«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
شاهکار بود. با دکوری بشدت درست و بازی و کارگردانی درجه یک. حتی از خانه واده هم بهتر. بشخصه اذیت شدم و بنظرم کارگردان با آزار مغز من به هدفش رسید. بنظرم داستان کار کمی اطناب داشت و میشد موجزتر روایت شود و شسته رفته تر به سرانجام برسد.البته جاهایی از تکرار آزار دهنده که بی شک هدف کار بود خسته میشدم تا اینکه اذیت بشم.یعنی می فهمیدم کارگردان داره به قصد، آزار میده ولی تکرار این آزارها خستم میکرد بعضا و جالب نبود برام. در مجموع خوشحالم که از اصفهان اومدم و دست پر برگشتم با کلی معنای ریز و درشت توی سرم
هرچند فرم بدیع این اجرا باب طبعم نبود ولی منکر زحمتی که برای این کار کشیده بودن نمیشه شد و جدا عوامل و بازیگران خسته نباشند. بنظر من همین که نابغه ای مثل پورآذری میاد و اصفهان کارشو عرضه میکنه باعث افتخاره و می بایست سر تحسین فرو آورد. ضمن اینکه میشه بسیار درباره محتواش صحبت کرد و معانی بسیاری که در ذهن متبادر میشه. امیدوارم جلسه ای در پایان تشکیل بشه تا بتونیم درباره این تاتر بیشتر صحبت کنیم.
متن و کارگردانی فوق العاده بود ولی بازی ها اصلا به پای ایندو نمی رسید. از دیدن این تاتر بشدت لذت بردم و امیدوارم بازم دکتر رفیعی همچین کارهایی بسازند.
خوب بود در مجموع ولی متن عالی بود. بار بقیه چیزها را به دوش می کشید. فاصله گذاریها عالی. آشنایی زدایی عالی. من جدی با متن حال کردم.
اجرا خوبی بود.فقط بیش از حد طولانی بود. صحنه هم خیلی شلوغ بود.ذهن درگیر فرم میشد و معنا از دست میرفت. موسیقی آرون هیچ تناسبی با تاتر نداشت بلحاظ معنا. من خسته شدم و بارها ساعتمو نگاه کردم. بیشتر تماشاچیها هم همین طور. فقط از صحنه بارش تخم مرغ همه بهت زده شدند و با یه حال خوب سالن را ترک کردند وگرنه که کلیت کار خیلی متوسط بود. بانوی زیبای لی نین و ایکاروس ددالوس کجا....این کجا
اجرای خوبی بود. از اینکه به تماشای اجرا رفتم خوشحالم ولی مشکلاتی هم داشت. مثلا بنظرم میرسه داستان کشش چندانی نداشت. از یک جایی به بعد داستان لو میره و واقعا حوصله آدم سر میره. البته داستانی که کلا نداره. پا در هوا و معلق میان یه مشت اطلاعات سر در گم. بعد مرتب شعار پشت شعار. البته یکی از بازیگرها توی متن میگه من میخام شعار بدم و فلان و بهمان. یه جورایی داره توجیه می کنه ماجرا را. ولی جالب نیست دیگه. یه چیزای کوچیکی هم بنظرم میرسه. مثلا اینکه "اردیبهشت است قتال ترین ماه منظومه شمسی..." این شعر بهرام اردبیلی چرا باید در راستای شاعرانه کردن متن تغییر کنه و چیز دیگه بشه؟ یادم نیست ولی شکل جمله را عوض کرده بودند. یا مثلا کلیت داستان بنظرم خیلی شبیه فیلم آگراندیسمان بود. جالب نیست دیگه. در واقع هیچ... یه جورایی ناامید کننده...
با این وجود توی اصفهان دیدن همچین تاتری خوب بود
خیلی بد بود. جز بدترین اجراهایی که امسال دیدم. البته باید قبلش حدس میزدم از اسمش عواملش از حتی تماشاچی هاش. با همه چیزش مشکل داشتم. میشه گفت عمده ضعفش هم نمایشنامه بود و پلات ضعیفش. بعد از اجرا هم واقعا نمیدونم چرا ملت اینقدر تشویق میکردند؟ چرا یاد نمیگیریم وقتی از کاری خوشمون نمیاد اینقدر شور حسینی نگیردمون. بغل دستیمدختری بود که به وضوح حوصلش سر رفته بود. دو هزار بار ساعتو نگاه کرد. مطلقا چیزی از نمایش نفهمید ولی آخرش با هیجان تشویق میکرد. چرا؟ ادا اطوار بورژواییه؟ نمایش در مجموع کار ضعیفی بود. بخصوص این رقاص ها میون اپیزودها که جدا خنده دارش کرده بود. تازگیها فکر کنم مد شده. در جهت جلب توجه مخاطب عام از این کارا میکنن. اجرا تموم شد وگرنه می نوشتم اصلا دیدنشو توصیه نمیکنم.
خوب بود البته نه در حد کارهای قبلی جلال تهرانی. همه چیز سر جاش بود. بخصوص طراحی صحنه و نور پردازی که حتی برای من بعنوان مخاطب عام تفکر برانگیز بود. احساس می کنم ذهنم بعد از گذشت یک روز از دیدن اجرا هنوز درگیرشه. درگیر کشف نمادها. چند لایه بودن داستان و کشف زوایای پنهان روایت ناگزیرم میکنه به دوباره دیدن این تاتر. ولی بطور اجمال می تونم بگم روایتی بود زنانه از سرنوشت سی و چند ساله نسلی که زندگیش از معنا تهی شده. هیچ چیز معنایی را نداره که باید داشته باشه. همه چیز خالیه از معنای اصلی خودش. نسرینی که توی دهه 60 شهید میشه.شهیدی که هنوز خونش جاریه. خونی که از گوشه چشم تک تکمون هنوز جاریه. موسایی که توی جنگ قربانی میشه و شخصیت اصلی داستان که دچار یه پوچی بی حد میشه. خالی از خودش. از عشق. اینقدر که پناه می بره به رخت شویی فقط برای اینکه فکر نکنه. همه راهها به رم ختم میشه. جواب همه سوالها همینه. انگار سوالها هیچ جوابی جز این مسخرگی بی حد نمی تونن داشته باشن. فصل شکار بادبادکها داستانی بی نهایت دردناکیه از نسلی که دوست داره قوی باشه. شجاع باشه. ولی خودش میدونه نیست. فقط یه فریاد پوشالیه. فریادی که حتی از ته حنجره زده نمیشه. باید بارها دیدش این تاتر را و بارها لذت برد.
من یکساعته از سالن بیرون آمدم و واقعا واقعا واقعا از خود بیخودم. اجرا قوی. داستان قوی. کارگردانی قوی.بازیگری قوی. یعنی واقعا بنظرم بیشتر و بهتر از این دیگه نمیشه. یک جاهایی با تمام وجود زار زدم. من این تاتر یکی از بهترین اجراهاییه که در همه عمرم دیدم و به بقیه هم پیشنهاد می کنم ببینند. اگر بتونم باز به دیدن این اجرا میرم. ستاره اسکندری، مهدی سلطانی و بازیگر نقش نصرالله عالی تر از سایرین بودند
من از اصفهان ماهی یکبار به تماشای تاتر میام و امروز به دیدن این تاتر نشستم. علت انتخابم هم این بود که اولا بقیه کارها را دیده بودم و دوما حسم این بود که وحید آقاپور کار ضعیف بازی نمی کنه.پس از دیدن این تاتر قاعدتا پشیمون نمیشم. ولی متاسفانه متاسفانه نتونستم تا آخر ادامه بدم و دقیقه سی و پنج اجرا از سالن بیرون اومدم چون حس کردم داره به شعورم توهین میشه. یک روحوضی سطح پایین که حتی لبخندی هم بر لبم ننشاند. جدا میخام ببینم کسی که از این تاتر دفاع می کنه چه حرفی برای گفتن داره؟ در حال حاضر هم بشدت عصبانیم چون وقت و انرژی و پولم حروم شد و هیچ به هیچ