در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زهرا سلیمیان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:42:20
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
میون بازیگر های زن ایران مثل الاهه بخشی شاید فقط یکی دو نفر باشن که هم بازیگر هستند و هم Dancer.برای همین حضور تو این کارگاه فرصت فوق العاده ایه برای کسانی که هم به بازیگری علاقه دارند هم به رقص.من حتما شرکت می کنم و به دیگران هم پیشنهاد می کنم تو این کارگاه شرکت کنند.
حسین ایرجی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو اجرای آخر نمایش فصل شکار بادبادک ها
یکشنبه و دوشنبه
اول و دوم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و چهار
تئاتر شهر - سالن اصلی
ساعت 20:45
مجتبی مهدی زاده این را خواند
مهدی حسین مردی و وحید هوبخت این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هفته ی پایانی فصل شکار بادبادک ها ..............
یکشنبه 25 مرداد ماه تا دوشنبه 2 شهریور ماه 1394 .
تنها هــشـــت اجرا .
وحید هوبخت این را خواند
چرا روی سایت های فروش فقط تا سه شنبه 27ام برای خرید بلیط هست؟
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
خانم صنم یار عزیزم از امروز باز شده .
۲۸ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...........اگه این حوض فیروزه کارو به اونجا رسونده باشه که حتی رویاهای من اینطوری تیره و تار بشه نسرین، اون وقت من- خود من - یه روز سرد زمستونی دامن گل دارمو می پوشم، وسط همین حوض فیروزه می خوابم ، می ذارم آب رومو بگیره .................
عمو گفت وقتی یه کاری می کنی خودتو قایم نکن. کاری که تو می کنی کاریه که تو می کنی.

فصل شکار بادبادک ها - جلال تهرانی – سالن اصلی تئاتر شهر

پرواز هیچ بادبادکی را تا بادبادک نباشی نمی توانی همراه شوی و جلال تهرانی این تجربه را به تماشاگر خود هدیه می کند . آن گاه که بادبادکی را روبه رویت به تصویر می کشد که زنی روی آن قرار گرفته است، در بی نهایتی که با میله های ایستاده تو را در تناقض آزادی و حبس گیر می اندازد و انتزاعی ترین لحظه ها را با موسیقی خلق می کند.
جلال تهرانی در آخرین اثر خود قطعاً یکی از مونولوگ های موفق تئاتر کشور را خلق کرده است . تئاتری که به واسطه مونولوگ بودن ، خود را فارغ از تمهیدات اجرایی ندیده است . تئاتری که بازیگر را وسط صحنه ننشانده و او را مجبور نکرده با بالا پایین کردن صدا، ادا و اطوار های گفتاری ، ملق زدن ها و بازی در بازی آوردن ها، شعبده ای تک نفره را به تماشاگر نشان دهد .
درباره ی این اجرا می خواهم از متن بگذرم که اینجا مجالی برای آن نیست. آنچه مرا متحیر می کند اجرایی این چنینی است . که یک بازیگر به نحوی ... دیدن ادامه ›› هدایت می شود که تئاتری را به تو نشان می دهد که آدم هایش در ذهن تو آنچنان واقعی شکل می گیرند که فراموش می کنی تو فقط داری یک نفر را می بینی.
درباره ی بازی دوباره تاکید می کنم، بی هیچ تلاشی برای اغراق در بیان ، بدن و حس ، جلال تهرانی بازیگر را به سمت استلیزه ترین شکل بیانی هدایت کرده و بی شک بهنوش طباطبایی از عهده ی کار به خوبی برآمده است .
این درحالی اتفاق می افتد که تصاویر بی آنکه بخواهی در اطراف این بادبادک برایت مجسم می شوند .
فصل شکار بادبادک ها مثل تصاویر سه بعدی است . به آن خیره می شوی و بُعد پیدا می کند، ناگهان در آن کشف می کنی . اما باید به آن خیره شوی . از تصویری سطح بالا نمی توان سطحی گذشت.نمی توان آن را ندید و راجع به آن حرف زد.
دکور این تئاتر ، خود ، یکی از اصلی ترین کاراکترهای نمایش است . صحنه ای خالی، بادباکی وسط آن ، میله هایی که عمق را محصور کرده اند و جایگاهی در ارتفاع که حتماً کسانی روی آن بوده اند یا خواهند بود . دکور را بدون حضور بازیگران نگاه کنی حیرت زده می شوی . حتماً اینجا اتفاقی افتاده است .
درام از همان ابتدای مواجهه ات با این نمایش شکل می گیرد، وقتی که جلال تهرانی بادبادکی را روی صحنه می گذارد و دیگراصلاً مهم نیست که قرار است چه شود .
مهم ترین تاثیر این دکور آن است که مخاطب در محترمانه ترین شکل مواجهه با اثر ، ازهمان ابتدا با تئاتری روبرو می شود که در آن دکور به مثابه کاراکتر عمل می کند ، نه به عنوان تزئین صحنه و یا پرکننده ی صحنه ی عریض تئاتر شهر و او در همان بدو ورود شاهد نمایش است.
تماشاگر آدمی را می بیند که بر این سطح شگفت عمر خود را می گذراند . کودک است،نوجوان می شود . بالغ می گردد. عاشق می شود . جوانی می کند . رو به اضمحلال می رود یا نمی رود! و می میرد یا نمی میرد!
به واسطه لحظه های دراماتیک زندگی این زن ،کاراکتر های جدیدی ، درانتزاعی ترین شکل خود، هر کدام به تعداد ذهن تماشاگران ، بر صحنه شکل می گیرند ، به فضا حجم می دهند و آمبیانس اجرا را به قدر " تمام تماشاگران- بازیگر می شوند " بالا می برند ، چرا که جلال تهرانی تو را آزاد می گذارد که کاراکتر هایی را با تصور خود تصویر کنی و به زن اضافه نمایی . هر کسی موسای خود را ، نسرین خود را ، هرکسی خود را و این ویژگی، نمایش را به سمت جهان شمول بودن سوق می دهد .
موسیقی در اجرای فصل شکار بادبادک ها نه برای پر کردن جاهای خالی، بلکه به عنوان فریاد اثر ، حجم اجرا را دو چندان می کند و هر ساز به جای یک بازیگر با زبانی دیگر درام را پیش می برد.
نکته ی دیگر اجرا نور است . نور در این اجرا لحظه ها را عکس می گیرد . در لحظه هایی از نمایش ، نور با رفت و آمد خود ، نشانه ی تغییر صحنه نیست بلکه چون عاملی که زمان را متوقف می کند عمل می نماید و در نهایت فریم هایی را به واسطه ی مکث ها و ایست های نوری برای مدتی طولانی در ذهن باقی می گذارد . نور هایی که در طول نمایش در صحنه های مختلف به نور های قبلی اضافه و یا از آن ها کم می شوند تاش هایی هوشمندانه برای ترسیم فضایی غیر واقع هستند . فضایی که با حضور بادبادکی در آسمان همخوانی دارد .
ریتم اجرا به قدری درست است که 70 دقیقه بی آنکه خسته شوی ، بی آنکه گذر زمان را حس کنی ، میخکوب بر صندلی های سالن اصلی تئاتر شهر ، تئاتر جلال تهرانی را نظاره می کنی. او تو را به قهقهه نمی اندازد . او اشک تو را در نمی آورد . او تو را خشمگین نمی کند . او تو را همراه می کند ، در پرواز بادبادکش و تو هم بادبادک می شوی.

زهرا سلیمیان
فارغ از موافقت یا مخالفت با یادداشت و نظراتتون که البته خوب هم گفتین و خیلی ممنون از این بابت، ولی نقد دستیار کارگردان کار راجع به اجرا هم جالبه ها.
۰۷ مرداد ۱۳۹۴
زهرا جان سلیمیان چه بسیار خوب نوشتید ممنونم .
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
مرسی خانم حدادی عزیزم . نظر لطف شماست . سلامت باشید .
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فصل شکار بادبادک ها - سالن اصلی تئاتر شهر - ساعت 20:45

نکیسا راستین در صفحه اینستاگرام خود به اشتراک گذاشته است :

«نسل من نسل بی‌آرزو»
در ستایش متن، بازی، دکور، نور و موسیقی... تئاتر «فصل شکار بادبادک‌ها» تمام حرف‌ها گفته شده و از جلال تهرانی توقعی کم‌تر از این نمی‌توان داشت. اما حرف من چیز دیگری‌ست. جای دیگری‌ست. مگر می‌شود هفتاد و سه دقیقه به تماشای یک مونولوگ نشست؟ مگر می‌شود نشست و خسته نشد؟ مگر می‌‌شود خسته نشد و لذت برد؟ مگر می‌شود لذت برد و مغموم شد؟ مگر می‌شود مغموم شد و آرزو کرد که این غم تمام نشود؟ بله آرزو.
چندی پیش مصاحبه‌ای دیدم با مردم ایران که در مقابل سوال «چه آرزویی دارید؟» بعد از کمی فکر آرزوهایی کلی و کلیشه‌ایی مانند سلامتی و خوشبختی ... دیدن ادامه ›› جوان‌ها... مطرح می‌کردند. گویی با سوالی عجیب مواجه شده بودند. وقتی فکر می‌کنم من هم در دم هیچ آرزویی به ذهنم خطور نمی‌کند.
حالا «فصل شکار بادبادک‌ها» حکایت زندگی ماست؛ ما که تک‌تک‌مان نسرین‌های درون‌مان را گم کرده‌ایم و موساهای رویاهای‌مان در دام اعتیاد افتاده‌اند؛ مایی که رویاهای‌مان هر روز خراب‌تر می‌شوند و ما هر روز غمگین‌تر؛ هر روز بیش‌تر خودمان را گم می‌کنیم و نمی‌دانیم ما مرده‌ایم یا رویاهای‌مان.
اما حرف من این‌ها نیست. آنچه مرا شگفت‌زده کرده این‌ست که تا پیش از دیدن «فصل شکار بادبادک‌ها» هرگز لزوم این مونولوگ‌های خسته‌کننده با ‌منطق‌های زورچپان‌شان را نمی‌فهمیدم و گمان می‌کردم که دلیل جلال تهرانی برای تک پرسوناژ بودن کار دست یافتن به تجربه‌ای جدید است و بی‌شک توانایی توفیق‌اش به رخ کشیده می‌شود. اما حالا دلیل مونولوگ بودن این کار آنقدر مبرهن است که حرفی برای گفتن ندارم.
حرفی برای گفتن ندارم چون حالا می‌دانم من خودم را در این حوض فیروزه‌ایی گم کرده‌ام و هرچه به دنبال خودم می‌گردم تنها چیزی که می‌یابم این‌ست که تمام راه‌ها به رم ختم می‌شود.