در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رضا شاهی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:04:43
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش محترم و خوش فرم و محتوایی بود
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامُش پر بگیرم/
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست/

درود بر گروه خوبتون و ممنون بابت نمایش تحسین برانگیزتون
من پرومته‌ی نامرادم
که از جگرِ خسته
کلاغانِ بی‌سرنوشت را سفره‌یی گسترده‌ام
غرورِ من در ابدیتِ رنجِ من است
تا به هر سلام و درودِ شما، منقارِ کرکسی را بر جگرگاهِ خود احساس کنم.
نیشِ نیزه‌یی بر پاره‌ی جگرم، از بوسه‌ی لبانِ شما مستی‌بخش‌تر بود
چرا که از لبانِ شما هرگز سخنی جز به‌ناراستی نشنیدم.
از مردانِ شما آدم‌کشان را
و از زنانِتان به روسبیان مایل‌ترم.
”بامداد

اجرای کم نظیری از هر جهت
عالی بودین

درود بر همگی
دست مریزاد
حق مطلب به زیبایی هر چه تمامتر ادا شده بود
به راستی از همانش فرو افکندند که ساخت ...و این بدان بود تا گویند هرچه بلندتر سازید افتادن صعب‌تر! و هر چه کوشید در هلاک خود کوشید!این بدان بود تا گویی پستی بیاموزید !و گویند همطراز با خاکید !و گویند بیش مخواهید و دست از آستین بیرون مکنید

"دیگری گوید : "اگر همه نمی‌ساختند جهان در آغاز آغاز خمد بود !بیغوله‌ای ... !آری ـ مردمان به آن ارزند که می‌سازند

سنمار" :من که سنمارم بر می‌خیزم تا بگویم چگونه فرو افتادم، من که چون می‌افتادم، به آسمان نزدیک‌تر بودم تا به زمین ...تو [نعمان] مرا به درد چهل بار کشتن، کشتی به خدمتی که تو را کردم !و به خدا نمی‌کشتی اگر خورنق تمام نبود همچون قصه شهرزاد که شهریار، پی شنیدن پایانش، وی را زنده نگه می‌داشت ."...

درود بر همگی عوامل
دست مریزاد به همگی
جزو اندک نمایش هائی که محتوا بر فرم غالب بود
بازی ها هم در خور توجه
چون دادِ عادلان به جهان در بقا نکرد بیدادِ ظالمانِ شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالعِ مسعودِ خویشتن، تأثیرِ اخترانِ شما نیز بگذرد!
در باغِ دولتِ دگران بود مدّتی این گُل، ز گُلسِتانِ شما نیز بگذرد

درودها بر همگی عوامل این اجرای خوب

امیر این را خواند
امیرمسعود فدائی، مریم راد و محمد رحمانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بنگرید این زایدان را!
همگی در پی نزدیکی به اورنگ اند: این است جنونِ شان! چنان که گویی نیک بختی بر اورنگ تکیه زده است! ای بسا لای و لَجَن بر اورنگ تکیه می زند و ای بسا اورنگ بر لای و لَجَن!
در پی قدرت اند، این ناتوانان
ببینید که چه گونه از بَر و روی یکدیگر بالا می روند و این گونه یکدیگر را به لای و لجن و گودال فرو می کشند.

”چنین گفت زرتشت
امیرمسعود فدائی، یاسر امیری و الناز زالی این را خواندند
محمد رحمانی، Captain و عباس الهی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایروین: معلولیت با خودش فرض صداقت میاره!

عالی بوداین دیالوگ

حقیقتا دستمریزاد به این گروه با این کار کم نظیر
افسر: خود من هم می دانستم. سگهای ژنرال ، گران قیمت و اصیل اند ، حال آنکه این سگه به لعنت خدا نمی ارزد. نه پشم و پیله ی حسابی دارد ، نه ریخت و قیافه و هیکل حسابی. نژادش حتماً پست است. مگر ممکن است ژنرال ، این جور سگها را در خانه اش نگه دارد؟! عقل و شعورتان کجا رفته؟ این سگ اگر گذرش به مسکو یا پترزبورگ می افتاد می دانید باهاش چکار می کردند؟ قانون بی قانون, فوری خفه اش می کردند. گوش کن خریوکین، حالا که به تو خسارت وارد آمده نباید از شکایتت بگذری, حق این نوع آدمها را باید کف دستشان گذاشت.
نه ذهن زمان در آواز عقربه جاریست؛ نه انعکاس تبسمی تشنه در انتظار آب
نه سایه روشن موعود از پس پرده ها پیداست
نه رؤیای اخگری خاموش در زمهریر غروب
تنها خورشید خسته ای ست بر کلالهٔ کوه
لیسه بر پیالهٔ خونآب خویش می کشد
شگفتا...
ای بادها
هیچ بیرقی بر این بامها باردار از اهتزاز ستاره نیست
به جهان می نگریم
چیزی به یادمان نمی آید

”س.ع.صالحی

حقیقتاً کار تحسین برانگیزی بود.... درود بر همگی
پرند محمدی و پرندیس این را خواندند
سپاس از نظر شما جناب شاهی عزیز و مهربان
۰۷ مهر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ترلکوفسکی: یه انسان دقیقاً از چه زمانی دیگه اون آدمی که خودش فکر می‌کنه هست-یا دیگران فکر می‌کنن هست- نیست؟
به من نزدیک نشید وگرنه همتونو به کثافت می‌کشم
اووه کثیف شدین؟!...معذرت می‌خوام
حرومزاده ها


"آیا شما زنده هستید یا مرده؟...زن هستید یا مرد؟
آیا شما یک انسان معمولی هستید یا "خاص" بودن را ترجیح می‌دهید؟
آیا در یک اداره یا شرکت کار می‌کنید و حقوق می‌گیرید یا به شیوه‌ی ... دیدن ادامه ›› "مفت‌خوری" روزگارتان را می‌گذرانید؟
آیا سرپناهی برای خود جسته‌اید؟ یک آپارتمان؟از همان متراژ پائین‌ها که شبیه قبر است یا پنت‌هاوسی با دیوارهای سراسر شیشه، یا در جوی خیابان میخوابید، سقفتان هم آسمان؟.... فرقی نمی‌کند! شما عنقریب به کس دیگری تبدیل می‌شوید یا شاید هم شده‌اید. کسی که نمی‌شناسیدش. همانی که ما می‌خواهیم
ترلکوفسکی با اصلیت روس به "سیمون شول" فرانسوی مبدل شد!...شما چطور؟"
م.حسین نژاد
آرشین حبیبی، مهدی حسین مردی و امیر مسعود این را خواندند
Firouzeh Elahi این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر کدوم از ما با یه قوطی کبریت تو وجودمون متولد می­شیم اما خودمون قادر نیستیم کبریتا رو روشن کنیم؛
همونطور که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. تو این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی می­اد که دوستش داریم؛ شمع می‌تونه هرنوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشه که یکی از چوب کبریت ها رو مشتعل کنه
هر آدمی باید به این کشف و شهود برسه که چه عاملی آتش درونش رو پیوسته شعله ور نگه می­داره
اگر کسی به موقع نفهمه که چه چیزی آتش درونش رو شعله­ ور می­کنه، قوطی کبریت وجودش نم بر می­داره و هیچیکدوم از چوب کبریت هاش هیچوقت روشن نمیشن
این تاتر را دیشب دیدم:
1-به عنوان یک تماشگرکاملا" عادی ترجیح می دم مجددا" کتاب مثل آب برای شکلات را (ترجمه ی خانم مریم بیات) مطالعه کنم) . این کتاب داستان یک خانواده را روایت می کند که شخصیت اصلی آن دختر کوچک خانواده است. این دختر متفاوت در آشپزخانه متولد و بزرگ و به یک آشپز بالفطره تبدیل می‌شود. یکی از قشنگی های «مثل آب برای شکلات» این است که این کتاب در عین داستان بودن یک کتاب آشپزی‌ست. هرفصل از کتاب با نام و دستور پخت یک غذا شروع می شود.غذایی که قرار است به مناسبت خاصی در داستان به وسیله ی قهرمان کتاب پخته شود و ماجراهای تازه ای را برای او رقم بزند و احساساتش را به تصویر بکشد.
2-از مجموعه تاتر صرفا" بازی خوب سرکار خانم رویا نونهالی برای من قابل توجه بود.در پایان مواردی مثل این تاتر همیشه به خودم می گم شاید مشکل از منه وحتما" دوستانی که با سبک های مختلف ادبی مثل رئالیسم جادویی آشنایی دارند از این تاتر بهره بردند.

۱۸ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد...

"بامداد
در موزه های ایتالیا نوعی از پرده های نقاشی وجود دارد که سابقاً کشیش
ها آن ها را جلو صورت محکومین به مرگ می گرفتند تا آن ها نتوانند سکوی
مرگ را ببینند.
جهش در تمام معانی آن، عجله و فرار به طرف ابدیـت خدایی، ترک واقعیات روزانه با فکر و حواس کامل
همه این ها پرده های نقاشی هستند که جلو چشم ما می گیرند تا پوچ نبینیم. اما در ایـــن میان کسانی
وجود دارند که پرده ای جلو چشم آنها نیست و همه چیز را عریان می بینند.
با آن هاست که می خواهم صحبت کنم.
"کامو