دست دراز کردم تا بغلت کنم. دستم رد شد از فاصلهی بینمان، اما به تو نرسید. این تصویرِ تکراریِ خوابهایی است که گاه و بیگاه سراغم میآیند؛ کاش میتوانستم وقتهایی که دلم تنگ میشود، دیوار صوتی را بشکنم، از مرزها عبور کنم و به تو برسم تا فقط برای چند لحظه موهایت را بو بکشم و دیگر به «برگشتن» فکر نکنم. آدم که از «خودش» به هیچ جایی برنمیگردد. آدم که «خودش» را جا نمیگذارد...
نویسنده : مریم تاواتاو
۲ نفر
این را
امتیاز دادهاند