در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال علی یزدانی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 23:19:50
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دوجام گلرنگ / بشقاب انگور

دوقلب عاشق/ دوجان پرشور

در نور مهتاب / موسیقی آب

نمباد جنگل / دلهای بی تاب

اکسیر حافظ / بر جان عشاق

از شوق پرواز / طاقت شده طاق

در نقره ماه / با نغمه تار

شبنم گرفته / چشمان بیدار

یک رقص آرام ... دیدن ادامه ›› / بارنگ خواهش

مهمانی گل / نور و نوازش

در جذبه باد / سرمست و دلشاد

افسون و رویا / آواز آزاد

با رفتن شب / در زد سپیده

خورشید بازم / از ره رسیده

ای کاش ای کاش/ این شعر روشن

باشه همیشه / شعر تو و من !
:)خواهش میکنم دوست گرانقدر.
۰۴ مرداد ۱۳۹۳
زیباست*
..........
ممنونم از علی آقا
۰۸ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
« با گرامیداشت جشن تیر گان »


.. روزگاری بود، روزگارتلخ و تاری بود.
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره.
دشمنان بر شهر ما چیره.
شهر سیلی خورده هذیان داشت،
بر زبان بس داستان های پریشان داشت.
زندگی سرد و سیه چون سنگ،
روز بدنامی، روزگار ننگ.
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان،
عشق در بیماری دلمردگی ... دیدن ادامه ›› بی جان!
...باغ های آرزو بی برگ،
آسمان اشک ها پربار،
گرمرو آزادگان در بند،
روسپی نامردمان درکار...
انجمن ها کرد دشمن، رایزن ها گرد هم آورد دشمن،
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند،
هم به دست ما شکست ما براندیشند!
... یافتند آخر فسونی را که می جستند...
آخرین فرمان، آخرین تحقیر...
مرز را پرواز تیری می دهد سامان!
گر به نزدیکی فرود آید ، خانه هامان تنگ
آرزومان کور... ور بپرد دور،
تا کجا؟ تا چند؟
آه ! کو بازوی پولادین و کو سرپنجه ایمان؟
...چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن:
منم آرش ، سپاهی مرد آزاده، به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را ،
اینک آماده.
مجوییدم نسب ، فرزند رنج و کار،
گریزان چون شهاب از شب ،
چون صبح آماده دیدار.
... در این پیکار ، در این کار،
دل خلقی ست در مشتم،
امید مردمی خاموش هم پشتم.
... درود ، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود!
که با آرش ترا این آخرین دیدار خواهد بود.
به صبح راستین سوگند!
... دلم از مرگ بیزار است،
که مرگ اهرمن خو ، آدمی خوار است.
ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است،
ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است،
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است.
همان بایسته آزادگی این است.
...
آری ، آری جان خود در تیر کرد آرش.
کار صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش.
...
سال ها بگذشت.
سال ها و باز، در تمام پهنه البرز،وین سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید،
وندرون دره های برف آلودی که می دانید،
رهگذرهایی که شب در راه می مانند
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
و نیاز خویش می خواهند.
با دهان سنگ های کوه ، آرش می دهد پاسخ.
می کندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه،
می دهد امید ،
می نماید راه.

« منظومه آرش کمانگیر-- سیاوش کسرایی»
آه ، آگاهی !

اگر بودی ،

جای آزادی ،

چنین خالی نبود!
ای صبح !

ای بشارت فریاد!

امشب ، خروس را

در آستان آمدنت ، سر بریده اند.


« ه . الف .سایه -- یادگار خون سرو »
در نبرد با شادی ، بشکند دژ اندوه ...... ......... از پس خزان گل ، غنچه ها شکوفان است

شادمانه باید بود،گرچه غصه بسیاراست! ....... ........ زان سبب که دیو غم از خوشی هراسان است
...
زیبا بود آقای یزدانی
۱۶ خرداد ۱۳۹۳
خواهش میکنم بیشتر از این شرمنده ام نکنید.
کار شما بسیار برای من ارزشمند بود چراکه در تیوال،بیشتر دوستان فقط امتیاز میدهند و متاسفانه کم تر پیش میاید که اشکالات شعر را گوشتزد کنند.من بسیار بسیار خوشحال خواهم شد که در شعرهای بعدی نیز نظرتان را بدانم.این لطف را از من دریغ نکنید.
موفق باشید.
۱۶ خرداد ۱۳۹۳
چون خوشی هراسان است ازبرای دیوغم**گرچه غصه بسیاراست شادمانه بایدبود

غنچه ها شکوفان است ازپس خزان گل**بشکنددژاندوه روز شادی بایدبود

.........................
می بینید جادوی موسیقی و شعر را!!
گاهی برخی اشعار اینگونه کشف می شوند!
..............................
بسیارمتشکرم از علی آقا*
۱۷ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
.
.
در قاب ذهن من جهان و هرچه دراوست
از بازتاب عکس تو دارد تماشا
من لحظه هایم را به نامت می کنم ثبت
هر روز از گاه سحر تا صبح فردا
هر بامدادان می شود دنیای من باز
از تابش مهر رخ خوب تو پیدا
الهام نورافشان شعر شامگاهی
بر آسمان دل تویی مهتاب بی تا
... دیدن ادامه ›› نتهای شورانگیز و ناب زندگی را
تو می نویسی تا ابد در دفتر ما
امشب زمین و آسمان هم میهمانند!
در چشن پیوند من و تو نازنینا
بشنو، ببین ، چه خوب و زیبا می نوازد
شادانه را ارکستر هستی در شب ما
از جوشش عشق تو در این ساعت خوش
زاییده شد شعری دگر زین جان شیدا
ا ین واژه هایی را که نبضم کرده موزون
تقدیم تو، پیوندمان پاینده بادا
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
پیوندتان پاینده بادا **
۱۶ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو طلایه دار صبحی!
تو شکوه بی نهایت
واسه این دل شکسته
تویی مرهم رفاقت

تو با دست مهربونت
منو از سیاهی روندی
بردی تا مرز سپیده
تو به روشنی رسوندی

بعد عمری غصه خوردن ،
شادی اومده سراغم!
پاییز قصه تموم شد
باز بهاری شده باغم!

توی چشمای نجیبت
زندگی همیشه پیداست
ای ترنم صداقت
زندگی با تو چه زیباست!

من رهاتر از همیشه
دوست دارم غرق تو باشم
ای زلال پاک جاری
من می خوام در تو فنا شم
خیلی خوب بود
۰۸ خرداد ۱۳۹۳
یاد شعر"یاور همیشه مؤمن" افتادم:
تو با دست مهربونت/به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی/پرده ی شبو دریدی....
زیباست :)
۰۹ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از روز دستبرد به باغ و بهار تو
دارم غنیمت از تو ، گلی یادگار تو
پاییز را معطل تقویم کرده است
در من مرور باغ همیشه بهار تو
از باغ رد شدی که کشد سرمه تا ابد
برچشمهای میشی نرگس غبار تو
فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند
از یک نگاه کردن شوریده وار تو
کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو
چشمی به تخت وبخت ندارم ، مرا بس است
یک صندلی برای نشستن کنار تو

« حسین منزوی - از کهربا و کافور»
درود برشما.
اشعار حسین منزوی رابسیاردوست دارم.
۰۸ خرداد ۱۳۹۳
خیلی هم عالی:)
۱۱ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای شعر ، ای طلسم سیاهی که سرنوشت

عمر مرا به رشته جادویی تو بست

گفتم تو را رها کنم و زندگی کنم

اما چه توبه ها که درین آرزو شکست

گویی مرا برای تو زادند و آسمان

دیگر ترا نخواست که از من جدا کند

دیگر غمش نبود که چون ناله برکشم

گوش گران به ناله من آشنا کند

سوگند ... دیدن ادامه ›› من به ترک تو بشکست بارها

اما طلسم طالع من ناشکسته ماند

ای شعر، ای طلسم کهن ، ای طلسم شوم!

پای من ای دریغ به پای تو بسته ماند

.
.
.

تنها تویی که در خم این راه پر هراس

خواهم ترا به ناله خویش آشنا کنم

دیگر تو آن طلسم نه ای ، سایه منی

آخر چگونه سایه خود را رها کنم ؟


« نادر نادرپور - شعر انگور »



وحید حسینی، شکوه حدادی و آذر امروزیان این را دوست دارند
تنها تویی که در خم این راه پر هراس
خواهم ترا به ناله خویش آشنا کنم

بسیار گزینش زیبایی بود .
با سپاس از شما
۰۸ خرداد ۱۳۹۳
انتخاب زیبایی بود.
۰۸ خرداد ۱۳۹۳
سپاس خانم امروزیان
۰۸ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
(1)دلم چقدر بهانه دارد و اندوه...
من ، صدای نبض خود را می شنوم،
بر گلوگاهی پر فریاد.
در تکاپویی سخت ، پی روزنی می گردم
نه در
نه پنجره
نه دریچه
فقط یک روزن!
برای تنفس ، برای رهایی ، برای رمیدن ، برای رسیدن...
(2) من میان رنگها گمشده ام، میان نقش ها ، میان آوارها
(3)لحظه ای بر ... دیدن ادامه ›› شن های سپید و شیری ساحل دور ، شانه به شانه موج های کوتاه وبلند می دوم
و برای موج سوارانی که چون برگهای رقصان در آهنگ باد بر بال امواج بالا و پایین می روند ،
دست تکان می دهم
و به آفتاب شرقی نیمروز که بر فراز افق ایستاده می نگرم...
(4) حالا بر سنگفرش کهنه یک پارک قدیمی و پر برف نفسهای غبارآلودی را که هر لحظه جلوتر می دوند، می شمارم ...
بچه ها را مینگرم که چه شاداب و سرخوش ،
با شور و حرارت کودکانه شان
سوز و سرما را زیر گامها آب می کنند!

گونه های گلگون بچه ها،
صدای شادی و خنده
و ناگهان،
چشمم به گنجشکی می افتد که سخت مشغول خود تکانی ست،
تا قطره های برفاب فروریخته بر سرش را بتکاند و پایین بریزد.
(5)بوی خوش نمناکی جنگل ! نمباد جنگلی !
درختان بلند ، زیر سایه بان مهربان برگها و شاخه ها
سکوت !
سکوت !
سکوت!
و حالا چشمان درشت و کنجکاو سنجابی گردو به دست
که دزدانه ، از فراز شاخه های درختی که نمیدانم اسمش چیست ، نگاهم می کند.
و نگاه نگران مرغ عشقی فیروزه رنگ
در انتظار جفتی که گویی دیر کرده است!
(6)و اکنون دوباره این منم ،
و یک اتاق سرد ، پر از سایه روشن های تکراری
میز کوچک گردویی،
فنجان شیری رنگ قدیمی
که بوی نسکافه می دهد. با نقش بی روح برگی سبز
که انگار سالهاست بر دیواره آن خشکش زده!
خطوط افقی و راه راه صفحه دفتر
که حالا دیگر نیمه بالاییش سپید نیست
و
قلمی که میان انگشان من ، عمری ست خوش نشسته!
چند کتاب در هم و برهم
ساعتی که سه عقربه اش در بی نظمی شگفتی
میخکوب و مبهوت به من چشم دوخته اند!
قلمدان گل و مرغ خاتم
و
دو نگاه!
آه ، دو نگاه!
دو نگاه با لبخندی محو و پریده رنگ
زندانی تصویر انتظار!
و حالا باز دوباره این منم
و دیگر هیچ!

بسیارزیباست .

فقط یک روزن !
برای تنفس ، برای رهایی ، برای رمیدن ، برای رسیدن ...
۰۶ خرداد ۱۳۹۳
سپاس از لطف شما
۰۶ خرداد ۱۳۹۳
خیلی خوب بود.
شانه به شانه موج های کوتاه وبلند می دوم...زیبابود
.........
ممنونم از علی آقا
۰۹ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی ! تو درآن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم ... دیدن ادامه ›› است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز

که همین شوق مرا خوب ترینم کافی ست


« محمد علی بهمنی - من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم»



«آتش عشق است کاندر نی فتاد/ جوشش عشق است کاندر می فتاد ...»




در خیسی یک شام بارانی دلم سوخت

من در عجب زین آتش بی بیم از آب

باران به پایان آمد و مهتاب سر زد

دیدم دل مهتاب هم زان شعله بی تاب

دانستم آن آتش که در جانم ... دیدن ادامه ›› شرر ریخت

چون آذرخشی در دلم نوری برانگیخت

سرچشمه ای دارد به قدر کهکشانها

هم در زمین جاری ست هم در آسمانها

در عمق چشم ماه هم آن شعله پیداست

در چهره خورشید و اختر هم هویداست

بر بام گلگون فلک بعد از سپیده

آن مرغ آتش بال گویی پرکشیده

در سرخی قلب شفق رازی نهفته ست

کان را به جز «آتش به جان»با کس نگفته ست
.
.
.

رازی که در آتش به سر بودن نهفته ست

گویی خدا تنها به گوش شمع گفته ست

تا روشنی گیرد چراغ نغمه پرداز

آتش زبانه می کشد در پرده ساز

شوری که پنهان است در مستی باده

آتشفشان عشق در جانش نهاده

آی ای دل شیدای از خود بی خبر ، مست

مژده که آن آتش درونت خوش تشسته ست

آن آتش بی بیم از باران و از باد

در عمق جانت تا همیشه شعله ور باد

پس از باران دیشب
سوم خردادنود و سه


علی یزدانی این را پاسخ داده‌است
امین، آرزو نوری، مرضیه زمانی، شهرزاد م و امیر هوشنگ صدری این را امتیاز داده‌اند
در عمق جانت تا همیشه شعله ور باد
۰۴ خرداد ۱۳۹۳
بیت اول و دوم رو فکر کنم اگه تصحیح کنید، مثنویتون کامل بشه.
البته شعر نوشته شده رو که آدم دوستش داره،سخته دستکاریش ولی خوب باید نظم در نظم باشه وخواننده هم از هنر نویسنده لذت کافی ببره.
:)
...........
ممنونم از علی آقا
۰۹ خرداد ۱۳۹۳
امیر هوشنگ عزیز
سپاس از لطف و توجه همیشگیت به کارهای من.
درسته ،شعر با قالب قطعه آغاز شده اما بعد به مثنوی تغییر فرم میده.
این هم کاملا آنی و اتفاقی بود .
نوسانهای ذهنی ناشی از هیجان یک الهام که گاهی ناخواسته به فرم و قالب و حتا واژه و وزن وقافیه هم کشیده میشه رو حتما شما هم تجربه ... دیدن ادامه ›› کردین و شاعر گاهی ناگزیر به تسلیم شدن دست کم در همون لحظه ست!
با این حال از دقت و نقد درست و وارد شما بسیار سپاسگزارم و تلاشمو برای یکدست کردن قالب واصلاح و تغییر مختصر بعضی واژه ها که خیلی برای خودم دلنشین نیست خواهم کرد.چون این کار رو بلافاصله پس از سرودن و بی ویرایش تقدیم کردم.
کامیاب و پیروز باشی
۰۹ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دردهای من
جامه نیستند

تا ز تن درآورم
«چامه و چکامه» نیستند

تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند

تا ز «نای جان» برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی ست.

دردهای من اگرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
دردمردم ... دیدن ادامه ›› زمانه است!
مردمی که چین پوستینشان ،
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند.
من ولی تمام استخوان بودنم ،
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند.
.
.
.
.
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه مرا درد گفته است درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست . درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

«قیصر امین پور - آینه های ناگهان»
مرسی آقای یزدانی . مرسی از این انتخاب .
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در جدال با خویشتن ،
چه جانکاه است و سهمگین !
در میانه نشستن ،
در جنگی همیشگی ، در ستیزی ستیهنده،
در نبردی بی پایان ...
و من ،
این جدال کشنده و لجوج را چگونه تاب آورده ام ،
بر درگاه زندگی خویش ؟

چیست این جامه سخت جانی ، بر قامت این خسته جان؟
در نشیب های تند تا فرازهای ناساز و پای انداز

تو بگو !
تو ... دیدن ادامه ›› بگو چه بوده است در این کوله بار تهی پنهان؟
جز مهری اهورایی ، جز آرزوی رهایی.
پس بیا ،
بیا و رهایم مساز ،که پایبند تو بودن مرا معنای رهایی ست.
که حتا در تنهاترین گاهان خویش نیز ،
لحظه ای درنگ نگاهت را بر آستان سرنوشت خویش باور نکرده ام.
باور کن!
درود نوشته ی زیبایی اقای یزدانی اما متوجه معنی کلمه ی ستیهنده نشدم...
۰۲ خرداد ۱۳۹۳
بسیار سپاس از لطف و توجه همه دوستان خوبم ، خانم ها و آقایان مهربان

و تشکر ویژه از دوست گرامی و فرهیخته امیر هوشنگ نازنین برای بازدیدها ، پیام ها ، دوبیت زیباو البته پاسخ های دقیق و سنجیده به پرسش ها ودیدگاهها در ... دیدن ادامه ›› نبود من.

عصر آدینه شاعرانه ای رو برای همتون آرزو می کنم.

علی یزدانی
۰۲ خرداد ۱۳۹۳
باور کن
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من آن ترانه خوان بی سکوتم / که در تنم صدا همیشه جاری ست

صدای نبض من صدای فریاد / قرار من هماره بی قراری ست

در این فضای زمهریری محض / که کیفر بهار سر به داری ست

من آن خزان گریز پر امیدم / که باورم همیشه نوبهاری ست
زهره این را پاسخ داده‌است
مینا ابراهیمی، امیر هوشنگ صدری، کیمیا TAV، امین، شیلا، آرزو نوری و مرجانه این را امتیاز داده‌اند
خوبه .اتفاقا وزنش هم کامله و روان.

۰۲ خرداد ۱۳۹۳
آفرین
:)
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این شب آبستن نور است و من منتظرم ،

ایستاده لب درگاه زمان ، چشم در چشم افق دوخته ام ، تا که تو از راه رسی...

لحظه آمدنت لحظه لبخند خداست

لحظه روشن روییدن نور بر سپیدار سحر

لحظه سبز شکفتن در باغ

باغ غزل ، باغ هنر

و زمین خواهد دید از نگاه گرمت که در آیینه فردا

خالق ناب ترین شعر همه دوران هاست

گل خورشید چه مشتاقانه ،

خواهش و میل شکفتن دارد.
در هواپیما ( پرواز بامدادی)

رقصواره فروغ وابر و باد

از در یچه ای به وسعت تمام بامداد

میهمان می کند مرا به شعر نور

به شادی و شکوه وشور

من به وسعت تمام آسمان پر از خیال ناب

سرخوشم ز مستی شراب آفتاب
رضا میم، امیر هوشنگ صدری، امین، آیدا خمان و آرزو نوری این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پاشیده نور ، نورطلایی آفتاب / بر ماسه های ساحل دریای بیکران
نرمای پرنیانی باد سحرگهان / پاکیزه کرده خواب ز چشمان آسمان
از نرده های پنجره خوابگاه ما / خورشید کودکانه سرک میکشد به تو
تو آرمیده ای کنار من آرام و دلربا / من در خیال شعر نویی گرم جستجو
الهام شعر تازه من هم نگاه توست / پروانه ای که پشت پیله پلکت نهان شده
تا خون شعر در رگ من موج میزند / قلب تپنده من و معنای جان شده
من درهوای پر زدن از بام واژه ها / تا آسمان چشم تو مست پریدنم
در حس خلسه ای که پر از شاعرانگی ست / در گیر و دار عرصه از خود رمیدنم
چشمم به راه تا که تو از کوچه سار خواب / با یک بغل شکوفه نرگس به من رسی
یکباره میپرم من از این خواب و این خیال / گویی مرا ز پشت ، صدا میزند کسی
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
سعیده، شهرزاد م، امیر هوشنگ صدری و امین این را امتیاز داده‌اند
پروانه ای که پشت پیله پلکت نهان شده(کمی از وزن خارج شده بنظرم)
.............
فوق العاده
........
متشکرم از علی آقا*
۰۱ خرداد ۱۳۹۳
دوست نازنین وارجمندم ،امیر هوشنگ جان
در این شب پس از باران آرام ترین لحظه ها رو برات آرزو می کنم.
از پیام های پر مهر و نکته سنجی و توجهت بسیار سپاسگزارم
۰۱ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان خوبم درود ، خوشحالم که این عصرآدینه اردیبهشتی ، سرآغاز دوستی من با شماست.
سلام و خوش آمدید*
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
سلام
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
خوش آمدین .
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خانه های گلی و تپه و کوه ،
بوته های گل و خار ، نقش انداخته بر دامن دشت،
چند آبادی دور ،
و کشاورزانی که همیشه خورشید در خط غیرت پیشانییشان پنهان است.
رمه ها در دل صحرا همه مشغول چرا ،
برخلاف من و ما ،
دستکم گهگاهی ، دل خوش و آزادند.
من پر از خستگیم ، نفسم کوتاه است ،
و دلم میخواهد آفتاب قلبم روزی از "مشرق اندوه " بتابد بر خاک
و مرا با خود از اینجا ببرد تا ته خواب.