«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
به نظرم اجرا حرفهای زیادی را سعی داشت ارائه کنه تا تبدیل به یک اثر عمیق و قابل تامل بشه که در این مسیر ناموفق بود. اما فارغ از این بحث، صحنه و لباس بسیار خوب طراحی و اجرا شده بود. بازی بازیگران هم درست بود. نمایشنامه از بعدی که اشاره کردم ضعف داشت اما لحظه های مستقل و بی ربطی را می ساخت که به خودی خود جالب و دیدنی بود. مدت زمان اجرا هم بسیار مناسب بود
در کل اجرایی بود که حتما ارزش دیدن داشت.
نمایشنامه قصهی تک خطی سادهای رو روایت میکرد که با اینکه پیچ و تاب نداشت، اما در قالب یک تئاتر یک ساعته، درست و به اندازه به نظر میرسید. صحنه، نور و موسیقی فقط در حد قابل قبول بود و میتونست بهتر اجرا بشه.
حضور کاراکتری که اول کار به خونهی زن و شوهر اومد و یه خبر تقریبا بی اهمیت داد و رفت رو در نمایشنامه نفهمیدم.
در رابطه با بازیها هم باید بگم بازی زن و شوهر قابل قبول بود و هر دو نفر لحظههایی داشتند که در آن خوب بودند. بازی کاراکتری که برای تعمیرات اومده بود و تا پایان نمایش هم حضور داشت، به نظرم خوب نبود. اکتها و عکسالعملهای بازیگر این نقش مصنوعی و اُوِر بود. در صورتی که بهتر بود این نقش بسیار جدی گرفته میشد و کاملا رئال و مینیمال بازی میشد. اون زمان بود که سیر به جنون رسیدن این شخصیت و اکت پایانی اون باورپذیر و منطقی مینمود. به این ترتیب خاتمهی کار هم بسیار تکاندهنده و تاثیرگذار میشد.
برای سالن شهرزاد هم متاسفام که در قرن بیست و یک، تمام افرادی که بلیت رو قبلا از تیوال خریدهاند، باید برن طبقهی بالا و نیم ساعت در صف سفارش کافی شاپ!!! بایستن تا بلیت چاپیشون رو بگیرن.
اجرای خوبی نبود. هرگز. امیررضا کوهستانی به ندرت کار بد به روی صحنه میبرد. واقعا به ندرت. اما در انتظار گودوی او نه تنها در حد انتظارها از این کارگردان خلاق نبود، بلکه بسیار هم اجرای بدی بود. اینکه ما با یک نمایشنامه ابزورد طرف هستیم توجیه خوبی برای این نیست که مخاطب در طول اجرا چرت بزند. جدای از این موضوع در اجرای نمایشنامه بکت ما به چهار بازیگر تاپ نیازمندیم که به قول معروف صحنه را مثل موم در دستانشان بگیرند. در این اجرا به جز لیلی رشیدی، باقی بازیگران نه درک درستی از نقش داشتند و نه توانایی ایجاد کشش و جذابیت برای پیشبرد یک روایت ابزورد نافرجام.
من دیشب این کارو دیدم به همراه دوستم. راستش اجرای چند سال گذشته در سالن باران رو خیلی بیشتر دوست داشتم. المیرا دهقانی در اپیزود اول بد نبود اما به نظرم ایشون در تصویر بازیگر بهتری هستن تا تئاتر. اپیزود دوم در اجرای چند سال پیش تئاتر باران نقطه قوت اینکار بود که کمدی بسیار به اندازه ای داشت، اما اجرای دیشب از نظر من بسیار لوس بود. اپیزود سوم متن بسیار جالبی داره که همواره از اجرای اون اپیزود جلوتره. چه در اجرای قبلی چه در این اجرا. صحنه کار رو دوست نداشتم چون به نظرم خیلی ابتدایی اومد. موزیکها خیلی درست انتخاب شده. ممنون از مسئولان سالن انتظامی که بلخره تصمیم گرفتن صندلیها رو عوض کنن!!
یه کت واک با ریتم و شیوه اجرایی غریب که به نظرم بد نیومد. البته که فکر می کنم نمایشی با سبک و ایده اجرای اینچنینی شاید بهتر بود در سالن بلک باکس کوچکتری اجرا می رفت. ایده کار ایده جالبی بود که البته خیلی زود رند تکراری به خودش می گرفت
خیلی بد. کپی لحظه به لحظه از فیلم! هیچ خلاقیتی در نوشتن نمایشنامه نیست!! و اجرا هم واقعا چنگی به دل نمی زنه. بازی ها هم خوب نبود...
نمایشی قابل تامل که بدون شک در بین کارهای دانشجویی اخیر میشه راجه بهش حرف زد. نمایشی پر از سکون و بدون اوج و فرود در نمایشنامه با ریتمی کند اما جذب کننده. روایتی پر از سکوت از تنهایی و روزمره گی و میل به فرار از این تنهایی و بعد، محدودیتهای ناشی از تنها نبودن! صحنه، بازیها و کارگردانی بسیار ساده اما درست و فکر شده. قسمتهایی از کار بود که باعث میشد ریتم کار بیفته و حذف اونها هم بدون شک هیچ خللی در جریان روایت کانسپت اثر ایجاد نمیکرد. برای نمونه در اواسط کار، کسی زنگ خانه را زد و شخصیت نمایش کلیدی برای او به بیرون پرت کرد که هیچ جای کار مشخص نشد او چه کسی بود و اساسن چه نقشی در روایت داشت! فکر میکنم هیچ نقشی. یا سیب خوردن و پس زدن آن در بخشی از نمایش...
من به شخصه دلم میخواست در انتهای کار جای این دو با هم عوض شه و حالا شخصیت یک داستان داخل تخت بره و با یک شخصیت به پایان برسه چرا که به نظرم از لحاظ محتوا و کانسپت پایان به مراتب درست تری بود.
خسته نباشید میگم به کارگردان و عوامل گروه./
بازیهای درست. ریتم کار چند بار افتاد که فکر میکنم دلیلش رو میشه در متن هم جستوجو کرد. چرا که در وجه تسمیه های داستان بیش از حد می ایستاد. زمان نمایش به یک ساعت هم نمیرسید اما چند جا ریتم کار از دست میرفت
پرداختن به روزهای پایانی زندگی استیو جابز با رویکردی طنز در نگاه اول سوزه جالبی به نظر میرسه اما اثر نوشته شده ساده و سطحی بود.طراحی لباس شخصیتها خوب نبود. بازی فرزین محدث از این بابت که چند نقش را ایفا میکند به چشم می آمد چرا که زحمت زیادی میکشید اما هیچکدام از شخصیتها جذابیت به یاد ماندنی ای در خود نداشتند.
خیلی بد! سوژهی تکراری مشابه نمایشنامههای نوشته شده توسط آقای آذرنگ. روایت قصه و پرداخت خوب نبود. از دقیقهی ده میشد پایان کلیشهای نمایش رو حدس زد. بازیها درشت بود. ریتم کار کند بود و حرکات اکسسوار و المانهای بهکار رفته در صحنه بسیار بیمورد. بازیگران و عوامل کار، خودشون به کار خودشون احترام نمیذاشتن و مدام صدای حرف زدنشون از پشت صحنه میاومد و البته هربار صدای کسی از پشت صحنه که داد میزد هیس!
از تبلیغهای کار می شد فهمید که با کار جذابی طرفیم. وقتی به تماشای تئاتری می شینی و متوجه نمی شی کی تموم شد یعنی خیلی چیزها سرجای درستش بوده
ریتم خیلی خوووب بود داستان کار و جنس بازیها رئالیستی بود و به نظرم خیلی باورپذیر بود بازیها. تبریک می گم به کارگردان. پایانبندی کار یکی از صحنه هاییی بود که حالاحالاها در ذهن می مونه چون کل سالن رو تحت تاثر قرار داده بود.
برای همچین کاری انتظتر داشتم موسیقی ساخته بشه اما راستش انقدر موزیکهای انتخابی تکونم داد که همون شب دانلودش کردم!
ایدههای اولیه جذاب که در طول نمایش در نیومده بود. یعنی صرفا در حد یه ایده اولیه مونده بود. صحنه و نور خیلی خوببببب.
خیلی خوب مثل اکثر کارهای دیگه مهدی کوشکی