دربست تا زندگی
یادداشت درباره کتاب تاکسی سواری نوشته سروش صحت
چاپ شده در مجله تجربه - اردیبشهت 1403
نویسنده یادداشت :مریم تاواتاو
دنباله ی دردهای روح آدمیزاد را اگر ادامه ی ترسها و حرفهای درونی اش دانست، میتوان در خیلی جاها پیدا کرد. برای لمسشان آنقدرها نیاز نیست که دور رفت. میشود حوالی خیابانهایی که پشت چراغ قرمزشان میایستد، پیاده روهایی که از آن میگذرد و تمام تاکسیهایی که به مقصد نامعلوم سوار میشود پیدایشان کرد. اگر این شکلی به ذات زندگی نگاه کرد، دیگر برای شنیدن فکرها و لحظه های انسان نیاز نیست جای دوری رفت. اینجور دنیا را دیدن یعنی اصالت را به لحظه ها دادن؛ و البته که اگر ادبیات را پنجرهای برای تماشای نگاههای مختلف به مفهوم هستی و زندگی دانست، داستان و داستانک، واحد جمع و جورتری از نظاره کردنِ لحظه هایی است که سریع میآیند و میروند اما عمق اتفاق درونشان ماندگارتر از سرعت شروع و پایانشان است.
«تاکسی سواری» سروش صحت مجموعه داستانکهایی است که در تاکسی
... دیدن ادامه ››
میگذرد. این کتاب نه از جهت شهرت نام نگارنده اش که بیشتر با تکیه بر دید فلسفی راوی در هر داستانک، برگ برندهای را در دست دارد که خواننده را با خود همراه میکند. گویی که خواننده در مسافرتهای کوتاه راوی چیزی از خودش را پیدا می کند، ردی از خودش را میبیند که نمیتواند به راحتی از کنارش بگذرد. درست شبیه مسافری که در یک عصر پاییزی به مقصدش رسیده اما دلش میخواهد آخرِ قصه مسافر کناری را که درحال تعریف برای راننده و باقی مسافرهاست، بشنود. شاید اندازه چند کوچه از مقصدش دور بیفتد اما میمانَد چون چیزی، آنی، او را فرا گرفته که وادارش میکند این لحظه را با تمام وجودش در آغوشش نگه دارد. تاکسی سواری خوانها به همین شکل، سراغ داستانهای بعدی و بعدیِ کتاب میروند. گاهی مکث میکنند و به مکالمه کوتاه راننده، مسافر و راوی می اندیشند و به آشنا بودن موقعیت و سوال مطرح شده و حتی نامعلوم بودن جوابها مینگرند؛ تمام این ها دست به دست هم میدهد تا خواننده با کتاب، با داستانهای بعدی و نامعلومیِ حوادث صفحات جلوتر همراه شود.
نگاهی که سروش صحت به وسعتِ زندگی با تمام سادگی و پیچیدگی اش در این داستانها دارد، تصویر چشمهای یک بشرِ متحیر از هستیِ پیش رویش است. همین میشود که دست اتفاقهای ساده را میگیرد و به تمامیتِ معنای لحظه ای میاندیشد که شخصیتها در آن حضور دارند. برای چنین روایتی نیاز به اوجهای غریب و گره های پرالتهاب ندارد. تمام آنچه نویسنده در اینجا لازم داشته، چشمانی است که زندگیهای معمولی را خاص ببیند و نگاه خواننده را به سمت ویژه بودنِ اتفاقهای به ظاهر عادی ببرد؛ گویی از گوشه ای دنج، انگشت اشاره اش را به سمت نوعی از زندگی نشانه گرفته که برای تفهیمش نه نیاز به طومار کلمات و جملات دراز است و نه حتی حضور التهابی که حوادث به جان قصه ها میدهد؛ کافیست تجربهی لمس دستمان به دستگیره تاکسیِ محل کار تا خانه را به یاد بیاوریم، پوست انگشتهایمان زبریِ اسکناسهای تاشده بقیه پولمان از راننده را چندباری لمس کرده باشد و چنددفعه ای درد و دل مسافر کناری را گوش داده باشیم؛ آنوقت معنای حضور و بودن را در همین کارهای تکراری و به ظاهر بیاهمیت میتوان به حساب آورد و شاید دیگر نیاز به انجام کارهای عجیب و غریب نباشد؛ نه آهی برای حسرت زندگی ستاره های حلبیِ جامعه میماند و نه افسوسی برای معروف نبودن و ثروت افسانهای نداشتن؛ اینجا اصالت در گرو لحظاتی است که انسان با انسان در تعاملی فراتر از مجاورت جغرافیایی قرار میگیرد و ماورای ظاهر به درون و اندیشه دیگران می اندیشد.
تاکسی سواری بی ادعاتر از آن است که بخواهد مفهوم ساده اش را با ادعایی بزرگ تاخت بزند. عطر زندگی در داستانکهای کتاب، پخش شده. داستانکهایی که انگار میخواهند برای روایت تصویرهای کوتاهش شاهدی بیاورند؛ شاهد صحنه ای که انگار برشی از زندگی روزمره و به ظاهر معمولی است. انگار شخصیتهای قصه هایش فهمیده اند که نباید مغلوب عرف زمانه جامعه ای شد که معمولیها را جدی نمیگیرد و آنقدرها در ستایش ستاره های قلابی، کف زده که دیگر نه دستهایش نایی دارد و نه برای ذهن خسته از صداهای بیهوده مجالی مانده که مفهوم زندگی را در تو درتوی خیابانهای شلوغ پیدا کند. شخصیتهای کتاب از راننده و مسافر انگار در مواجهه با جریان جادویی داستان، آغوش خود را به روی فلسفه باز گذاشته اند.
البته شاید برخی داستانکهای تاکسی سواری میتوانست چه از حیث شخصیتپردازی و چه از لحاظ تعریف گره اصلی، وضوح بیشتری را در معرض خواننده قرار دهد و اینگونه در ذهن او برای تجزیه و تحلیلهای بعدی بیشتر به یاد بماند. یعنی گاهی علاوه بر ایجاز، حضور پررنگتری از شاخ و برگ دادن به روابط آدمها برای طرح مسایلی عمیقتر همچون تنهایی، سرور و حتی مرگ میتواند داستان را بهتر و تاثیرگذارتر پیش ببرد.
نمیتوان منکر این شد که بخش زیادی از موفقیت تاکسی سواری، وامدارِ تجربه ای است که سروش صحت در سالهای فعالیت هنری اش در ارتباط با فلسفه ی زندگی به دست آورده. ردی از مفهوم چرایی زندگی و فلسفه ی بودن، به عنوان امضای صحت در کارهای اخیرش وجود دارد. دغدغه ی طرح سوالاتی از این جنس، سیطره ی دیدگاهی است که تسلیم روزمرگی و تکرارِ فرایند زندگی نشده بلکه دوست دارد فراتر از لحظه های پراضطراب و سراسر تشویش زندگیهای امروز، به درون انسان سرک بکشد و در کنار ترسها و اضطرابها معنایی برای خود پیدا کند؛ معنایی که حتما در گرو ارتباط با خود و دیگران و توجه به احساسات و روح به وجود میآید؛ احساساتی که ترکیبی از عشق، خشم، نفرت ، امید و حتی یاس است اما تمام اینها در نهایت، بخشی از تجربه های درون ما را میسازد که آگاهی از حضورشان مرحله ای از سفر زندگیِ هر انسان ِدر جستجوی معنایی است. گویی نویسنده، چراغهای در امتداد خیابانهای شهر را شاهد گرفته تا رفتنِ مسافران به سمت معنای عمیقتری از زندگی را به تماشا بنشینند.