در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال هادی میری | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 23:03:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پرویز روایتی از طغیان آدمی


پرویز از ان دسته فیلم هایی نیست که پس از تماشای آن احساس کنید که به تماشای یک شاهکار هنری نشسته اید. شاید در جایی ملول شوید. شاید نتوانید آن را به تمام آدم های دور و برتان تعمیم دهید. حتی شاید از این همه بی هدفی خسته شوید. اما با تمام این احوال فیلم خوب و دوست داشتنی ای به شمار می آید.
پرویز روایتی از سرکشی آدمی است. داستان تباه شدن رابطه های شکننده آدم هاست، داستان درد و رنج جانکاه زندگی است. فیلم آرام شروع می شود با یک ریتم خطی و کند، مخاطب به تماشای زندگی آرام و بدون مسئولیت مردی می نشیند که بی هدف روزهایش را به شب می سپارد و شب هایش را به روز دیگری. زندگی عذاب آوری که بیننده را هم رنج می دهد. کمی که از ابتدای فیلم می گذرد از خودش سوال می کند که چه؟ تا این جا مردی بی کفایت و منزوی روایت می شود که در تکرار بیهوده ای روزگار می گذراند. روابطش حتی با پدرش نابسامان است و زندگی اش هم ملالت بار و جانکاه. البته پرویز خود نظر دیگری دارد، از بی مسئولیتی لذت می برد، بی هدف زندگی می کند و دنبال معنای خاصی نیست. کارگردان با صبر و حوصله ملالت زندگی را روایت می کند، آن قدر که شاید تماشاگر نیز در ابتدای فیلم ... دیدن ادامه ›› ملول می شود.
اما داستان درست از زمانی شروع می شود که پرویز از خانه به در می شود. آغاز رابطه پدر و آذر به معنای خاتمه رابطه پرویز است. خاتمه ای که تمامی هویت وی را از او می گیرد. دیگر پرویز بایستی خرده مسئولیت هایش را از دست بدهد و به دنبال زندگی جدیدی باشد، آن هم در 50 سالگی. و این زندگی جدید اتفاق می فاتد، آن هم به بی رحمانه ترین شکل ممکن. پرویز از ابتدا معصوم نشان داده نمی شود. نگاهش تلخ است و بی هدف است. کاهل است و به گفته های پدر حتی در پخت و پز هم گوش نمی دهد. دیگران او را تمسخر می کنند و اطرافیان نیز کاهلی اش را به وی متذکر می شوند. پرویز در نیمه ابتدایی فیلم بی گناه نیست بلکه واجد صفات منفی ای هم هست، اما با این وجود سنگدل و یاغی نیست. طرد شدن و بی هدفی او را به ورطه پوچی می کشاند و پرویز دوم زاده می شود.
پرویز داستان طغیان آدمی است، فردی که در تمامی جنبه های زندگی اش بازنده است. و درست از همان اتفاق (ازدواج پدر و آذر) تمامی زندگی اش در هم شکسته می شود. در روایت پرویز حتی ابعاد فیزیکی بازیگر نیز به بازنده نشان دادنش کمک می کند. پرویز به فرد گوشه نشینی تبدیل می شود که هیچ ابزاری برای خروج از بحران خود خواسته اش ندارد. تمام شخصیتش در گرو رابطه با پدری بوده است که سال ها در منزلش زندگی کرده است، به مدد آن شخصیتی به دست آورده است. حالا هم چیز از دست رفته است و سرکشی شروع می شود. از این جا به بعد با هیولایی روبرو هستیم که برای انتقام گیری از جامعه اش، از آدم های دور و برش و از زندگی بی هدف خود از هیچ کاری ابایی ندارد. تماشاگر همراه با پرویز قدم می زند و به پایان می رسد، تیتراژ پایانی فیلم هم به خوبی این احساس پوچی را منتقل می کند، سکوت و دیگر هیچ. انگار پرویز با طغیانش به ورطه ای می افتد که در آن فقط سیاهی و رخوت است و سکون. بهترین پایان برای این فیلم نیز می توانست همین باشد.
دیروز و پس از اجرای نمایش در صف سرویس بهداشتی، کسی از تماشاچیان با حالت معترض و چهره خسته ای جلو آمد و آرام به من گفت: به تک تک قیافه ها نگاه کن، همه از دیدن نمایش خسته و ملول شده اند. من هم نگاهی به آن قیافه معترض و تحت فشار که در صف منتظر نشسته بود انداختم و عطای مخالفت را به لقایش بخشیدم. راستش این نظر با باور من درباره نمایش کاملا متضاد بود. اگر نخواهم بگویم بهترین نمایش، ولی قطعا یکی از بهترین اجراهایی بود که دیده بودم و تازه از حس دیدن یک اثر هنری درست و درمان سرشار بودم. ولی آرام به خودم گفتم نکند دیگران برخلاف من فکر می کنند. این شد که وقتی در هیاهوی جمعیت قرار گرفتم سعی کردم گوش هایم را به جمعیت بدهم و بفهم که از دیدن نمایش راضی بوده اند یا خیر؟ از خلال صحبت ها فهمیدم که من تنها نیستم و عمده تماشاگران راضی به خانه هایشان برمی گردند. قبل از هر چیزی اعتراف می کنم که نقاد نیستم و این ها به جز پاره ای نظرات شخصی چیزی نیست!
بازی کیانیان با این که در یکی، دو جا در بیان دیالوگ ها تپق زد باز هم استادانه بود و فراز و فرودهای شخصیت سر تامس مور را مخاطب منتقل کرده بود و هر چه گشتم تا بفهمم که چرا برخی به خاطر ایفای این نقش از وی انتقاد کرده بودند، متوجه نشدم. معهذا هنر است و سلایق هم متفاوت. سیامک صفری مثل همیشه قوی بود و به خوبی توانسته بود چهره یک شخصیت کاسبکار و منفعت طلب را ترسیم کند. فرزین صابونی، امیر رضا دلاوری، سهیلا رضوی و ... هم بازی قابل قبولی داشتند. تنها نقش کوتاهی که خود بهمن فرمان آرا به ایفایش می پرداخت نقطه ضعف بازیگری به شمار می رود. با احترام به بهمن فرمان آرای دوست داشتنی کاش با توجه به وضعیت جسمانی اش که قاعدتا دشواری اجرا را برایش بیش از پیش می کرد، در این اثر به ایفای نقش نمی پرداخت البته این امر برای فرمان آرا مسبوق به سابقه است و به مانند هیچکاک و تارانتیونو در قسمتی از آثارش حضورش را نشان می دهد.
داستان هم خط محکمی داشت و هم نویسنده به خط اصلی داستان وفادار بود و این مسئله برایم قابل ستایش بود. دیدن نمایش های زیاد با خطوط داستانی نامنسجم ... دیدن ادامه ›› و گاه دست بردن نویسنده ها در متن اصلی که فاجعه به بار می آورد باعث می شد تا قدر این متن شسته و رفته را بدانم، دیالوگ ها به خوبی نوشته شده شده بودند، و مشخص بود که کار زیادی بر روی آن انجام شده بود. شخصیت ها نیز به خوبی پرداخته شده بودند و بازی خوب بازیگران هم به این مسئله افزوده بود و همین مسئله باعث می شد که مخاطب با شخصیت ها همذات پنداری کند. شاید ایرادی که به اجرا برای ریتم کند آن وارد می شود معطوف به همین نکته باشد. اصولا آثار کلاسیکی از این دست، تکیه بسیار زیادی بر پرداخت شخصیت ها دارند و شاید این را بتوان حتی به عنوان نقطه قوت نمایشنامه در نظر گرفت. حتی شخصیت متیو که در نسخه سینمایی فیلم حضور ندارد هم به خوبی به روند نمایش کمک کرد و نویسنده با استفاده به جا از این شخصیت در موقعیت هایی که در متن اصلی وجود ندارد، مفاهیم مورد نظر خودش را به متن استفاده کرد. استفاده از شخصیت عامی و نفوذ پذیری که خود بر سلامت سر تامس صحه می گذاشت، اما آگاهانه و عامدانه در برابر پلیدی ها سر فرود می آورد و در آخر خود این آدم عامی است که سر از تن قهرمان داستان جدا می کند. انگار وسیله انجام امیال پلید شروران در تمام عالم این شخصیت های عامی کاسبکار هستند که با این که حقیقت و نیکی را تشخیص می دهند خود ابزاری می شوند در دست صاحبان زر و زور و تزویر!
طراحی لباس، صحنه و آهنگسازی اثر هم از وجوه تاثیر گذار اثر بودند. پرده های حریر آویزان شده در صحنه، بازی های پشت پرده و تو در تو بودن پرده ها به دسیسه ها، دروغ ها و نیرنگ های داستان جلوه بصری بخشیده بود، صحبت ها وبازی هایی که در پشت پرده انجام می شد نیز به خوبی با عناصر صحنه هماهنگ بود. علاوه بر آن پرده ها در همراهی پله ها فضایی مدرن، با جلوه و پر شکوه ایجاد کرده بود که در قسمت های مختلف نمایش از آن استفاده خوبی کرده بود. فرمان آرا از عمق صحنه نیز به خوبی در اثرش استفاده کرده است و گاه با استفاده از عمق دو صحنه را در مقابل نگاه مخاطب قرار می داد.
طراحی لباس برای تک تک شخصیت ها در تمامی مراحل داستان با دقت انتخاب شده بود و از نقاط قوت داستان بود. موسیقی زیبای کارن همایونفر که باز هم قدرت خود را در خلق اثر هنری دیگری نشان داد هم از نقاط قوت اثر بود. البته من در انتها آرزو می کردم کاش کمی فضای موسیقایی داستان بیشتر بود! شاید یکی از نقاط ضعف اجرا تن پایین صدای برخی از بازیگران بود که برای کسانی که در ردیف های عقب نشسته بودند امکان داشت مشکل ایجاد کند.
برای من این انتظار 10 ساله برای اجرای مردی برای تمامی فصول ارزشمند بود و خوشحالم که بالاخره فرمان آرا این تئاتر را به روی صحنه برد، با تمام محاسن و معایبی که مانند هر اثر هنری وجود دارد، امیدوارم از تماشای این نمایش لذت ببرید.
یک اعتراف قابل احترام :)
گاهی زبان ما با دل ما متفاوته و این نمایش هم از اون دست نمایشهاست که زبان به نقد میبره اما وجدانت نمیزاره خوبی هاش رو نبینی :)
۲۶ آبان ۱۳۹۳
در واقع این نمایش مستحق این همه حمله نبود، شاید به دلیل خوشنامی تمام عوامل نمایش همه انتظار یک کار خارق العاده داشتن، ولی میشه گفت که در مجموع با تمام نقاط ضعفش کار قابل قبول و خوبی بود.
۲۷ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می گوید : تو آزادی !
تو آزادی در اینجا هر چه می خواهی بکنی !
فکر کنی ، به هر چه ما میخواهیم.
قدم بزنی ، در محدوه چند متری این اتاق.
غذایت را انتخاب کنی ، از غذاهایی که به تو می دهیم.
بخوانی ، هر کتابی را که ما می خواهیم.
بنویسی ، از هرچه اینجا ما میخواهیم.
حتی فریاد بزنی،
اما طوری که صدایت از اینجا فراتر نرود.
و همینطور آزادی نفس بکشی،
البته اگر اکسیژنی یافتی.
........
گفتم: آری!
من آزادم،
ولی برای نفی آزادی!!
و همه داستان یک کلیشه بود
گروهی آدم دور یکدیگر جمع شده‌اند، همه‌شان به‌نوعی تقصیرکارند و در آخر هم، هرکدام به‌گونه‌ای متضرر می‌شوند. اگر کسی به من بگوید که داستان فیلم چه بود به او می‌گویم داستان تکراری "بار کج به منزل نمی‌رسد!!" داستان در تقبیح نیرنگ و بدی و پلشتی بود، داستان چند نفر که دنبال فریب دادن یکدیگرند و دست‌آخر هیچ‌کدام موفق نمی‌شوند. از آن تم‌های کهنه‌ای که انگار از ازل تا ابد باید ادامه پیدا کند. هرکدام از ما هم که در حافظه‌اش رجوع کند ده‌ها مورد ازاین‌گونه داستان را در همین سینمای خودمان پیدا خواهد کرد، با همین روایت، با همین لهجه و با همین زبان، و دریغ از کمی نوآوری!
وقتی به تماشای فیلم می‌نشینی داستان برایت آشنا می‌آید، می‌توانی از ابتدا حدس بزنی که انتهای فیلم چه خواهد شد؟! فیلمنامه در کار بود اما آن‌قدر بر روی مفاهیم کهنه و تم داستانی تکراری‌ای سوار بود که بر اعصاب و روان مخاطب چنگ می‌زد. فیلم‌نامه ازلحاظ فنی خوب بود و اشکالات عدیده‌ای نداشت یا حداقل می‌توان گفت در این بازار آشفته‌حال که هر "نه فیلم‌نامه‌ای" هم ساخته می‌شود، خوب بود (هرچند می‌توان از خوب تعریف نشدن روابط آدم‌های داستان، و برخی خرده داستان‌های درهم‌وبرهم کار هم به‌عنوان نقطه‌ضعفش یادکرد.) کارگردانی هم خوب بود و بازی‌ها هم با اغماض قابل‌قبول، پس چرا اکثریت مخاطبان ناراضی از سینما بیرون آمدند؟ فکر می‌کنم اگر بتوانیم فرم و محتوا را از یکدیگر جدا کنیم، جواب را باید در محتوا جستجو کنیم. ساختار و ماهیت داستان، چگونگی بیان کردنش و تم تکراری‌اش مخاطب را عذاب می‌داد. و در انتها و هنگام خروج از سینما است که مخاطب از خودش می‌پرسد که چی؟ حمید نعمت‌الله کارهای درخشان کم ندارد، نظیر بوتیک یا بی‌پولی. اما در این فیلم درگیر کلیشه‌های نخ نمایی شده است که از همان اوایل فیلم تکلیف تماشاگر را روشن می‌کند. اگر به دیدن فیلم رفتید، در طول فیلم و انتهایش تنها گوشتان را به موسیقی پورناظری بسپارید، شاید این‌گونه راضی از سینما بیرون آمدید!
فقط آهنگ و موسیقی پورناظری بنوعی شاید برگ برنده این فیلم بود!
۰۸ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایران و استرالیا داستان خوشی‌های ابتر و نیامده ماست. ایران و استرالیا داستان تک‌روزه‌ای خوش زندگی ماست. روزهایی که می‌توان آزادانه در خیابان خندید، رقصید و از ته دل قهقهه زد.برای ما که این روزها غمگین‌تر از پیشیم،کلید دولت هم که بخواهد کار بکند چند سالی زمان می‌برد. تازه اگر کار بکند!!! گاهی فکر می‌کردم که این گربه‌ای که درون آن زندگی می‌کنیم یک روز آن‌قدر غم باد بگیرد که بترکد، تراکم آدم‌ها در کافه‌های دودگرفته و سیاه و لب‌های تیره از رد قهوه نشان می‌دهد که چقدر غم‌زده شده‌ایم. چقدر رنگ شادی در اجتماعمان کم است و اصولاً برنامه‌های شادی‌آفرینمان هم ته‌اش غمبار می‌شود. اصلاً ما وقتی خیلی خوشحال می‌شویم می‌گرییم، حتی راحت‌تر از سایر مردم این کره آبی رنگ. این‌قدر راحت اشک بر صورتمان می‌نشیند که دیگر جایی برای پهنای خنده نیست. و این داستان روزهایی است که بی داستان سپری می‌شود. ایران استرالیا انگار عقده‌های زندگی‌مان را با زبان طنز باز می‌کند و روی سرمان می‌کوبد. شاید برای هرکدام از تماشاگران در دقایق حضور در سالن آن‌قدر لحظات بی‌کسی و غمبارشان عریان شود که میان خنده‌های شیرینشان حتی انگشت‌به‌دهان گیرند و آه ناگزیری!! شاید....
سجاد افشاریان کارش را بلد است، وقتی در عوامل نمایشی نامش به چشمت بخورد احتمال این‌که کار خوبی را ببینی بیشتر خواهد کرد. خاصه برای من، پروانه‌های غمگین در یک عصر دل‌انگیز بهاری که نویسنده‌اش بود و این آخری هم ایران استرالیا... قطعاً فضای کار برایتان متفاوت خواهد بود و البته دل‌نشین. زبان نمایش ساده است. خبری از اغراق در نمادگرایی نیست. قرار نیست بیننده برای درک کوچک‌ترین مفهومی زجر بکشد، موقعیت‌ها همه آشناست. فرم کار دل‌نشین است و اگر به‌زعم من از اپیزود اول فاکتور بگیریم باقی اپیزودها خوب و دل‌نشین بودند. برای یک دیوانه تئاتر که دوست داشت روزی بازیگر شود، دیدن این‌همه چهره‌های کمتر آشنا و بعضاً کار اولی که خوب از آن‌ها بازی گرفته‌شده بود به لذت مدام حضور می‌افزود. به دلیل این‌که روز دوم کار به تماشا نشستم می‌دانستم که شاید بازیگرها هنوز هماهنگ نیستند، اما باور کنید بیش ازآنچه که برای اجرای دوم خوب باشد، خوب بودند. به شمایی که هنوز نمایش را ندیده‌اید قول می‌دهم که از دیدن کار پشیمان نمی‌شوید. پس بشتابید برای بازی ایران و استرالیا!!
ممنون هادی میری عزیز از تو و نگاهت به نمایش که به آدم عطر امید وُ روشنی راه میده
۱۹ مرداد ۱۳۹۳
امیدوارم همیشه حضورتون مستدام باشه
۲۰ مرداد ۱۳۹۳
دانستن اینکه عده ای مثل شما وجود دارند و نمایش ها را می بینند و انقدر کامل نظر میدهند به ما دلگرمی می دهد ممنون اقای میری گرامی
۲۰ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میر مصلوب


صلیب بر دوش
ایستاده بود
میان هیاهوی خوابگردان مست
آن روبرو
جمع شده بودند
کرور کرور
وز وز کنان
چون زنبورانی میان کندوی عسل
سیگاری در دست
پک می زدند و می گفتند:
«حیف شد، خوب حرف می زد.....»
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

فال کودکی

عشق را لوله کرد و زیر سرش گذاشت
دو دو تایش چهار نشد
مشق هایش نیز همه ناتمام
با دستانی بلند از مهربانی
کفش خستگی اش را جلویش جفت کرد
آه ناپخته ای کشید
صورتش نقاشی شده با تلخ خنده ای بی روح
چشم هایش پای رهگذران را می دوید
و دست هایش به ... دیدن ادامه ›› سوی هر که بلند شد، رفتند و بر نگشتند
نمی دانم شاید خدا دستانش را گرفته است...
رویاهایش هم گریزان بودند از فردای نیامده
از بس بی بر و رو بود رویای تلخ فردای دیگر
رهگذری پرسید:
دستمال خیس از اشک دانه ای چند؟
قیمتی نداشت
چشمانش هزار حرف ناگفته را سکوت کرد
و سکوتش میان همهمه آهن و دود، دود شد
کار معنای کودکی اش بود
کودکی اش اما هیچ معنایی نداشت
و من عابر خسته دیگری بودم
که در یادم حضورش را نشخوار کردم
کاش می توانستم برایش بخوانم
کار امروزت را به فردا بینداز کودک فال فروش
ممنون... :)
۰۳ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نوشته یک نقد نیست....
1- مقابل تالار وحدت رسیدیم بلیط را سر بزنگاه گرفتیم، هنوز نمی دانستیم چه بلایی قرار است سرمان بیاید. پشت روبان قرمزی ایستاده ایم، فردی با کلاه عجیب و غریبی رد می شود نمی دانستم که محمدرضا ایمانیان است.من که میان خانه ام مغازه کلاه فروشی راه انداخته ام گفتم تنها کلاهی که نمی توانم سر خودم بگذارم همین کلاه است. ولی باز هم نمی دانستم که دست زدن به این کلاه بی آبرو میکندت. ایمانیان سر صحنه نمایش به خاطر کلمه سیگار بلوایی برپا می کند و آبروی نداشته ام را می برد...
2- وارد کافه رستوران می شویم، سجاد افشاریان منویی جلویمان می گذارد... کاش می شد تمامی منو را سفارش داد... هنوز به خط و ربط خودم و این نمایش می اندیشم... سر سفارش چالشی به وجود می آید... سفارش اول را سوگل قلاتیان به جای ما می دهد... باید به دکه بین راه سم شپارد رجوع کنیم... می نشینیم... فلایت مود.. فلایت مود... دوست داشتنی بود.
3- بازیگر تراژدی علیرغم میل خود سفارش دوم است... محمد رضا ایمانیان تو را می خورد. دلم برای کافه و قهوه اش تنگ نمی شود... تراژدی همین است میان نخواستن آن چه دیگران از تو می خواهند...تلخندهایی که نمک کار هست و اجرای مسلط ایمانیان... میخواهم مسیر نمایشنامه را عوض کنم، نمی شود... ایمانیان تو را همراه می کند... باز هم ... دیدن ادامه ›› لذت بردیم
4- سه شب با مادوکس سفارش بعدی است... عادت دارم اگر جایی اطلاعات شخصی ام را خواستند دریغ نکنم، خصوصا که پای تئاتر در میان است... مادوکس تمرکز می کند، در انتخاب روزوسواس دارد، باید اطلاعات کاملی را به مادوکس بدهی. سه شب زمان کمی نیست، مادوکس نمی شناسدت، اطمینان در این روزهای خاکستری بار سنگینی دارد. مادوکس حتی خودکار را هم از تو دریغ نمی کند، ولی دلیل نمی شود که نسبت به میز و دست های تو حساس نباشد... کمی فکر می کند، سه روز از هفه بعد را باید به انتظار مادوکس بنشینی... سخت است آن هم برای مایی که به انتظار گودو عادت کرده ایم
5- کار محیطی است، تو هم جزیی از نمایشی، بازی می کنی.. بازی می خوری. نوبت کار کمی عوض می شود. این جا نوبت خودت می رسد، میان تمام نمایش تو جزیی از کاری نه به عنوان تماشاگر بلکه بازیگر، مخاطب، طرف مقابل... تو وسط دیالوگ ها در محاصره ای...
5- لذت، انبساط خاطر، کاری خلاقانه و فضای کار متفاوت کار بی نظیری را به تو هدیه می دهد. همدلی و سادگی نمایش تو را می برد. و حسرت می خوری به روزهایی که به جای مدیریت می توانستی تئاتر بخوانی.... آه می کشی... دود می شود.
6- باز هم تکرار می شود. دو روز دیگر باز هم خودت را مهمان کافه تالار وحدت می کنی. هنوز تمام منو را سفارش نداده ای و می ترسی تکه بکری، نمایشی، اپیزودی، لذتی را از خودت دریغ کرده باشی... شاید 4 مین بار هم خودت را دعوت کنی... کسی چه می داند...
دوست عزیز خوشحالم که لذت بردید. اگر خدای ناکرده شوخی کردم که باعث کدورت شد شما ببخشید. به هر حال تئاتر آدم دریده می کنه بازیگر ها هم آدم های وقیح
۳۱ مرداد ۱۳۹۲
نه اصلا کدورتی پیش نیامد ایمانیان عزیز... اصلا آبروی نداشته و این حرفا توی این متن جدی نیست، شخصیتت توی نمایش می طلبید که بی آبرو کنی، اولین بار توی زندگیم بود که بی آبرو شدم و از ته دل خندیدم... رنجشی در کار نیست... شاد باشید و پاینده...
۳۱ مرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از افشین هاشمی عزیز انتظار بیشتری می رفت...فضای آو به کار می خورد، بازی افشین هاشمی قابل قبول بود ولی کار شعارزده، محتوای تکراری، پایان کلیشه ای نمایش و دستکاری ناشیانه اشعار کتاب تو مشغول مردنت بوده ای باعث شد خستگی تو تنم بمونه... انتظار بیشتری از افشین هاشمی داشتم
شاید توی صحنه دوم و چهارم کمی ریتم کار می افتاد و ایراداتی به نمایشنامه وارد بود، که فکر کنم به خاطر دستکاری هایی بوده که به فرهنگ ایرانی نزدیکتر بشه و ازیوغ نظارت هم بتونه شونه خالی کنه .. ولی بازی خوب بازیگران کار، استفاده به جا از صحنه، شوخی هایی که به زبان و فرهنگ ما نزدیک تر شده بود کارو دلچسب می کرد. با این ایده که سیامک صفری داره خودشو تکرار می کنه تقریبا موافقم.. ولی حتی نسبت به نمایشنامه قبلی این گروه (خانه سربی) سیامک صفری حرکات بدنی به نقشش اضافه کرده بود که اونو از نقش و اجراهای قبلیش کمی جدا می کرد.. باز هم خسته نباشید... شب خوبی را داشتم