رو به وجد بیارن. ذهن من رو درگیر کنند، یک لحظهی بیاد ماندنی به من نمیدن( البته بین همهی فیلمها the square بحثش جداست از بقیه، حداقل از لحاظ قاب و لحظهی ناب. اما هنوز همون مسئلهی دغدغه رو داره)
.
.
چند ماه پیش دوستم موقع دیدن the conformist به من پیام داد و بهش گفتم دارم the conformist رو میبینم و هیجانزدهام چون الان توی این سکانس یه اتاق با دکوراسیون اداری/اشرافی هست که گوشه گوشهاش گردو چیده شده!
گفت«چرا باید بخاطرش هیجانزده باشی؟»
.
.
من هیجانزده میشم، با لحظهلحظهی کانفورمیست هیجانزده میشم. با ترکیب اشیا و صحنههای نامأنوس هیجانزده میشم. با ترکیب اشیا و صحنههای مأنوس باهم هم هیجانزده میشم. من با رفتارهای غیرقابل پیشبینی هیجانزده میشم با جملهبندیهای صحیح و با یه حرکت ساده اما درست دوربین هیجانزده میشم. دوسال پیش گفتم فیلمI'm thinking of ending things رو دوست ندارم اما همون فیلم هم چند لحظهی هیجانانگیز داشت. مثل رقص توی راهروی خلوت و خاکستری مدرسه.
من خیلی ساده هیجانزده میشم اما فقط در صورتیکه کارگردان اون نبوغ کافی برای هیجانزده کردن من رو داشته باشه. چون من زود میفهمم که کی داره ادای نابغهها رو درمیاره و کی ذاتاً این موهبت الهی رو داره.