خانه های گلی و تپه و کوه ،
بوته های گل و خار ، نقش انداخته بر دامن دشت،
چند آبادی دور ،
و کشاورزانی که همیشه خورشید در خط غیرت پیشانییشان پنهان است.
رمه ها در دل صحرا همه مشغول چرا ،
برخلاف من و ما ،
دستکم گهگاهی ، دل خوش و آزادند.
من پر از خستگیم ، نفسم کوتاه است ،
و دلم میخواهد آفتاب قلبم روزی از "مشرق اندوه " بتابد بر خاک
و مرا با خود از اینجا ببرد تا ته خواب.