در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال امیر عسگرزاده | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:33:03
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام
در شهری که کوتوله های فکری در قامت مدیران فرهنگی به میدان می آیند، فیلم های ضعیفی نظیر «قطع فوری» به گروه هنر و تجربه راه می یابند. «ضعیف» توصیف اندکی برای این حجم بی هنری است. والسلام.
فیلمنامه ای بسیار قوی و متفاوت 😍
و همچنین انتخاب درست بازیگران که سبب ارتباط بینندگان شد🥹
قطع فوری نشون داد که تلنگرها میتواند در کیفیت زندگی بسیار موثر باشند و آن را تغییر دهند چون خیلی زود دیر میشود
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر هنرمندان ایران زمین
این که یک کار چقدر می تواند در سطح بماند و از تعمق معنایی، تکنیک فرمی و خلاقیت هنری خالی باشد، محل ایراد نیست. آن چه جای ایراد و تعجب دارد اعتماد به نفس کاذبی است که سازندگان پس از اجرا ارائه می دهند و خود را یا ما را «سفیران فرهنگی» اثر می نامند!!!
درود فراوان بر هنرمند بزرگ جناب آقای هادی حوری
جرأت و جسارت کارگردان ستودنی است. دلم خواست همین جمله را بعد از اجرا به ایشان بگویم که گفتم. ایران زمین به برکت هنرمندان، زنده و آگاه است و هنوز می توان امید بست به روزهای بهتر.
من در سطح مبتدی خود، همه چیز اجرا را دوست دارم: بازی، دکور، گریم، نور و متن. سواد نمایشی ندارم، اما دو تا نکته انتقادی به ذهنم می رسد: یکی آن که متن، کمی از زمانه امروز عقب است: چهل یا پنجاه سال پیش، در جوامع بسته، آگاهی بخشی نسل جوان به واسطه ی مطالعه کتاب صورت می گرفت و عموما کتاب های کلاسیک که به زیبایی در کار گنجانده‌ شده است. زمانه امروز، اینترنت و شریان های آن، منبع اصلی آگاهی و تحولات اجتماعی است. فاکتور مهمی که در متن نمایش غایب است.
دوم آن که با همه ی زیبایی متن، کار از نیمه به بعد، قابل پیش بینی است. بنا به سلیقه شخصی، انتظار خلاقیت بیشتری در سیر حوادث دارم؛ حداقل نوعی از غافلگیری در صورت امکان. هر چقدر کار اصیل باشد و پیام بزرگ، هنر بنا به ذاتش، با خلاقیت و نوآوری همراه است و از تکرار گریزان. هر قدر زیبایی و خلاقیت در دکور، گریم، نورپردازی و بازی دیدم، در سیر حوادث داستان و نتیجه گیری محتوایی نهایی کارگردان، چیزی تازه دستگیرم نشد! قصه همان بود که بوده و هست.
هزاران درود بر جناب آقای کاوه قهرمان
تارا فیلم ناشناخته ایست، تجربه ای مرموز از زمان، گذر عمر، تکرار اتفاقات ناخواسته، فراق و وصل، آینه و خواب، تصویر و رویا. تارا فیلم عاشقانه ایست، غزل بلند تمنای عشق نجیبانه مرد عکاس، قصیده پرغصه ی ناز زن بازیگر، سایه سنگین و پرمعنای عشقی نافرجام بر زندگی زناشویی زوجی به ظاهر همراه و همدل، کلام بیزاری در نگاه مرد عاشق ‌و آغوش سرد زن در خانه سرد. تارا بازی رنگ هاست: سرخ و سبز، عشق و زندگی. تارا ترجیع بند بلندی است با ترجیع های پرمغز و ناب کارگردان: بن مایه رنج درونی موجود هستی شناسانه - مرکزیت موجودی که به وجود می اندیشد، دغدغه خودشناسی دارد و غم نان اسیرش نکرده. تارا فیلم دوباره به تماشا نشستن است، بازگشت هنر و تجربه به سالن سینما در سال سیاه، زوال و ابتذال عمدی نسل امروز، کج سلیقگی حاکمان فرهنگی و خاموشی فکری قشر تحصیل کرده. تارا فیلم قشنگی است.
به به جناب عسگرزاده خوشحالم دوباره اکران هنروتجربه برقرار شده و نوشته های خوب شمارو می خونیم.
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
نیلوفر ثانی
به به جناب عسگرزاده خوشحالم دوباره اکران هنروتجربه برقرار شده و نوشته های خوب شمارو می خونیم.
لطف دارید و ممنونم.
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
نیلوفر ثانی
به به جناب عسگرزاده خوشحالم دوباره اکران هنروتجربه برقرار شده و نوشته های خوب شمارو می خونیم.
دقیقا :)
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود فراوان بر خانم شاهباز
سپاسگزارم که نقدها را می خوانید، صبور هستید و پاسخ می دهید.
بی تعارف، من کار شما را نپسندیدم؛ به لحاظ تکرار خالی از خلاقیت. اما پسند و ناپسند شخصی من، در برابر حجم انرژی مثبت شما، انگیزه بالای شما برای تداوم کار هنری و گوش شنوای شما برای شنیدن سازهای مخالف اهمیتی ندارد. بی شک جسارت شما در آینده به خلق منجر خواهد شد.
پیروز و پایدار باشید.
ممنون از اینکه با وجود تفاوت در سلیقه و مقبول نبودن برای شما جای نقد کوبنده نقد سازنده کردید و با خوش قلبی آرزوی موفقیت برامون داشتید پایدار باشید و ممنون از شما
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
مهنوش شاهباز
ممنون از اینکه با وجود تفاوت در سلیقه و مقبول نبودن برای شما جای نقد کوبنده نقد سازنده کردید و با خوش قلبی آرزوی موفقیت برامون داشتید پایدار باشید و ممنون از شما
قطعا همین طور است: ایران زمین به مهر وجود شما هنرمندان زنده است.
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر ؟
علیرغم تمام علاقه ای که به سینمای ایران زمین دارم، فیلم «گیتی همسر علیرضا» ساخته «حمیدرضا هنری» به باور من، ضعیف ترین فیلم تاریخ سینمای جهان است در همه ابعاد قابل تصور! این که چطور چنین فیلمی سر از سینمای هنر و تجربه در می آورد، از لطایف تلخ این زمانه است.
همان سکانس اول که گیتی با لیوان آب در دست، کنار علیرضا نشسته بود تا از کابوس تلخ نجاتش دهد، تصمیم به ترک سالن سینما فرهنگ گرفتم، اما ماندم و لجاجت کردم تا سکانس آخر گیتی با دسته گلی کنار اتاق بستری علیرضا در بیمارستان را شاهد باشم و اوج خامی و بی خردی ممکن را نظاره گر!
از صمیم قلب متأسفم.
نجاتمان دادید ..
درود
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
امیر مسعود
متاسفانه غیر قابل باور بود اینقدر کار ضعیف
اسمش وسوسه انگیز بود :(
۱۰ اسفند ۱۴۰۰
حتی فیلمهای ضعیف هم از یه منطق سطحی پیروی میکنن اما من هیچ نفهمیدم اتفاقات یک دقیقه آخر فیلم و چرایی اونها رو!!!!
۰۲ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر هنرمندان ایران زمین و هنرمند خوش صدا آقای منوچهر زنده دل
قطعا جای فیلم «تا ده بشمار» سینمای هنر و تجربه است؛ از آنجا که فیلم، تجربه ... دیدن ادامه ›› تازه ایست در سینمای ایران: ماراتن پیاده روی زن و شوهری برای رسیدن به شناخت بهتری از همدیگر؛ اما در همین حد تجربه تازه سینمای وطنی. دقیق تر و عمیق تر که شویم، کاستی ها توی ذوق می زند: خروج داستان از منطق درونی (شرط بندی یا مسابقه از ابتدا بر دروغ بنا شده و دست آخر، به هیچ نتیجه ملموسی نمی رسد)؛ غیرقابل باور بودن شخصیت ها (مرد موفق در کار و زندگی، چطور به دام اعتیاد به الکل می افتد؟! چطور از همسرش تقاضای فرزند نمی کند؟ جایگاه شغلی زن آن قدر بالاست که می تواند روز ها آزادانه «دو ساعت» در پارک ورزش کند و کارمند زیر دستش حین پیاده روی، امضای کاری از او بگیرد- ایده خنده داری که بیشتر به صاحبان و مدیران عالی رتبه شرکت های چند ملیتی در آن سوی آب ها می خورد! چطور زنی با چنین جایگاه شغلی سطح بالایی، هنوز از نظر اقتصادی، به همسرش وابسته است و منتظر است که خانه ای دیگر از او بگیرد و یا بنا به خواست او، ترک وطن کند؟)؛ آهنگسازی ضعیف و بی رمق که بیشتر به کار ویدئوکلیپ های ترانه های عاشقانه می خورد تا جدیت بحرانی که زن و‌ شوهر در آن گرفتارند؛ قاب بندی دو نفره خسته کننده و تکراری دوربین (اگرچه چند دقیقه نخست، شاهد خلاقیت سه گانه کارگردانی، فیلمبرداری و مونتاژ در ماشین با نماهای خیلی نزدیک از اشیاء و پارک با کنتراست نماهای تیره و روشن هستیم، اما دقیقا پس از ظهور زن در روشنایی خیره کننده روز در تضاد با سیاهی و تیرگی دنیای شب مرد، خلاقیت کارگردان در دکوپاژ، فیلم بردار در قاب بندی و تدوین گر در مونتاژ، یکسر به فراموشی سپرده می شود و شاهد سکانس طولانی و بی رمق پیاده روی زوجی هستیم که مزاحمت ابلهانه و “مثلا” خنده دار همکار مرد، دخالت عاقلانه و “مثلا” جدی همکار زن و یا گره افکنی و گشایی عبث تصادف با موتور، هیچ کمکی به لذت بخش شدن تماشای فیلم نمی کند‌: زن غلبه فیزیکی شوهرش بر موتورسوار را نکوهش می کند؛ صفتی که از زنان وطنی با نفوذ فرهنگ مردسالار و سلطه پرست، دور از ذهن به نظر می رسد!!)؛ صدابرداری گاه مشکل دار (اگر مشکل از پخش سینما فرهنگ نباشد)؛ بی تفاوتی دستیار کارگردان به مزاحمت آدم های عبوری پس زمینه و در نهایت، عقیم ماندن ماراتن زن و شوهر (در پایان حس می کنیم شاهد بازی احساساتی «جرأت یا حقیقت» دو جوان پرشور بوده ایم تا جدل اخلاقی و عاطفی سرنوشت ساز زن و شوهری بالغ).
در بهترین توصیف، فیلم، برشی است از زندگی روزمره زوجی از قشر متوسط نسبتا مرفه و تحصیل کرده، با هوس ها و آرزوهای کوچک و بزرگ، ضعف و قوت های اخلاقی میان مایه، نیمه عاشق و نیمه خائن که به بهانه چال کردن خاطرات تلخ گذشته، گوشه چشمی هم به زندگی مرفه آن سوی آب ها دارد. با همه این خرده گیری ها، در آینده، می توان چشم انتظار آثار خلاقانه تری از آقای فرید ولی زاده بود، چرا که کلیت فیلم، نشان از شجاعت کارگردان دارد.
آقا انصافاً یک ستاره هم زیادش بود این فیلم??
شما چقدر مهربانی که این همه برای این فیلم نوشتی❤️❤️??
درودها
۱۰ بهمن ۱۴۰۰
امیرمسعود فدائی
آقا انصافاً یک ستاره هم زیادش بود این فیلم?? شما چقدر مهربانی که این همه برای این فیلم نوشتی❤️❤️?? درودها
چون شما دغدغه مند نیستین .. و احتمالا وارد زندگی مشترک نشدین و هر رابطه ای
۱۹ مهر ۱۴۰۲
شادی
چون شما دغدغه مند نیستین .. و احتمالا وارد زندگی مشترک نشدین و هر رابطه ای
چه ربطی داره؟!
فیلمه آشغال و بی‌خوده! بازی‌ها بده، متن بده، کارگردانی بده، طراحی‌ها بده.
فکر نکنم روابط شخصی من هم به شما ارتباطی داشته باشه!
۱۹ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود فراوان بر خانم برق نورد
با کمال احترام به خانم کارگردان، مستند «پنهان» ضعف بزرگی دارد: نداشتن خط روایی. به این معنا که می توان از هر کجای فیلم به تماشای آن نشست! چیدن مصاحبه ها یا تک گویی مصاحبه شوندگان (بدون هیچ منطق دیالکتیک‌ درونی) با تصاویر دیوار برلین می تواند فیلم مستند را به گزارشی کسل کننده بدل کند. فیلم لطف بصری چندانی ندارد، هر چند حقایق بزرگی را بیان نماید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هزاران درود بر کارگردان هنرمند ایران زمین، آقای کاوه مظاهری
« بوتاکس یعنی جوانی، یعنی جاودانگی، یعنی رویاها رو برای همیشه نگه داشتن».
فیلم ... دیدن ادامه ›› با موج رنگ های سرد شروع می شود: محیط خاکستری، خانه ییلاقی پرت و دور افتاده با کوچه خاکی، فصل زمستان خشک، درختان بی برگ، پوشش لباس های خاکستری و طوسی و آدم هایی که کوتاه صحبت می کنند و بی حوصله. همه ی اینها در تقابل با کارتون رنگی تلویزیون، تبلیغات براق و رنگارنگ مرکز بوتاکس و مواد خوش آب و‌ رنگ پرورش قارچ روانگردان (سیلوسایبین) قرار دارد: فانتزی های نابودگر هستی! وسوسه ی پوچ آرمان شهری که در آن فرد شریر، دوستانه مجازات می شود بی آن که بمیرد (کارتون)، زیبایی جوانی جاودانه می شود (بوتاکس) و حجمی از خوشبختی تو را در آغوش می گیرد (تولید قارچ).
پیش از آن، با طبیعت خشک و صلب و سرد مواجهیم. طبیعتی که قرار است دوست باشد و نیست؛ سرمایش به مغز استخوان آدم نفوذ می کند. خانه ای که قرار است پناهگاه باشد و نیست؛ سقفش پوسیده و آب از آن می چکد. خانواده ای که قرار است گرم و به هم پیوسته باشد و نیست؛ سرد و از هم گسسته، در آستانه ی سقوط است.
در محیطی چنین سرد و بی روح، اکرم (سرکار خانم هنرمند سوسن پرور) روح گرم و حاکم است، اگرچه دیگران چون بچه ای تحت فرمان، به کارش بخوانند، تحقیرش کنند و بیماری اوتیسمش را دلیلی برای سلطه ی بی چون و چرا بر او بدانند. هم اوست که در کمال «سکوت»، سیر حوادث را مشخص می کند، گره افکنی و گره گشایی می کند؛ برادر و خواهر خودخواه و عصیان گر را به خود می خواند و از خود می راند و دست آخر، سرنوشتشان را رقم می زند.
برادری (جناب آقای سروش سعیدی مستعد و خلاق) که در آرزوی مهاجرت به خارج از کشور است و می خواهد خانواده سه نفره را رها کند و‌ برود، اکرم را تنها برای راه انداختن کار روزمره خود می خواند (هل دادن ماشین و رساندن قیر داغ به بام). هر جا که اکرم با او همدلی و همراهی می کند، به سخره اش می گیرد (هم آوازی با برادر حین پخش موسیقی در ماشین و چمباتمبه زدن روی سطح لغزان بام برای دل دادن به کار برادر و یادگیری فوت و فن زندگی از او).
خواهر اکرم (بانوی هنرمند جوان خانم مهدخت مولایی) در خودخواهی و عصیان، دست کمی از برادر ندارد: در رویای ثروت و‌ رفاه می خواهد یکشبه راه صد ساله برود: خانه و کاشانه بر می چیند تا تولید قارچ ممنوعه را با همیاری معشوق مهندسش (!) آغاز کند و میانه ی این هوس و دلدادگی، اکرم مهربان همیشه همراه را مزاحم و خودسر و مایه دردسر می یابد. هر چقدر اکرم در همراهی او گام بر می دارد (به عبث کندن خاک سرد یخ زده باغچه و سپس دریاچه نمک، کوچ اجباری از خانه به اتاق شیشه ای میانه زمستان سرد کوهستان)، خواهر کوچک تر، خودخواه تر و لجوج تر می شود و در پایان، شب سرد بی نور زمستان، او را از اندک گرمای اتاق محروم می کند، به حیاط پرت می کند تا به خیال خام، تنبیهش کند و اکرم به ظاهر بی خبر و خوش باور به بازگشت برادر از دنیا رفته را در وجدان درد قتل برادر شریک نماید.
دنیای تیره و تاری است. در این وانفسای تنهایی و گم شدگی و بی کسی، به خیال و واقعیت (رئالیسم جادویی؟)، اکرم برادر گم شده را در کوچه و بازار ایران و خارج می یابد و عاشقانه دنبالش می کند. شب، جامه خواهر از کود و گل و ناراستی می زداید تا رختخواب پاکیزه بماند و صبح، به ندای برادر برمی خیزد.
درود فراوان بر سرکار خانم هنرمند مرجان اشرفی زاده
«آبجی» فیلم قشنگی است، اما حرف تازه ای برای گفتن ندارد. فیلم مادرانه ای که به لطف هنر تام ... دیدن ادامه ›› و تمام استاد بازیگری، خانم گلاب آدینه، تنهایی، بیم و امید و دغدغه های مادر شرقی و فداکاری را روایت می کند که توانسته بچه هایش را از آب و گل در آورد. مادری که دختر معلولش را پنجاه سال به دندان گرفته و تیمار کرده، اما نگذاشته آب در دلش تکان بخورد. دیگر دختر پی آرزوهای دور و دراز خارج رفته اش را آزاد گذاشته و تنها آرزوی خوشحالی و خوشبختیش را دارد. حرمت و حریم پسر و عروسش را هیچ گاه نشکسته و خلاف عرف -که مادر شوهر به انتظار دیدار عروس در خانه می نشیند، به دیدار او، نه در خانه، بلکه در محل کارش می رود، بی هیچ گلایه و نیش و کنایه ای تا جویای حال و احوالش شود.
در واقع نام حقیقی فیلم، بیش از آن که «آبجی» (با بازی عالی و تحسین برانگیز خانم معصومه قاسمی پور) باشد، «مامان طلا» (با درخشش بی بدیل خانم گلاب آدینه) است.
پایان فیلم، کمی اغراق آمیز و زیادی خوش بینانه است و چندان به دل نمی نشیند. البته، زاویه دید دوربین در این سکانس، تاکید نامحسوسی بر غیر واقعی بودن چنان پایان خوشایندی (پس از آن همه حوادث تلخ) دارد.
از همه اینها که بگذریم، هنوز بر سر حرف اولم هستم: «آبجی» فیلم قشنگی است، اما حرف تازه ای برای گفتن ندارد.
اسپویل ???

در مورد پایان بندی به نظرم گلاب آدینه فوت شده و اون تصویر پایان رویاپردازی آبجیه

۰۷ تیر ۱۴۰۰
سپهر
اسپویل ??? در مورد پایان بندی به نظرم گلاب آدینه فوت شده و اون تصویر پایان رویاپردازی آبجیه
قاعدتا باید این طوری باشه و نقطه شروع فیلم برداری هم همین رو نشون میده؛ اما صدای راوی گلاب آدینه و نمای پایانی ایشان در حال دیالوگ با فرض رویاپردازی آبجی جور در نمیاد.
۰۷ تیر ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

درود فراوان بر سرکار خانم هنرمند کارگردان نوشین معراجی و بازیگر هنرمند جناب آقای سهیل قنادان
«پسر» فیلم خوش ساختی است: قصه خوب، کارگردانی ... دیدن ادامه ›› خوب و بازیگری خوبی دارد. دید تیزبینی دارد و به مسایل روز مردم ما نزدیک است. میل به بالا شهر نشینی و مصرف گرایی، به قیمت فروش منزل قدیمی و اجاره یک واحد آپارتمانی در برجی با کلاس بالای شهری، زیربنای قصه را می سازد. پس از آن، جوانی داریم که به فربه بودنش تاکید می شود: نشانی از بی حاصل بودنش، خانه نشینی و بیکاری، ناموفق در ارتباط با آدم ها که سن ازدواجش گذشته و تنها آرزوی رفاه کارت پستالی آن ور آب (تن آسانی لب دریا و عکاسی با مایو) دارد: ابتذال فرهنگ شهرنشینی قشر متوسط جامعه که به ناکامی جوانان می انجامد.
پس از این لایه جامعه شناختی، به لایه روانشناسی فیلم وارد می شویم: وابستگی دوچندان پسر به مادر، عدم بلوغ پسر، هراس از تنهایی و ضعف شخصیتی در برقراری ارتباط اجتماعی با دیگران که در نهایت به حسرت عشق یک سویه به دختر همسایه، فریز کردن جسد مادر پس از سکته قلبی و به خانه کشاندن هر کس و ناکس (دختر سالم، دختر معتاد، پرستار سالمند و حتی شخص ناموجه) می انجامد.
به باور من اما، فیلم در این دو سطح جامعه شناختی و روان شناختی خلاصه نمی شود. لایه بنیادی فیلم، نه تحلیل جامعه شناسانه و روانشانسانه، بلکه رویکردی فلسفی از نوع سقراطی با سوژه انسان در مقام موجودی اخلاقی است. از این منظر، سکانس شاهکار، آنجاست که نخست، نمایی از دیالوگ برادر از خارج برگشته با دختر همسایه می بینیم که هر دو مقابل پرده ای تماما کشیده، دو سوی قاب دوربین، بر صندلی نشسته اند؛ انگار که صحنه نمایش باشد و مقابل تماشاچیان فرضی، به آرامی گفتگو می کنند و هر یک به طریقی می کوشد تا دلبری کند و طرف مقابل را به سمت خود جذب کند. در این میان، پسر، توالت فرنگی به دست، از راه می رسد. به زیبایی هر چه تمام تر، توالت فرنگی را میان آن دو می گذارد که نمادی آشکار از واقعیت پنهان آن رابطه است. پسر، سقراط وار، پشت به دوربین، دیالوگ دو سویه ای را با آنها آغاز می کند و هر کدام را جداگانه با پرسش و پاسخ اخلاقی، به چالش می کشاند.
سکانس دوست داشتنی بعدی با رویکردی انسان مدارانه، تک گویی گلایه وار و پر سوز و گداز پسر، مقابل در منزل دختر همسایه است، پس از آن که برادر تحقیرش می کند و چون عاشقی شکست خورده، هملت وار، برای دختر غزل خداحافظی می خواند. سکوت دختر در این سکانس، نشان از هوشمندی کارگردان دارد.
پایان فیلم، قاب بندی دو برادر تنگ هم دراز کشیده روی تخت مادر، نگاه از بالای دوربین، تو گویی که روح مادر نظاره گر آشتی و پیوند دوباره آنها باشد، خاطره بازی، خنده و گریه آنها در آغوش هم، به زیبایی صورت می گیرد.
میانه ی این رفت و برگشت های جامعه شناختی- روان شناسی و انسان مدار، تصور و تصویر جسد فریز شده مادر در فریزر قدیمی جا داده شده در آپارتمان مدرن، طنز تلخی است که در قاب عکس های روی دیوار نقش می بندد، برادر را از یکسانی آنها به شگفتی می اندازد، دختر معتاد را می ترساند و نگهبان برج را می خنداند.
سپهر، Captain، شادی بهرامی و الهه هدایتی این را خواندند
نیلوفر ثانی، امیر مسعود و ناهید حدادی این را دوست دارند
چقدر مطلب خوبی بود ... درود بسیار
۰۶ تیر ۱۴۰۰
بسیار از دیدن فیلم و خواندن نظرتون مستفید شدم. سپاس
۲۶ مهر ۱۴۰۰
ناهید حدادی
بس بس درود بر خانه ی هنر ، تیوال گرانقدر درود بی شمار بر فرزندان عزیز و دوست داشتنی ام ، اندیشگران و دانشی نگاه و قلم . ویژه فرزانه دختر ژرف نگرم نیلوفر جان ثانی و مداقه قلم امیر جان عسگر ...
خانم حدادی دوستتون دارم. و دیشب از تماشای ازی جذابتون حظ کردم
۲۶ مهر ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر کارمندان محترم سینما فرهنگ
از پردیس تا تهران راهی نیست، اما به یمن ترافیک نوکیسه های باغ دار و ویلادار جاده هراز و فیروزکوه، جمعه عصر، دیر به سینما فرهنگ رسیدم: ساعت ۱۶:۲۰. از کارمند محترم گیشه برای تماشای فیلم هنر و تجربه -که بیست دقیقه از شروع آن گذشته بود- بلیط خواستم. گفتند چون حتی یک بلیط فروخته نشده، فیلم پخش نشده است. ذوق زده شدم: «خب، من هستم. بلیط می خرم. مدت زمان اکران فیلم هم که یک ساعت و نیم است، تا ساعت ۶ تمام می شود و به اکران بعدی لطمه نمی خواد.» با خونسردی تمام پاسخ دادند که نه نمی شود! مدیریت اجازه نمی دهد. هر فیلمی باید سر تایم مشخص خودش پخش شود.
این ور و آن ور رفتم، صحبت کردم. بی نتیجه بود.
پیش از ساعت ۶ دوباره به گیشه سینما مراجعه کردم برای خرید بلیط فیلم بعدی هنر و تجربه. این بار، همان کارمند محترم پیشنهاد دادند: «شما یک نفر هستید، برو فیلم «لاله» را ببین!» این بار، به جای ذوق زدگی، شگفت زده شدم!! اگر هر کارمند یا کاسب دیگری در هر مجموعه دولتی یا خصوصی دیگری، چنین پیشنهادی می داد، شگفت زده نمی شدم، اما از کارمند محترم سینما فرهنگ که مستقیما زیر نظر وزارت محترم ارشاد و فرهنگ اداره می شود، چنین برخوردی دور از انتظارم بود. به هر شکلی، ایشان را متقاعد کردم که به شوق دیداری فیلمی از جنس هنر و تجربه در سالن شماره سه سینما فرهنگ از پردیس تا تهران راه گز کرده و ترافیک پشت سر گذاشته ام. از فیلم اول که محروم شدم، دست کم، فیلم دوم را ببینم. با خوشحالی بلیط خریدم و به سالن شماره سه رسیدم. شگفتا! فیلمی در حال پخش بود! از کارمند محترم سالن پرسیدم که چرا به من گفتید فیلم پخش نمی شود و واقع، طور دیگری است. ایشان با خونسردی پاسخ دادند: «فیلم هنر و تجربه نیست!»
شگفتا! شگفتا! ... دیدن ادامه ›› در سالنی که با یارانه دولتی، برای هنر و تجربه ساخته و در نظر گرفته شده، فیلم دیگری پخش می شود؛ آن هم خلاف بخشنامه مدیریت محترم سینما که اکران پس از گذشت ساعت رسمی، ممنوع است. باز خودم را قانع کردم که لابد، دخل و خرج سینما نمی خواند و تماشاگران زیاد بوده و سالن های شماره یک و دو پر شده و از سالن شماره سه استفاده کرده اند. وقتی فیلم تمام شد، پرده را که کشیدند، تنها مادر و فرزندی از سالن بیرون آمدند!
پس پخش نشدن فیلم ساعت ۴ هنر و تجربه، ربطی به محدودیت ساعت اکران یا دخل و خرج سینما ندارد؛ صادقانه و بی تعارف و بدون این که قصد جسارت یا توهین به شخص خاصی داشته باشم، به بخل شعور فرهنگی کارمندان فرهنگی ما ربط دارد؛ به بخل شعور فرهنگی تمام جامعه ما ربط دارد، به خلوت همیشه سالن شماره سه سینما فرهنگ ربط دارد و شلوغی همیشه آب میوه فروشی ها، کافی شاپ ها، رستوران ها و ... در همان منطقه قلهک و سینما فرهنگ جمعه عصرهای تهران.
از اینها که بگذریم، فیلم «سفارشی» شبی که ماه کامل شد‌، چندان مطلوبم نبود و در نظر این حقیر، شأن هنر و تجربه نداشت، چه رسد به این که مستندی درباره ساخت آن ساخته شود و به لطایف الحیل، تلاشی نافرجام در بزرگنمایی اثری ناماندگار داشته باشد.
با خوندن این متن قلبم به درد اومد...
من بهترین فیلم های هنر و تجربه ی زندگیم رو در سالن سه فرهنگ دیدم و افسوس میخورم از بلایی که امروز بر سرش اومده

خانه از پای بست ویران است
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
صبا صالحیان
وسطِ این صحبت‌ها، خواستم بگم سینما تیکت هنر و تجربه رو از توی سایتش برداشته ? نمی‌دونم چرا و نمی‌دونم موقتیه یا نه ?
الان چک کردم درست شده
احتمالا اون ساعت سایت رو داشتند آپدیت می کردند
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
سپهر
الان چک کردم درست شده احتمالا اون ساعت سایت رو داشتند آپدیت می کردند
خب خوبه، ممنون ????
فکر‌ کردم نکنه یهو تصمیم گرفتن سایت دیگه‌ای رو برای فروش در نظر بگیرن.
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود فراوان بر هنرمند جوان میهنم، آقای رضا جمالی
«پیرمردها نمی میرند» بیش از هر چیز، مدیون لوکیشن خود است: طبیعت بکر و کوهستانی شمال غرب ایران. ... دیدن ادامه ›› قصه عجیب فیلم نیز از دل همین لوکیشن خاص شکل می گیرد. جایی که از دغدغه های شهری به دور هستی؛ هوای پاک و زمین پاک. روابط اجتماعی اندک آدم های روستای کوهستانی در اندک موقعیت های ممکن شکل می گیرد: قهوه خانه، حمام آب گرم، کلانتری، تولد، عروسی و عزایی که به ندرت رخ دهد.
داستان به همان زیبایی لوکیشن، بکر و تازه است: آرزوی مرگ پیرمردها - آنجا که کسی سالهاست نمرده! عزراییل با جامه سپید و چمدان به دست، سوار مینی بوس روستا نمی شود، آنجا را یکسر ترک یا فراموش کرده است.
پیرمرد قهرمان فیلم (اصلان) پا به سن گذاشته و از پیری و دردسرهای آن خسته است. به جستجوی مرگ به بلندای کوه می رود و میانه کوه و مه و آسمان، نوک انگشت سبابه اش را به سمت بالا می گیرد، مگر با ازلیت و دنیای آن جهانی ارتباط برقرار کند. دوستانش او را تشویق به پرت شدن می کنند تا کار را تمام کند. تردید او در پرت شدن از کوه و پرتاب شدن از زندگی، نه از سر ترس، بلکه از سر «استیصال» است. او در مانده است. نمی فهمد و نمی داند که چرا حال، این گونه بی مرگ است و گذشته، آن گونه پر مرگ بود. فی الواقع، پیرمرد قصد خودکشی، به معنای متعارف آن ندارد. او در جستجوی راز زندگی است: چرا چرخ زندگی از روالش خارج شده؟ پیش از این، به روزگار جوانی، پیشه اش سال‌ها، اهدای مرگ به دیگران بوده؛ کاری که منفور قربانیان شده و یک بار هم بازماندگان به دنبال انتقام، ناموفق، قصد جانش کردند. او «دارزن» بوده و حالا به تلافی همه ی دارهایی که زده، نعمت مرگ از او دریغ می شود. نه تنها او، بلکه دسته ای از پیرمردهای رنجور و خسته از زندگی - که نه فرزندی دارند و نه پرستاری، تا در رنجوری پیری، نگاه دار آنها باشد. پیرمرد قهرمان (اصلان) رهبری آنها را به عهده دارد. اگر وظیفه ی قانون، پیش از این، کشتن آدم ها به دست پیرمرد بوده، حالا با طنزی تلخ، زنده نگه داشتن آنها را کار خود می داند. سربازها برای حفظ نظم جامعه و پیشگیری از وقوع جرم، سر کوه و داخل گرمابه، هر جا سر می رسند تا با حسی آمیخته از وظیفه شناسی و انسان دوستی، مانع مرگ خودخواسته ی پیرمردها شوند. مشارکت پیرمردها در تلاش برای تحقق این آرزوی تلخ، طنز سیاهی به دنبال دارد. طنزی که یک سر آن خنده است و سر دیگر آن، لحظه ای درنگ، تأمل و شاید قطره اشکی از سر همدلی. اما آیا ما / قانون آنها را به راستی می فهمیم؟
با همه تلاش های ناکام پیرمردها برای مردن، زندگی هنوز جاری است: آبی که از سوراخ سقف اقامتگاه آنها می چکد، آنها را به کار گروهی برای بازسازی سقف می کشاند و همین یعنی زندگی و نشاط روزمره اش: جمع شدن روزانه شان در قهوه خانه، قلیان دود کردن و چای خوردن شان، دید زدن دختر قهوه چی و دل بسته شدن به او، خور و خواب بی شیله پیله شان، نالیدن شان از درد دست و پا به وقت خواب، نگاه طمع وارشان به دارو و قرص یکدیگر، جمع شدن شان در حمام آب گرم و صحبت ها و نگاه های دوستانه شان و حتی مشارکت شان در مرگ دسته جمعی، همه و همه از دل بستگی پنهان شان به زندگی - علیرغم خواست آشکارشان به مرگ حکایت دارد.
در پایان فیلم، آنجا که عروسی دختر قهوه چی و پسر سرباز با حضور گرم و شاد پیرمردها، نویدبخش باروری زندگی و راندن مرگ برای همیشه است، خبر تلخ مرگ از راه می رسد و طعم خوش غذای عروسی را از دهان پیرمردها می زداید. مرده زاییدن زن باردار روستا، یعنی بازگشت عزراییل، حضور مرگ و خط کشیدن به خام انگاری ما که حضرت مرگ، لابد، اول سراغ پیرمردها را می گیرد! مرگ همیشه و همه جا حاضر است؛ درست زمانی که انتظارش نداری، بر شخصی که تصور نمی کنی، رخ می دهد؛ مثل دار زدن پدر به دست پسر در گذشته و مرده به دنیا آمدن جنین در حال. زور مرگ به زندگی می چربد.

پی نوشت: تنها ایراد من، انتخاب پدر و دختر قهوه چی هستند که انگار از هنر بازیگری، کمی غریبه و دور هستند. لهجه و کلامشان با هر منطقی که ممکن است کارگردان داشته باشد، فیلم را از نفس می اندازد. راه رفتن و نگاه های پدر ساختگی است و صحبت کردن دختر، وصله ناجوری به فیلم.
به به
بسیار جامع و زیبا نوشتید ?
ای کاش دختر و پدر کافه چی هم از اهالی روستا انتخاب میشدند تا فیلم از این هم زیباتر بشه.
بنظرم میزان کیفیت بازی ها با سن در این فیلم نقش عکس داشت.
هر چه سن پایین تر بازی ضعیف تر ( پدر، دختر و سرباز) و هر چه پیرتر زیباتر ...
۱۴ خرداد ۱۴۰۰
نیلوفر ثانی
لذت بردم ...
«به جان منت پذیرم و حق گزارم»
۱۵ خرداد ۱۴۰۰
سلام
ممکنه اسم روستای لوکیشن رو بپرسم؟
۰۱ آذر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود فراوان بر هنرمند خوب ایران، آقای رسول کاهانی
تماشای منگی، تجربه ی ناب سینمای هنر و تجربه است؛ لمس زیبایی در سالن سینمای وطنی؛ این که در این دنیای خاکستری پرغبار، طراوت هنر هنوز جاری است.
فرم در منگی حرف اول را می زند: تک پلان-سکانس با چیدمان کار شده ای که مفهوم زمان را به چالش می کشد. از همین چالش، قصه رنگ می گیرد و روابط انسانی کشف می شود. عنوان فیلم، هوشمندانه انتخاب شده است. آدم ها در بهت و‌ منگی با یکدیگر روبرو می شوند و در هر برخورد، به شناخت تازه تری از خود و دیگری می رسند. تقدم و تأخر حوادث، در طول زمان معنا نمی شود، بلکه در عرض و برحسب کشف دیگری رخ می دهد. هر اندازه، تو خودخواهی، دیگری هم خودخواه است. دروغ گویی تو، دلیل یا نتیجه فریبکاری دیگری است. آدم ها در بحرانی ترین اوضاع، نظیر طلاق، به هم وابسته و از هم گسسته اند. همدیگر را هنوز دوست دارند و در عین حال، به چیرگی و با مظلوم نمایی مبتذلانه ای، به یکدیگر خیانت می کنند. عشق و محبتشان در پیوند با منافع مالی به هم بسته و از هم گسسته می شود. با این حال، همه در دایره زمان اسیر هستیم. در زمان به جلو نمی رویم، بلکه هر لحظه به عقب بر می گردیم و از نو شروع می کنیم. دوربین جستجوگر و روی دست فیلم بردار، ما را به عمق این چالش زمانی می برد و در آخر فیلم، به اول آن می کشاند.
منگی در مقام نخستین تجربه آقای رسول کاهانی ستودنی است: بازی های تئاتری زیبا، دکوپاژ فکر شده، کم هزینه بودن تولید و جسارت انتخاب لوکیشن باز حیاط و بسته ی منزل -در محیط وسوسه انگیز ... دیدن ادامه ›› شمال کشور.
منگی بی اغراق، شاهکار هنری نیست، اما بی شک، یک اثر هنری خوب از کارگردانی باهوش است که می توان چشم انتظار آثار هنری خوب تر او بود و به زیستن و نفس کشیدن در مام میهن مفتخر شد.
محسن جوانی این را خواند
نیلوفر ثانی و امیر مسعود این را دوست دارند
درود بیکران آقای عسگرزاده عزیز چقدر خوب که درباره منگی نوشتید
به نظرتون فرم منگی حرف تازه ای داشت؟ چون به نظر من خیلی از نمونه های پیش از خودش فراتر نرفت و امکان جدیدتری رو به این شیوه سکانس/پلان و بدون وقفه ایجاد نکرد
اما خوشحال میشم نظر شماروهم بدونم
۱۶ بهمن ۱۳۹۹
نیلوفر ثانی
درود بیکران آقای عسگرزاده عزیز چقدر خوب که درباره منگی نوشتید به نظرتون فرم منگی حرف تازه ای داشت؟ چون به نظر من خیلی از نمونه های پیش از خودش فراتر نرفت و امکان جدیدتری رو به این شیوه سکانس/پلان ...
سلام و ادب
راستش را بخواهید نخست آن که من هنوز «مخاطب عام» هستم و آن چه می نویسم نه نقد علمی در اندازه مطالب شما که برداشت شخصی و تجربی من است و دوم آن که بر اساس همان درک تجربی، پاسخ من به پرسش شما قطعا «نه» است.
در مطلبی هم که نوشتم بیشتر، به انتخاب هوشمندانه کارگردان از فرم پلان سکانس برای تعمق در مفاهیم اخلاقی فیلم و بازشناسی خود و دیگری در دایره زمانی موقعیت ها اشاره کردم.
ورای آن، نکته تازه ای ندیدم، اما و اما، نمی خواستم و نبایدم کاستی ها و کمبودهایی هنرمند جوانی را بیان کنم که هنرمندانه، هوشمندانه ... دیدن ادامه ›› و خالصانه پا در راه هنر ایران زمین نهاده و من تشنه ی زیبایی را در کارهای آتی درخواهد یافت. البته شاید ایشان هیچ گاه گذرش به تیوال و مطلب ساده ام نیفتد، اما چه کنم که شیفته ی سرزمین و هنرش هستم و سپاسگزار.
سرکار خانم ثانی
شما فیلم‌ «زنده باد مرگ» امیر شیرمحمدی را که در همین گروه هنر و تجربه نمایش داده شد، دیدید؟ کپی کاری مفتضحانه ی فیلم غربی، بدون اشاره به اصل فیلم، کارگردانی ضعیف که تنها به واسطه روابط غیر حرفه ای و خانوادگی ساخته و عرضه شد. آن کجا و این کجا؟!
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
امیر عسگرزاده
سلام و ادب راستش را بخواهید نخست آن که من هنوز «مخاطب عام» هستم و آن چه می نویسم نه نقد علمی در اندازه مطالب شما که برداشت شخصی و تجربی من است و دوم آن که بر اساس همان درک تجربی، پاسخ من به ...
درود بیکران ممنونم از لطف و توضیحتون
چه خوب که چنین نگاه حمایتی دارید و متوجه منظورتون شدم
خیر فیلم زنده باد مرگ رو ندیدم اما بله درست میفرمایید منم به موارد اینچنینی برخورد کردم که جای ستایش رو برای یک اثر شریف باقی می ذاره
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر هنرمند جوان میهنم، آقای شاهین رشیدی
پس از ماه ها دوری از سینمای هنر و تجربه، تماشای «تجربه دانشجویی» خالی از لطف نیست، به شرط آن که ... دیدن ادامه ›› بیش از این عنوان داخل گیومه، انتظاری از فیلم نداشته باشیم.
اولین وصله ناجور فیلم، تم تحقیقات نامعقول و وحشتناک آزمایشگاهی آلمان نازی در روستایی دورافتاده در ایران می باشد. هر چقدر فیلم ساز بر تصاویر آرشیوی، متن ها، تماس ها و پیام های صوتی آلمانی اصرار می ورزد، ایده روشنفکرمابآنه و فخر فروشانه ی پشت فیلم، سطحی تر و غیرقابل بارورتر می شود. کاش فیلم ساز برای ساخت فیلمی در ژانر وحشت، به جای شیفتگی به عناصر غربی، به بومی سازی دست می زد و مهم تر از آن، اصول و قواعد ژانر را رعایت می کرد. فیلم چه خنده دار باشد، چه ترسناک، در درجه اول، منطقی آشکار یا پنهان، (مدرن یا پست مدرن) دارد که بر حسب آن منطق درونی، سکانس ها به هم پیوند می خورند و من تماشاگر می خندم یا می ترسم. اگر آن رشته ی پیوند دهنده درونی نباشد و یا سست و کم جان باشد، قوت و تاثیر گذاری فیلم از دست می رود.
اگر بین قربانیان هر ساله، حتما یک دانشجوی مترجمی زبان آلمانی نباشد، چگونه می توان ترس به دل آنها انداخت؟ وقتی فیلم با روایت دختری شروع می شود که قرار است داستانی یا خاطره ای تلخ و ترسناک را برای ما تعریف کند، چرا پیش از پایان فیلم می میرد و ادامه روایت به دیگری سپرده می شود؟ قتل ساکنان خانه به دست غریبه ها قابل باور است، اما مثلا دعوای دو دختر باقی مانده و قتل یکی به دست دیگری، از چه منطقی پیروی می کند؟ دخترکی که تا شب گذشته از وحشت صدای در و پنجره، چشمانش از ترس گرد می شد و می لرزید، صبح روز بعد، پس از قتل دوستش در کمال آرامش و اطمینان، با وجود احتمال مرگ خودش، بر لبه ایوان خانه می نشیند، ساز می نوازد تا مرگ به سراغش بیاید؟ اگر بازیگردان قتل ها صاحب خانه است، چرا هیچ جا نمی بینیم که مشارکتی در قتل ها داشته باشد؟ ما سه تیپ قتل می بینیم: قتل مهاجم روستایی به دست یکی از پسرها - که اتفاقا تنها صحنه ی قتل قابل باور، ترسناک و ستودنی فیلم است؛ خودکشی همان پسر که رقت آور و‌ قابل باور به لحاظ وجدانی است اما ترسناک نیست؛ نزاع و قتل یک دختر به دست دختر دیگر که بیشتر از آن که ترسناک باشد، احمقانه و پوچ به نظر می رسد. دیگر ما قتلی نمی بینیم، مگر نماهای اجساد مسافران چاقو خورده، دار زده و مثله شده که نمی دانیم چرا و چطور. گفتارها و متون روشنفکرمابآنه، هیچ کمکی به فیلم نمی کنند. تاکید و فراوانی نماهای سیگار کشیدن توی ذوق می خورد. هیچ نشانی از عکاس بودن پسر یا پسرها و مدل بودن دختر یا دخترها دیده نمی شود؛ بیشتر به گروه موسیقی می خورند تا عکاسی. تنها منطق قابل مشاهده در فیلم، مسافرت و ماجراجویی جوان هایی بی بند و بار یا بی هدف را نشان می دهد که به مرگ بی دلیلشان می انجامد. حتی نمی توان جوانان را «بی بند و بار» خواند، چرا که هیچ تعاملی بین آنها، غیر از رد و بدل کردن سیگار و آتش و برپا کردن بساط جوجه نمی بینیم. کنایه های یکی از پسران که چرا فلان دختر در جمع نیست، هم قابل باور نیست. مگر تو با آنها که در جمع بودند، چه رابطه ای برقرار کردی که با این یکی نکردی؟!
با همه خرده هایی که گرفتم، صمیمانه آرزو می کنم هنرمند جوان میهنم، آقای شاهین رشیدی به راه فیلم سازی خود ادامه دهد و من با کمال افتخار، تماشاگر فیلم های کامل تر و پخته تر او باشم؛ فیلم هایی که پیش تولید قوی تری داشته باشند و کار به بداهه پردازی کم جان نینجامد. بی شک، در همین فیلم «نه» می توان رگه های هنری کارگردان را دید و در انتظار درخشش آتی او بود.
سپهر و شکوه حدادی این را خواندند
محمد مجللی، امیر مسعود و ادیب وکیلی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر هنرمندان ایران
صادقانه اعتراف می کنم نه فیلم را فهمیدم و نه انگیزه کارگردان را از ساخت فیلم. سه قصه ی بسیار شنیده که قرار است در یک روز با هم به نوعی پیوند بخورد؛ پیوندی که از ابتدا به نظرم سترون آمد. کار اگر سفارشی باشد، شخص یا سازمان سفارش دهنده، لابد بیست سالی از تاریخ روز جا مانده است.
از قصه که بگذریم، در فرم هم خبری نبود. خانم رخشان بنی اعتماد چرا به تمجید از فیلم سخن گفته، نمی دانم!
در روزگار بی بار و بری که حرص و طمع، چشم مردمان گرسنه اش را کور کرده و باران بی اخلاقی از آسمان متفاخر آن می بارد، هنرمندی اگر می خواهد معلمی کند، چه سفارشی و چه خودجوش، ناچار است زبان تازه ای برگزیند و حرف تازه ای بزند ...
درود جناب عسگرزاده عزیز
من امروز فیلم رو دیدم و نکات برجسته زیادی به نظرم رسید
به خصوص داستانِ مربوط به رضا و مانکن

روی هم رفته فکر میکنم متن وکارگردان به نکاتی از معضلاتِ جامعه ما (تاکید می کنم جامعه ای مذهبی و سنتی با مشابه جامعه ما) پرداخته ... دیدن ادامه ›› که به شدت کارکرد داره و اونقدر حتی از ابتدایی ترین آزادی ها یا مضامین زیستی محرومیم و مشکل داریم که شاید برای کسی از جامعه ی دیگه،عجیب و خنده دار باشه
من فیلم رو دراین مسیر موفق دیدم
۰۴ مهر ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر هنرمند خوب میهنم، خانم رها فریدی
چی چکا قصه شب روایت تنهایی است، قصه ی موسیقی است، عشق است و ترانه و شعر. بی تعصب نزدیک شدن به چهره ی شاعر ‌ترانه خوان جنوب و به زیبایی نشان دادن پیوند جوانان امروز با موسیقی ابراهیم منصفی، هنر ستودنی کارگردان فیلم است. پرهیز از قهرمان سازی جهان سومی و تکریم و تجلیل خالی از نقد، نکته ایست که خانم رها فریدی به آن دقت کافی داشته است. از سوی دیگر، تصویرگری لایه های مختلف شخصیتی ابراهیم منصفی با چینش هوشمندانه ی مصاحبه ها انجام شده، طوری که خط کلی داستان حفظ می شود و مستند بیوگرافی را از تبدیل شدن به مشتی سکانس مصاحبه های بی ربط نجات می دهد.
قصه ی پر غصه ی زندگی ابراهیم منصفی، غم تنهایی و نداری او، سوز ترانه های عاشقانه اش، تصویر چهره ی رنج کشیده و افسون شده ی اعتیادش، همه و همه، به زیبایی، در فیلم چی چکا قصه شب جا گرفته اند.
امتیاز مثبت دیگر فیلم، نماندن در گذشته است: کارگردان به امروز و کودکان و جوانان امروز نقب می زند. از شیطنت معصومانه کودکان فیلم می گیرد و ترانه خوانی جوانان را کنار دریا و داخل قایق نشانمان می دهد، تو گویی که هر یک از اینها ابراهیم منصفی آینده می توانند باشند و یا تصویر زنده ی گذشته ی او هستند.
فیلم به شدت با محیط پیرامونی پیوند خورده است؛ پیوندی که دریچه ای باز می کند به شناخت بهتر شاعر دیروز و جوانان امروز. جنوب، بندر، کوچه های تنگ، لب آب و ساحل، موج و دریا، قایق و‌ لنج، آفتاب داغ و خنکای سایه، سختی کار و امرار معاش در این محیط داغ و گرم، شخصیت آدم های جنوب را می سازد، سختشان ... دیدن ادامه ›› می کند و در عین حال، نرم و واله و عاشق، به سان ابراهیم منصفی.
فیلم در عین بومی بودن و‌ شخصی بودن، انسانی و جهانی است. هم ذات پنداری یا دست کم، احساس نزدیکی با روح حساس و بلندپرواز شاعر عاشق و شکست خورده ای که در بلندای زندگی، تنها معلم بودن بی چشمداشتش، شعر و ترانه اش و صداقت صدای پر سوزش را به مردم بخشیده و جز غم نان و تنهایی و بلای اعتیاد چیزی نگرفته به واسطه ی هنر کارگردان رخ می دهد و از همین رو، سپاسگزار وی هستم.
درود فراوان بر وحید صداقت، مستند ساز خوب ایران
"صحنه هایی از یک جدایی" مستند زیبایی است. حوصله تان را سر نمی برد و در سایه ی نام پر طمطراق اصغر فرهادی و جوایز بین المللی او پنهان نمی شود. با آن که کلیت مستند در ستایش فلیم "جدایی" است، اما کار را به مجیز و تملق گویی، اطناب و اغراق نمی کشاند. به عبارت دیگر، مهر مستندساز خوش ذوق خودش را دارد. فصل بندی ها با نمای موتیف وار نیمه روشن دستگاه کپی، هوشمندانه انتخاب شده است. شروع و پایان فیلم (مصاحبه با اصغر فرهادی) به زیبایی، فصل های میانی فیلم را به یکدیگر پیوند می دهد.
"صحنه هایی از یک جدایی" هدیه ایست به دوستداران فرهادی تا از پشت صحنه ی مشهورترین فیلم او سر درآورند، رموز کار کردنش با بازیگران را از نزدیک شاهد باشند و نحوه ی شکل گیری ایده و ساخت فلیمش را از زبان صمیمانه و دوست داشتنی خود فرهادی بشنوند.
به باور شخصی من، "صحنه هایی از یک جدایی"، حضورش برای تاریخ سینمای ایران واجب و لازم است و برای تمام سینما دوستان، مایه شادی و قدردانی است. از آقای وحید صداقت تشکر می کنم.
درود بر آقای مسعود بخشی، هنرمند خوب میهن
یلدای مسعود بخشی به راستی در سینمای هنر و تجربه جای دارد یا سینمای بدنه؟ ساخت یلدا به نوعی عذرخواهی از نظام قدرت و واگرایی کارگردان از نقد تند و تیز اجتماعی است که در فیلم گذشته اش (یک خانواده محترم) داشته یا مستقلا دست به ساخت چنین اثری زده؟ گره افکنی های داستان، ساده کار شده و رنگ بالیوودی دارد یا قابل دفاع هستند؟ بابک کریمی و بهناز جعفری دست به تکرار نقش های پیشین خود زده اند یا طرحی نو انداخته اند؟
فرشته صدر عرفایی به باور من، ستاره ی بی چون و چرای فیلم است. از ورطه "تکرار" گریخته و با خلاقیت ستودنی خود، به زیبایی نقش مادر فداکار را اجرا کرده، مادری که برای نجات جان فرزند خود، دست به هر کاری می زند؛ هرچند به واسطه ی داستان ضعیف، شاید بعضی کارهای او قابل باور نباشد.
بی تعارف بگویم تفاوت یلدای مسعود بخشی با مثلا جدایی اصغر فرهادی در شتابزدگی و طرح سرسری مسایل اجتماعی است به جای ورود نکته بینانه و فلسفی به عمق این دست مسایل.
با این حال، پایان فیلم یلدا، درخشان و ستودنی است. تنها در پایان است که مهر کارگردان "تهران انار ندارد" را می بینم. جمع شدن گروه فلیم برداری و اجرا برای گرفتن عکس یادگاری، با خاموش کردن چراغ های صحنه و رد و بدل کردن دسته گل، نوعی پایان پست مدرن و دهن کجی کارگردان به خود تلقی می شود. گویی می خواهد به زبان بی زبانی از مخاطب خاص خود عذرخواهی کند و بگوید: فیلمش را جدی نگیرید. تنها شاهد اجرای نمایش تلویزیونی زنده برای جذب مخاطب عام و کسب درآمد از طریق مسابقه ی پیامکی با تحریک احساسات مردم بوده ایم.
چقدر متاسف شدم بخاطر این موضوع
یک خانواده محترم از بهترین فیلمهای ایرانی رنکینگ من بوده و هست واقعا حیف که هنرمتدان ما انقدر تلاطم دارند
۰۸ تیر ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر دختران ایران زمین و هنرمندان خوبش
پس از مدت ها دوری از سینما، تجربه ی تماشای فیلم در سالن سینما فرهنگ، خیلی خوب است.

آقای سام کلانتری ... دیدن ادامه ›› با رزومه ی بلندبالایی که در سینمای مستند دارد، قطعا انسان فرهیخته ای است. خانم هاییده صفی یاری نیز پیر عالم تدوین است. با این حال، چرا فیلم «جایی برای فرشته ها نیست»، به چشم من کارنابلد، ضعف های عمیقی در کارگردانی و تدوین دارد؟
نخست باید قدردان انتخاب سوژه، پژوهش و کارگردانی آقای سام کلانتری بود. در سرزمین مردسالاران، نگاه انسانی به زن، عموما برچسب ناخوشایند می گیرد. جسارت و جرأت پژوهش گر و کارگردان برای طرح سوژه ورزش زنان و سختی های پیش روی آنها ستودنی است.
اما صرف طرح بحث، کار مستند را تمام نمی کند؛ به این معنا که صفت «هنر و تجربه» بر آن بار نمی شود، مگر این که کارگردان، طرحی خلاقانه داشته باشد و تدوین گر به ظهور این طرح یاری رساند.
فیلم دو بخش به واسطه ی دو موقعیت مکانی متفاوت با دو چالش متفاوت دارد. نخست موقعیت مکانی تیم دختران در مام میهن، ایران با چالش اصلی نداشتن بودجه برای اعزام تیم به خارج و چالش فرعی آماده نبودن تیم از نظر روحی و بدنی. سپس چالش برد و باخت در مسابقات و کسب رتبه ی آبرومندانه در کشور مهمان. این که چطور تیم از پس چالش فرعی با مدیریت بالای سرپرست تیم، ورود دکتر روانشناس وطنی برای ارتقای روحیه و مربی فرانسوی برای تقویت تاکتیک و تکنیک فنی بر می آید، به زیبایی و کمال توصیف و تصویر شده است و دست مریزاد دارد به آقای کارگردان. تا اینجا کار بی نقص است. تدوین صحنه های حضور مربی فرانسوی در کشور خودش، ورودش به ایران و کار کردن او با دختران ایرانی، ستودنی است. شخصیت پردازی کاملی که از او ارائه شده، نشان از هنر و تسلط کارگردان دارد. حضور پویا و تاثیر گذار دکتر روانشناس در تیم، تلاش او برای نزدیک شدن به برخی خانواده های دختران، پیشنهاد ساخت سرود جمعی و جلسات مشاوره ای او در دل ‌فیلم خوب جا خوش می کند و تماشای آنها لذت بخش است. ایده، عزم و اراده ی ستودنی سرپرست تیم، مرد جوانی که نگاهی انسانی، ورزشی و اخلاقی به دختران دارد، قابل تقدیر است.
ضعف اصلی فیلم نخست در برخورد با چالش اصلی موقعیت اول نمایان می شود، نه چالش فرعی: ما می بینیم که تیم بودجه ندارد، دختران فیلم می سازند و در اینستاگرام و گروه های اینترنتی دنبال جذب اسپانسر می گردند، جلسه می گذارند و طرح بحث می کنند، اما «نمی بینیم» که چطور و چگونه از پس این چالش بر می آیند. یکهو از ایران کات می خوریم به کره جنوبی! کارگردان عمدا یا سهوا، به اجبار یا به دلخواه، گره گشایی نمی کند، بلکه گره باز شده را نشان ما می دهد. در واقع، فاتحه ی تعلیق دراماتیک فیلم را با یک پرش ساده به کره می خواند.
تعلیق هیجان انگیز دوم فیلم، برد و باخت تیم و کسب رتبه در رده بندی مسابقات، با اشتباه تدوین گر از نفس می افتد. وسط تماشای مسابقه و هیجان تیم برای برد و باخت، فلاش بک های بی مورد به جلسات روانشناسی گذشته که هیچ بار معنایی و مفهومی در این قسمت ندارند، تماشاگر را از نفس می اندازد و شیرینی کار را می زداید. این فلاش بک ها از تبلیغات بازرگانی میانه دو نیمه فوتبال، به مراتب مخرب تر هستند: از آنجا که من با فوتبال آشناترم تا اینلاین هاکی، مثالش این است که درست لحظه ای که می خواهیم ببینیم دروازه بان ما گل می خورد یا بازیکن حمله ما گل می زند، تصویر قطع شود و مجری، گذشته ی بازیکن را مرور کند! احتمالا اگر مجری ناشی دست به این کار بزند، آماج لعن و نفرین تماشاگران خواهد شد! چرا تدوین گر فیلم با آن سابقه ی درخشان، دست به چنین انتخابی زده، برای من، بسیار حیرت آور است.
یک کار غیر حرفه ای دیگر هم این وسط رخ داده که نه در شأن فیلم مستند است و نه در شأن فیلم داستانی: تصویر برداری به روش نمای نقطه نظر، از مسابقه «زنده»، دروغی است نه شایسته فیلم مستند و نه فیلم داستانی. اگر هدف، ایجاد هیجان بیشتر بوده، این کار وسیله خوبی برای رسیدن به آن هدف نیست.
دست آخر، پایان فیلم با متن و تصاویری از موفقیت های بعدی دختران، به تقلید از مستند های بی بی سی، هر چند پایان خوشایندی است، اما پایان خلاقانه ای برای فیلم هنر و تجربه نیست.
با همه ی خرده هایی که گرفتم، به صداقت اعتراف می کنم در طول فیلم با غصه ها و شادی های تصویر شده، بسیار گریستم و خندیدم. از همه ی هنرمندان این فیلم تشکر می کنم.
به به
چقدر ریزبینانه، منطقی و منصفانه از کار نوشته بودین
راستش این مستند اصلا تو لیستم نبود اما الان به رغم وجود تمام ضعف ها، مشتاق دیدنش شدم
این یعنی تاثیر گذاری نه ارتش بنر و بیلبورد های سطح شهر
۰۷ تیر ۱۳۹۹
سحر لیلی ئیون
خوشحالم تو هم از دیدنش لذت بردی محمد جان اگه کرونا نبود حتما برای دوم می رفتم
سحر جان اتفاقا برای دانلود هم منتشر شد امروز تو فیلیمو و سایت ها و کانال ها
برو بزن در بدن ؛)
۰۳ مرداد ۱۳۹۹
محمد مجللی
سحر و امیر عزیز مستند رو دیدم، شگفت انگیز بود ❤ تدوین رو واقعا دوست داشتم و بنظرم نپرداختن به چگونگی جمع شدن پول خواسته ی اون مربی آقا در اواسط فیلم بود خیلی تجربه ی لذت بخشی بود در کل
سلام و سپاس فراوان
شاید اگر من دوباره به تماشای فیلم بنشینم، از خرده گیری کم کنم و نگاه تازه تری داشته باشم؛ نگاهی که پرش از ایران به کره را حفره فیلم نبینم. صادقانه می پذیرم اگر شتاب زده داوری کرده باشم.
۲۲ مرداد ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید