در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مریم عرفانیان | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 03:50:02
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در پس عشق دردی ست از جنس تنهایی ، بغضی مدام که چونان خار بر گلو می نشیند، تنها به قدر یک بهانه منتظر می ماند ، چشم را می سوزاند و نگاهت را می شوید.
دردی ناگفته در بستر زمان ، بی خواب می غلتد ، نه مجال زیستن می دهد و نه رخصت مردن... مارال.ب
امیرمسعود فدائی، رضا تهوری، امیر مسعود و سپیده این را خواندند
مهدی سلیانی و نرگس این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اهدا کتاب به دانش آموزان مناطق محروم توسط یکی از معتبرترین نشرهای کشور

سلام دوستان
باتوجه به گرانی کاغذ در دو سال گذشته ، خانواده ها در بسیاری از روستاهای کشور قادر به خرید کتب درسی نبوده اند ، لذا طرح اهدا کتاب ، به تامین کتب درسی این مناطق با کمک هموطنان اختصاص یافته است .
جهت مشارکت به لینک زیر در سایت انتشارات بنی هاشمی ( با سابقه بیش از ٣٠ سال ) مراجعه کنید . و در صورت صلاحدید این طرح را اطلاع رسانی کنید .

به امید فردایی بهتر

https://banipub.com/donate-book/
میدانم به رسم تمام این سالها باز دیر خواهی رسید . نمی خواهم شاخه گلی در دست ، قطره اشکی بر گونه ، بیایی تا آن سنگ مرمر سفید که تنها نامم را یدک میکشد.
مخواه نبودنت را حالا که نیستم جبران کنی .من به تنهایی ِ این سالها خو کرده ام.
یادت باشد به آدرسم نامه ای پست نکنی حالا دیگر در آن حوالی کسی مرا نمی شناسد..مارال.بنی هاشمی
 
خانم عرفانیان سپاس
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زمان چیز عجیبی ست !
آنچنان زخم ها را مرهم میشود که انگار میکنی هیچ وقت ، هیچ جا و هیچ کسی زخمی نزد .
زخمهایی که از نگفتن ها دهان باز کردند
از نگفتن دوستت دارم ، از نگفتن دلتنگتم ، از نگفتن کاش بودی ، کاش نمی رفتی ...
و گاهی از گفتن ها
چهار دقیقه روایت غیاب است ناپدید و محو شدن .
همان چهار دقیقه روایت حضور است
بودن و پایدار شدن
زمانِ به وجود آمدن ، ماندن و از بین رفتن
و از همه بد تر ، در بین ماندن ، نه ماندن و نه رفتن ، نه ترک کردن و نه ترک ... دیدن ادامه ›› شدن
چهار دقیقه ها ی تا مرز مردن و نمردن ، تا مرز رفتن و نرفتن
باید غرق شد ، در همه چیز
چهار دقیقه و همان چهار دقیقه تمام زندگی ست نه بیشتر و نه کمتر

به نقل از کارگردانان محترم...... عالی بود
دشمن بچّه های ما را بمباران می کند
ما بچّه های دشمن را

ما نماز می خوانیم
آنها در کلیسا دعا می کنند

ما در آغوش زنانمان گریه می کنیم
آنها بر شانه ی معشوقه هایشان

امّا حق با لاشخوری ست
که جنازه های ما و آنها را
بی هیچ ارجحیّتی نوک می زند

اما حق با کرم هایی ست
که جنازه های ما و آنها را
بی هیچ ارجحیّتی متلاشی می کنند

امّا حق با کفنی ست
که روزی قرار بود
پرچم سفیدی باشد

سید مهدی موسوی
عشق من.
این روز ها/
اینگونه ام ، ببین:/
دستم چه کند پیش می رود، انگار/
هر بار شعر باکره ای را سروده ام/
پایم چه خسته می کشدم، گویی/
کت بسته از خم هر راه رفته ام/
تا زسر هر کجا/
حتی شنوده ام/
هر بار شیون تیر خلاص را/
ای دوست/
این روز ها/
با هر که دوست می شوم احساس می کنم/
آنقدر دوست بوده ایم ... دیدن ادامه ›› که دیگر/
وقت خیانت است/
انبوه غم حریم و حرمت خود را از دست داده است/
دیریست هیچکار ندارم /
مانند یک وزیر/
وقتی که هیچ کار نداری/
تو هیچ کاره ای/
من هیچ کاره ام: یعنی که شاعرم/
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی/
این روز ها/
اینگونه ام: /
فرهاد واره ای که تیشه خود را گم کرده است/
آغاز انهدام چنین است/
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان/
یاران/
وقتی صدای حادثه خوابید/
بر سنگ گور من بنویسید:/
یک جنگجو که نجنگید /
اما ...، شکست خورد/

نصرت رحمانی
نمیدانم چرا هی ترانه خیس به یاد آوازم می آید...مارال.ب
پارسا یزدی این را خواند
احسان امیری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمی دانم چرا تمام راه های دموکراتیک جهان به زیر خاک ختم میشود ... و من نگران خدایی هستم که سالهاست در راه مانده ...
می ترسم از دیدن مسیح های مُرده ای که این روزها ، حتی صلیبی به ارث نمی برند ؛
از پاهایی که ورچیده می شوند و آهسته از یادها می روند ؛
می ترسم از باوری که هر بار ، با دیدنِ تقسیم منصفانه ی درد میان کودکان ، از کفم می رود ...
من می ترسم از پیراهنی که بوی تو را ندهد .
فردا را ببین... اعدامی ِ دیگری در راه است ...صبحدم ، پیش از طلوع دستانِ ما ... پاهایش بی خیالِ جاذبه ، در هوا تاب خواهد خورد... و اینجا ،جایی حوالیِ همین زمین است...مارال بنی هاشمی
خودم را هم که دست به سر کنم ، با این لهجه ی باران گرفته چه کنم ؟!
نمی دانم شاید هنوز با بوی پیراهن شما نسبتی دارم ...مارال بنی هاشمی
____
فیلم در جستجوی فریده، مستندی روان، پر از احساسات و بسیار عالی بود..
لبخند می‌زدم به مسلسل‌ها
از لمس اشک‌هات برآشفتم
در کوچه‌هام بوی چه می‌آمد
من پشت ماسک با تو چه می‌گفتم
از پشت ماسک، عاشق تو بودم
از پشت ماسک، بوسه فرستادی
در پس‌زمینه خسته و هجوآمیز
میدان خون‌گرفته‌ی آزادی
آن سمت زوزه‌های موتورها بود
این سمت، خشم له شده در مشتت
سنگر گرفته بود کسی پشتم
سنگر گرفته بود کسی پشتت
از ... دیدن ادامه ›› تو که خودکشی شدنِ مرگی
از من که غرق‌ها شده‌ام در سم
بدجور واضح است نمی‌ترسی
بدجور واضح است نمی‌ترسم
من می‌دوم تمام بیابان را
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیوانه‌وار هستی و زیبایی
آرایش لبان و تنت قرمز!
لب‌های خونی‌ات درِ گوشم گفت:
«غمگین نشو به خاطر من هرگز
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد
در خاورِ میانه‌ی غمگینم
من در توام... میان تنت، روحت...
از پشت پلک‌های تو می‌بینم
فردا که روز خنده و آزادی‌ست
من در میان سینه‌ی تو شادم
حبسم بکن میان نفس‌هایت
من توی دست‌های تو آزادم»
چشم تو بسته می‌شود آهسته
نبضت سکوت می‌کند از فریاد
من گریه می‌کنم... و از این به بعد
به صبر خود ادامه نخواهم داد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافی‌ست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
فردا که روز حتمی آزادی‌ست
فردا که روز خنده و خوشحالی‌ست
تو در منی، کنار منی امّا
جای تو در تمام جهان خالی‌ست
ما «عشق سال‌های وبا» بودیم
در صفحه‌های کنده‌ی از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
این داستان مسخره‌ی ما بود
غمگین و ناتمام‌تر از هر چیز
عشقی که مانده است از آن یک مرد
که گریه می‌کند وسطِ پاییز...
.
سید مهدی موسوی
برهنه به بستر بی کسی مردن
تو از یادم نمی روی
خاموش به رساترین شیون آدمی
تو از یادم نمی روی
گریبانی برای دریدن این بغض بی قرار
تو از یادم نمی روی
پی پستوی پنهانی برای بدگمانی گریه ها
تو از یادم نمی روی
دفاتری سپید
زمزمه ای نازا
سر انگشتی آشفته
تو با من چه کرده ای ؟
تو از یادم نمی روی
سفری ساده از تمام دوستت دارم ... دیدن ادامه ›› تنهایی
تو از یادم نمی روی
سوزن ریز مکرر باران بر پیچک و ارغوان
تو از یادم نمی روی
بسیاری اندوه من از شمارش دما دم دریا
تو از یادم نمی روی
پس به بهانه ای
مثلا انار خانه گل داده است یا نه
برای کودکی های کسی ... نامهء سر بسته ای بنویس
امروز مجلس ختم من از مرگ ساده ای ست
تو از یادم نمی روی
امروز سال یاد درگذشت عزلت من است
تو از یادم نمی روی
تو با من چه کرده ای که از یادم نمی روی

سید علی صالحی

از: سید علی صالحی
فراموشی ، آزادی ست .
این جمله را هر روز به خودم که کشان کشان ، خودش را حوالی زندگی می چرخاند ، میگویم و دو وجب آنطرف تر ، باز ، پاهایم به گذشته سُر می خورد ... هر کسی ، روزی ، از چیزی خواهد گریخت بی آنکه بداند همچون جنینی در بطن روزگار ، با بند نافی بدان متصل است ؛ تا اتفاق بیفتد .
حالا خوب میدانم هر انسانی ، روزی اتفاق خواهد افتاد ، بی رویا ، بی سایه ، حوالی همین زمین ...
حکایت ِ همان جوخه اعدامی ست که در دوسوی هفت تیرش ، یک نفر ایستاده است ؛ آرامش گرگ و میش آسمان را برهم میزند و آن یک نفر اتفاق می افتد ؛ بی رویا ، بی ...
با اینهمه فردا روز دیگری ست ؛
شاید کسی بیاید ،
نام مرا بداند
و نشانیِ تو را .
#مارال_بنی_هاشمی
#نترس_و_بگو
چقدر اندوه قورت نداده ، چقدر آوار فرو نریخته ... ما این شهر را با تمام سیاهی و اندوهش به ارث برده ایم...مارال بنی هاشمی
با دیدن این فیلم دوباره خاطرات به کوچه ما سر زد...

سیمین بهبهانی :
من اگر مرد بودم
و دست زنی را می گرفتم پا به پایش فصل ها را قدم میزدم و برایش از عشق و دلدادگی می گفتم تا لااقل یک دختر در دنیا از هیچ چیز نترسد!
شما زن ها را نمی شناسید!
زن ها ترسو اند
زن از همه چیز می ترسند
از تنهایی
از دلتنگی
از دیروز
از فردا
از زشت شدن
از دیده نشدن
از جایگزین شدن
از تکراری شدن
از پیر شدن
از دوست داشته نشدن
و شما ... دیدن ادامه ›› برای رفع این ترس ها نه نیاز به پول دارید
نه موقعیت و نه قدرت
نه زیبایی و نه زبان بازی!!!!
کافیست فقط حریم بازوانتان راست بگوید!
کافیست دوست داشتن و ماندن را بلد باشید!
تقصیر شما بود که زن ها آن قدر عوض شدند.
وقتی شما مردها شروع کردید به گرفتن احساس امنیت
زن ها عوض شدند
آن قدر که امنیت را در پول شما دیدند
آن قدر که ترس از دوست داشته نشدن را با جراحی پلاستیک تاخت زدند و ترس از تنها نشدن را با بچه دار شدن ووو...
عشق ورزیدن و عاشق کردن هنر مردانه ای ست
وقتی زن ها شروع می کنند به ناز خریدن و ناز کشیدن تعادل دنیا به هم می خورد
کارخوبی بود، مخصوصا بازی عالی خانم صامتی...
واى خداى من....
با من این کار رو نکنید...
متن اینجا کامل تر هم شده و پیچیده تر البته...
۰۶ آذر ۱۳۹۷
آقای ابرشیر از شبی که تئاتر رو دیدم دقیقا به نوعی مواردی که شما مطرح کردید ذهنمو قلقلک میداد... قضیه اسپانسر بودن کلینیک زیبایی، به تصویر کشیدن خانمهایی که از بسترهای مختلف میان اما همه پر از بغض و عقده گشایی اند، شعر خانم بهبهانی که بعنوان یک زن نه تنها برایم جذابیتی ندارد بلکه بسیار دور از من است، من تاتفاقا نسبتا آدم ترسویی ام اما فقط از بیماری عزیزانم و فردا میترسم، چرا باید از زشت شدن بترسم؟ مگه الان از زیبایی خودم بهره میبرم؟!
از جایگزین شدن، تکراری شدن، پیر شدن و دوست نداشته شدنم نمیترسم. بالاخره یک جا باید کلیشه ها در هم شکسته بشه و بمن و امثاال من هم بعنوان یک زن نگاه شه ... من زنم از جنسیتم راضی ام و هیچ علاقه ای به ارایشگاه رفتن کلینیک زیبایی رفتن به هر قیمتی متاهل شدن و قس علیهذا ندارم.
تئاتر قطعا برای منم سرگرم کننده بود خیلی خندیدم نارااحت شدم اما با صحبت اقای ابرشیر موافقم سطح تئاتر از قصه های مجلات زرد فراتر نمیرفت.
۰۷ آذر ۱۳۹۷
@ خانم میترا گرامی خواهش می کنم..ضمنا پادشاهی وجود نداردها :))

@خانم قاسمی ارجمند ممنون از حسن توجه سرکار , حقیقتش استانداردهای زیبایی تحمیلی در جوامع مردسالار و‌سرمایه داری ضربه های جبران ناپذیری بر روح و جسم خصوصا زنان برجای می گذارد. تعریف زیبایی و استانداردهای آن ذیل مناسبات قدرت و سرمایه صورت میگیره ...فقط کافی است به گردش مالی و سود حاصل از صنایع زیبایی و اعمال جراحی زیبایی و ... توجه کنیم .. بسیاری از این به اصطلاح جوانسازی ها و لاغر سازی ها و...که کلینیک این خانم دکتر حامی نمایش نیز به آن روند متعلق است برای کسب در آمد بیشتر به انگارهای مرسالار از تعریف و استاندارد زیبایی دامن می زنند و اساسا در آن سیستم کار می کند..آمار وحشتناکی می خواندم از اینکه بسیار از اعمال جراحی زیبایی را زنان زیر سی سال انجام می دهند و این فاجعه فشار انگاره ... دیدن ادامه ›› های مزخرف جوامع از زیبایی استاندارد و ... است...
مردسالاری باعث ایجاد استرس و آبسس جوانی و ترس از پیری بیشتر در زنان عمل می کند. واقعا آگاهی و نپذیرفتن این مکانیسم پیچیده و سرکوبگر راه آسایش امنیت و خوشبختی زنان و مردان است اینکه به استانداردهای مردسالارانه ساخته شده برای زیبایی و سایز و... اهمیتی قائل نشد و‌زیبایی را متنوع تر و گوناگون تر پاس داشت... البته بدیهی ایت این ایده مغایرتی با فعالیتهای سالم سازی جسم و پوست ندارد. به امید اینکه ارزش های مسلط مبتنی بر زیبایی های درونی و فردی و طبیعی افراد باشد البته با وجود سلطه سرمایه و انتفاع مردسالاری از این مساله راه طولانی پیش رو است
۰۷ آذر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اصلا خوب نبود.. یکی از دوستان میگفت دکتر حلت بعد از دیدن این فیلم یه نقد هیجانی گذاشتن، برام عجیب بود از شخصیت این روانشناس این کار، ولی الان واقعا درکشون میکنم.. از یک جایی از فیلم مدام با خودت میگی چرا تموم نمیشه...
منم که روانشناس نیستم امروز بعد از دیدن کار گفتم ،بعد این فاجعه امروز معتاد نشم خوبه
۰۶ آذر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
‍ من نصف قلبم نیست!
با دوستم عقب تاکسی نشسته بودیم. بعد از یک هفته که خودش را توی خانه حبس کرده بود، آورده بودمش بیرون تا مثلاً هوایی بخورد و مثلاً باهاش حرف بزنم تا مثلاً آرام تر شود. ولی نمی دانستم چه بگویم و هر دو ساکت بودیم .
نگاهش کردم، دوستم بیرون را نگاه می‌کرد، بعد از راننده پرسید : «میشه تو ماشین سیگار کشید؟» راننده گفت : «نه.» دوباره سکوت شد. راننده گفت : «سیگار نکش. من یه موقعی زیاد می‌کشیدم، الان نصف ریه‌ام نیست !» دوستم گفت : «من نصف قلبم نیست.»
هیچوقت ندیده بودم اینجوری حرف بزند، فکر کردم شوخی می‌کند و خنده‌ام گرفت ولی قیافه‌اش جدی بود و نخندیدم. گفتم : «ناراحت نباش.» دوستم گفت : «باشه.» و دوباره بیرون را نگاه کرد و دوباره سکوت شد. گفتم : «اینقدر ناراحت نباش دیگه.» گفت : «می‌خوام نباشم ولی نمیشه ... دست خودم که نیست.»
بعد پرسید : «دستمال داری؟» هول کردم، هیچوقت ندیده بودم گریه کند، آن هم جلوی جمع. گفتم : «نه.» راننده بسته دستمال کاغذی را از جلوی داشبورد برداشت و طرف ما گرفت. «خیلی ممنون.» دوستم یک دستمال برداشت، گردنش را پاک کرد و پرسید «گرمه یا من گرممه؟» گفتم : «گرمه.» دوستم گفت : «اَه.» گفتم : «گرما اذیتت می‌کنه؟» ... دیدن ادامه ›› گفت : «نه.»
راننده در آینه نگاهش کرد و پرسید : «چته؟» می‌دانستم دوستم دوست ندارد توضیح بدهد، گفتم : «چیزی نیست.» دوستم گفت : «قضیه عشقیه. .. تا حالا عاشق شدین؟» راننده آهی کشید بعد سر شیشه را پایین داد و گفت : «سیگارتو بکش.» !

سروش صحت. تاکسی نوشته ها
اصلا بهش نمیخوره این جوری بنویسه
۱۹ آذر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

همه چیز داریم شکر خدا
چند وقتى هم هست رژیم گرفته ایم
که ساده نباشیم
انگار روح و جسممان آلرژى پیدا کرده
که نبخشیم کسانى را که لایق بخشش نیستند
مى خواهیم کمى براى خودمان دلبرى کنیم و
دلگرمى خودمان، خودمان باشیم
فداى سرمان هم
هر که را آدم حساب کردیم
خرد و خمیرمان کرد و رفت
فداى سرمان که همه احساسمان را گذاشتیم
براى ... دیدن ادامه ›› کسانى که بزک دوزکى بیش نبودند
گله و شکایتى هم نداریم از کسى
تقصیر حواس پرت خودمان بود
به هر حال یک روز
باید سرمان به سنگ مى خورد
براى یک آغاز دوباره
تا حال خوبمان را پیدا کنیم
دو دستى بچسبیم و ولش نکنیم
امیر_وجود
فیلمی بسیار عالی با بازیهای عالی...
امیر، امین، رامین غفرانی، نیلو، محمد لهاک و رضا غیوری این را خواندند
نیلوفر و ستاره ترکاشوند این را دوست دارند
گروه همیاری (support)
درود بر کاربران عزیز
نظراتی در زیر این دیوارنوشته به دلیل ادبیات نامناسب از دید عموم پنهان شد.
حق دوست داشتن یا نداشتن آثار برای همه کاربران به یک میزان محترم است. از این‌رو هر کاربری امکان درج نظر خود را دارد و خواهشمندیم هرگز دیگر کاربران را صرفا به دلیل تفاوت در سلیقه مرود بازخواست و ادبیات تند قرار ندهید. هرچند گفتگو و مباحثه درباره مسایل با ادبیات مناسب و محترمانه قطعا ارزشمند و مورد تشویق است.
۱۹ آبان ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظرم کار بسیار خوبی بود، مخصوصا قسمت آخر نمایش... جناب آقای هاشمی خیلی عالی بازی میکردند.... تسلط ایشون روی نقشها و خوب بازی کردن اختلالات روانی ستودنی بود... بسیار لذت بردم
امیر، زهره مقدم و سعیده شریفی این را خواندند
محمد لهاک و نسترن ترابی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در جامعه ای که قوانین رو مردها مینویسند، زن بودن کار سختیست...