برای روزهای بعد از تو، توشه زیادی برنداشته بودم. فکر میکردم هرجای دنیا که باشم تو هستی و کنارت به هیچ چیز محتاج نخواهم بود. فکر میکردم سفررفتهها برمیگردند، قولدادهها سرقولشان میمانند و عاشقها حتما سنجاق میشوند به لبخند، به خوشبختی، به نداشتن حسرت.
برای روزهای بعد از تو راهی ندارم جز آنکه هروقت دلم گرفت پاهایم را از زمین جدا کنم و معلقی در هوا وصلم کند به رویای با تو بودن... از خیالت داستان بسازم تا وقتی به زمین برمیگردم از تو یک نشانه برای خودم داشته باشم...
گفته بودم کنار تو در رویاها زندهترم؟!
گفته بودم دیگر دنبال راه نجات نمیگردم؟!
رویاها نجاتم میدهند. کاش تمام زمین هم یک رویا بود؛ پاهایم را رویش میگذاشتم، تو بودی و دیگر نمیترسیدم..
نویسنده متن : مریم تاواتاو
۲ نفر
این را
امتیاز دادهاند