ایران و استرالیا داستان خوشیهای ابتر و نیامده ماست. ایران و استرالیا داستان تکروزهای خوش زندگی ماست. روزهایی که میتوان آزادانه در خیابان خندید، رقصید و از ته دل قهقهه زد.برای ما که این روزها غمگینتر از پیشیم،کلید دولت هم که بخواهد کار بکند چند سالی زمان میبرد. تازه اگر کار بکند!!! گاهی فکر میکردم که این گربهای که درون آن زندگی میکنیم یک روز آنقدر غم باد بگیرد که بترکد، تراکم آدمها در کافههای دودگرفته و سیاه و لبهای تیره از رد قهوه نشان میدهد که چقدر غمزده شدهایم. چقدر رنگ شادی در اجتماعمان کم است و اصولاً برنامههای شادیآفرینمان هم تهاش غمبار میشود. اصلاً ما وقتی خیلی خوشحال میشویم میگرییم، حتی راحتتر از سایر مردم این کره آبی رنگ. اینقدر راحت اشک بر صورتمان مینشیند که دیگر جایی برای پهنای خنده نیست. و این داستان روزهایی است که بی داستان سپری میشود. ایران استرالیا انگار عقدههای زندگیمان را با زبان طنز باز میکند و روی سرمان میکوبد. شاید برای هرکدام از تماشاگران در دقایق حضور در سالن آنقدر لحظات بیکسی و غمبارشان عریان شود که میان خندههای شیرینشان حتی انگشتبهدهان گیرند و آه ناگزیری!! شاید....
سجاد افشاریان کارش را بلد است، وقتی در عوامل نمایشی نامش به چشمت بخورد احتمال اینکه کار خوبی را ببینی بیشتر خواهد کرد. خاصه برای من، پروانههای غمگین در یک عصر دلانگیز بهاری که نویسندهاش بود و این آخری هم ایران استرالیا... قطعاً فضای کار برایتان متفاوت خواهد بود و البته دلنشین. زبان نمایش ساده است. خبری از اغراق در نمادگرایی نیست. قرار نیست بیننده برای درک کوچکترین مفهومی زجر بکشد، موقعیتها همه آشناست. فرم کار دلنشین است و اگر بهزعم من از اپیزود اول فاکتور بگیریم باقی اپیزودها خوب و دلنشین بودند. برای یک دیوانه تئاتر که دوست داشت روزی بازیگر شود، دیدن اینهمه چهرههای کمتر آشنا و بعضاً کار اولی که خوب از آنها بازی گرفتهشده بود به لذت مدام حضور میافزود. به دلیل اینکه روز دوم کار به تماشا نشستم میدانستم که شاید بازیگرها هنوز هماهنگ نیستند، اما باور کنید بیش ازآنچه که برای اجرای دوم خوب باشد، خوب بودند. به شمایی که هنوز نمایش را ندیدهاید قول میدهم که از دیدن کار پشیمان نمیشوید. پس بشتابید برای بازی ایران و استرالیا!!