[در وصف انتخاب موسیقی تاثیرگذار اجرای ریچارد سوم]
دیشب فرصتی شد تا با عوامل عزیز کار در مورد انتخاب موسیقی کار صحبت کنم و دیشب که از قضا به دلیل مصرف بیش از حد قهوه بی خوابی به سرم زده بود اولین نسخه از ترجمه موسیقایی اثر ریچارد سوم را نوشتم.
بخش اول: گل لوتوس-از ریدیوهد (Lotus Flower-Radiohead)
این کار از Radiohead پر است از تمهایی مثل، کنترل، غریبه شدن و آشوب درونی، با اشاره به بخشهایی از لیریک این اثر، ارتباط آن با اجرای ریچارد سوم را بررسی خواهیم کرد.
I will shape myself into your pocket, invisible, do what you want, do what you want.
"من خودم رو توی جیبت جا میدم..کاملاً نامرئی
هر
... دیدن ادامه ››
کاری میخوای بکن، هر کاری میخوای بکن"
در این اجرا، ریچارد به کرات از نقش منفی خارج میشود و به نوعی در مواجهه با عواقب منفی اعمالش نامرئی میشود. در واقع ریچارد قصه ما با گذاشتن عینک آفتابی روی صورتش به نوعی در مقابل عواقب اعمالش و اتفاقاتی که برنامه ریزی کرده است نامرئی میشود.
There's an empty space inside my heart where the weeds take root
"یه فضای خالی توی قلبم هست
که علفهای هرز در آن ریشه دواندهاند"
طبعیت سرد و بی تفاوت ریچارد در قصه ما میتواند به این بخش از شعر اثر متصل شود. به نوعی انگار قلب ریچارد خالی شده است و به جای رشد احساسی یا اخلاقی، فقط خالی بودن و شر است که در این قلب ریشه دوانده است. شرارت ریچارد قصه ما عادی و سطحی به نظر میرسد، چرا که انگیزههای او به جای یک میل عمیق داخلی توسط خالی بودن اوست که رشد میکنند.
Slowly we unfurl as lotus flowers, 'cause all I want is the moon upon a stick Just to see what if, Just to see what is.
"کم کم همهی ما گشوده میشیم
مثل گلهای نیلوفر آبی
چون تنها چیزی که من میخوام، اینه که ماه روی یه چوب باشه
فقط برای اینکه ببینم چی میشه
فقط برای اینکه بفهمم چی هست"
میل ریچارد برای قدرت به صورت مشابهی به چیزهایی ابتدایی خلاصه شده است. این که دیگران را کارگردانی میکند به جای اینکه خودش در این درام درگیر شود به نوعی موازی با میل به یک هدف دست نیافتنی یا بی معنی است (ماه را روی یک چوب قرار دادن). که این موضوع ابزوردیته ریچارد این قصه در رسیدنش به تخت پادشاهی را به ما نشان میدهد.
I will sink and I will disappear, I will slip into the groove and cut me up and cut me up.
"غرق می شوم و ناپدید می شوم، در شیار می لغزم و مرا تکه تکه کن و مرا تکه تکه کن"
هویت تکه تکه ریچارد قصه ما و کارگردانی صحنهها، بازیگران و حتی مخاطبان توسط او به نوعی نشان دهنده این است او در بخشهایی از اجرا به نوعی از شخصیت ریچارد گریخته و در نقش کارگردان ظاهر میشود. او در روایت قصه کاملا به عنوان کاراکتر حاضر نیست.
There's an empty space inside my heart.
"یک فضای خالی در قلب من وجود دارد."
ریچارد قصه ما یک شر مبتذل و توخالی است، او از نظر اخلاقی و احساسی از عواقب اعمالش جدا افتاده است. مثل شخصیتی که در این شعر حضور دارد، اعمال او از خالی بودن درونش نشئت میگیرند و برای او حتی خطرناک ترین اعمالش حسی مکانیکی دارند و انگار این اعمال از نیت خیلی قدرتمندی در درون ریچارد نشئت نمیگیرند.
و اما چرا گل لوتوس یا نیلوفر آبی؟
باید به جایگاه گل لوتوس در ادبیات برگردیم. به نوعی گل لوتوس نمادی برای تولد دوباره، تغییر و تضاد میان ظاهر و باطن است. چیزی که خیلی به کاراکتر ریچارد شباهت دارد.
نیلوفر آبی نماد خوشوقتی و عاقبت بخیریست. در آب گلآلود رشد میکند، و همین محیط زندگی گل، معنای عمیقی به آن میدهد و این گل را از دیگر گلها متمایز میسازد. این گل همراه است با مفهوم رشد در تاریکی و تعفن دنیا، و سربرآوردن از آن و رسیدن به سعادت.
یک گل لوتوس در آبهای گل آلود رشد میکند و به نوعی زیبایی را از یک کی عاس کامل به وجود میآورد. ریچارد قصه ما نیز از فضایی که از نظر اخلاقی و احساسی پیچیده برخاسته است، فضایی که در صحنه اول که او کنار پای مادرش ایستاده است تجلی اولیه پیدا میکند و او از یک کی عاس شخصی به کنترل صحنه و روایت میرسد، با اینکه کنترل او روی همه چیز خیلی تو خالی و حتی طنز است.
گل لوتوس در ادبیات به نوعی نماینده یک خلوص است که توسط اطرافش دست نخورده باقی میماند، با اینکه او از گل و لای رشد کرده است و ویژگیهای سرد و غریبه ریچارد با محیط اطرافش نیز نوعی جدا افتادگی مشابه با اطراف را نشان میدهد. ریچارد روی آبهای گل آلود احساس گناه، مسئولیت و درگیری احساسی قرار گرفته و رشد کرده است اما او اتفاقات اطرافش را با نوعی از بی تفاوت خالص که از اطرافش به هیچ وجه متاثر نمیشود "کارگردانی" میکند. اینجا در واقع این "خلوص" ترجمهای آیرونیک دارد، این خلوص به معنای یک یکپارچگی اخلاقی نیست، بلکه به معنی عدم وجود ارتباطی معنا دار با شری است که به پا میکند و به نوعی یک گل لوتوس پیچیده تر را به ما نمایش میدهد.
در نهایت اجرا و جایی که کارگردان از ریچارد میخواهد که با عواقب کارش و کسانی که باعث کشته شدنشان شده است روبرو شود، میتوان مجددا به تصور اصلی از گل لوتوس برگشت که حالا باید دوباره متولد شود. مثل گل لوتوس که هر روز شکوفه میزند، ریچارد در طول این نمایش سعی میکند در کارگردانی مداومش بر این اثر و با بازسازی تصویر خودش از عواقب شری که ایجاد کرده است مصون بماند. این لحظه به نوعی یادآور لحظهایست که گل لوتوس با گل و لایی که در آن رشد کرده است مواجه میشود.
به نوعی این نمادگرایی با گل لوتوس به عنوان نماد تغییر و تعالی در شرایط دشوار، به نوعی بر ابزورد بودن جدا افتادگی ریچارد قصه ما تاکید میکند. او از پس شرایط سخت برمیآید اما به نحوی که به صورتی سیاه طنز، سطحی و بدون عمق احساسی است.