فصل شکار بادبادک ها - جلال تهرانی – سالن اصلی تئاتر شهر
پرواز هیچ بادبادکی را تا بادبادک نباشی نمی توانی همراه شوی و جلال تهرانی این تجربه را به تماشاگر خود هدیه می کند . آن گاه که بادبادکی را روبه رویت به تصویر می کشد که زنی روی آن قرار گرفته است، در بی نهایتی که با میله های ایستاده تو را در تناقض آزادی و حبس گیر می اندازد و انتزاعی ترین لحظه ها را با موسیقی خلق می کند.
جلال تهرانی در آخرین اثر خود قطعاً یکی از مونولوگ های موفق تئاتر کشور را خلق کرده است . تئاتری که به واسطه مونولوگ بودن ، خود را فارغ از تمهیدات اجرایی ندیده است . تئاتری که بازیگر را وسط صحنه ننشانده و او را مجبور نکرده با بالا پایین کردن صدا، ادا و اطوار های گفتاری ، ملق زدن ها و بازی در بازی آوردن ها، شعبده ای تک نفره را به تماشاگر نشان دهد .
درباره ی این اجرا می خواهم از متن بگذرم که اینجا مجالی برای آن نیست. آنچه مرا متحیر می کند اجرایی این چنینی است . که یک بازیگر به نحوی
... دیدن ادامه ››
هدایت می شود که تئاتری را به تو نشان می دهد که آدم هایش در ذهن تو آنچنان واقعی شکل می گیرند که فراموش می کنی تو فقط داری یک نفر را می بینی.
درباره ی بازی دوباره تاکید می کنم، بی هیچ تلاشی برای اغراق در بیان ، بدن و حس ، جلال تهرانی بازیگر را به سمت استلیزه ترین شکل بیانی هدایت کرده و بی شک بهنوش طباطبایی از عهده ی کار به خوبی برآمده است .
این درحالی اتفاق می افتد که تصاویر بی آنکه بخواهی در اطراف این بادبادک برایت مجسم می شوند .
فصل شکار بادبادک ها مثل تصاویر سه بعدی است . به آن خیره می شوی و بُعد پیدا می کند، ناگهان در آن کشف می کنی . اما باید به آن خیره شوی . از تصویری سطح بالا نمی توان سطحی گذشت.نمی توان آن را ندید و راجع به آن حرف زد.
دکور این تئاتر ، خود ، یکی از اصلی ترین کاراکترهای نمایش است . صحنه ای خالی، بادباکی وسط آن ، میله هایی که عمق را محصور کرده اند و جایگاهی در ارتفاع که حتماً کسانی روی آن بوده اند یا خواهند بود . دکور را بدون حضور بازیگران نگاه کنی حیرت زده می شوی . حتماً اینجا اتفاقی افتاده است .
درام از همان ابتدای مواجهه ات با این نمایش شکل می گیرد، وقتی که جلال تهرانی بادبادکی را روی صحنه می گذارد و دیگراصلاً مهم نیست که قرار است چه شود .
مهم ترین تاثیر این دکور آن است که مخاطب در محترمانه ترین شکل مواجهه با اثر ، ازهمان ابتدا با تئاتری روبرو می شود که در آن دکور به مثابه کاراکتر عمل می کند ، نه به عنوان تزئین صحنه و یا پرکننده ی صحنه ی عریض تئاتر شهر و او در همان بدو ورود شاهد نمایش است.
تماشاگر آدمی را می بیند که بر این سطح شگفت عمر خود را می گذراند . کودک است،نوجوان می شود . بالغ می گردد. عاشق می شود . جوانی می کند . رو به اضمحلال می رود یا نمی رود! و می میرد یا نمی میرد!
به واسطه لحظه های دراماتیک زندگی این زن ،کاراکتر های جدیدی ، درانتزاعی ترین شکل خود، هر کدام به تعداد ذهن تماشاگران ، بر صحنه شکل می گیرند ، به فضا حجم می دهند و آمبیانس اجرا را به قدر " تمام تماشاگران- بازیگر می شوند " بالا می برند ، چرا که جلال تهرانی تو را آزاد می گذارد که کاراکتر هایی را با تصور خود تصویر کنی و به زن اضافه نمایی . هر کسی موسای خود را ، نسرین خود را ، هرکسی خود را و این ویژگی، نمایش را به سمت جهان شمول بودن سوق می دهد .
موسیقی در اجرای فصل شکار بادبادک ها نه برای پر کردن جاهای خالی، بلکه به عنوان فریاد اثر ، حجم اجرا را دو چندان می کند و هر ساز به جای یک بازیگر با زبانی دیگر درام را پیش می برد.
نکته ی دیگر اجرا نور است . نور در این اجرا لحظه ها را عکس می گیرد . در لحظه هایی از نمایش ، نور با رفت و آمد خود ، نشانه ی تغییر صحنه نیست بلکه چون عاملی که زمان را متوقف می کند عمل می نماید و در نهایت فریم هایی را به واسطه ی مکث ها و ایست های نوری برای مدتی طولانی در ذهن باقی می گذارد . نور هایی که در طول نمایش در صحنه های مختلف به نور های قبلی اضافه و یا از آن ها کم می شوند تاش هایی هوشمندانه برای ترسیم فضایی غیر واقع هستند . فضایی که با حضور بادبادکی در آسمان همخوانی دارد .
ریتم اجرا به قدری درست است که 70 دقیقه بی آنکه خسته شوی ، بی آنکه گذر زمان را حس کنی ، میخکوب بر صندلی های سالن اصلی تئاتر شهر ، تئاتر جلال تهرانی را نظاره می کنی. او تو را به قهقهه نمی اندازد . او اشک تو را در نمی آورد . او تو را خشمگین نمی کند . او تو را همراه می کند ، در پرواز بادبادکش و تو هم بادبادک می شوی.
زهرا سلیمیان