«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
من گونه ام را به گونه شب نهادم
و صدای گرم و زنگدار تو را شنیدم...
گناه ماهی بود
که دریا خشکید
و ماهی کوچک گمنام
در خاک غلتید
امید آن نیز نبود
که نعش نجیبش به آبها بازگردد
این نیز گناه ماهی بود
گناه ماهی کوچک گمنام...
.
واپسین نفس عشق را میشنوم
و قلبی که از طپش باز می ماند
و توان بی مایه ام را از من میستاند
اینچنین
زندگی نیز
گناه من است...
آمدی و گذشتی
بی آنکه درنگی در برابرم
در آیی.
تنها رد پایی
روی قلبم
به جا گذاشتی...
در گذر بی شمارترین ثانیه های عمر
یاد تو هنوز مانده است
بی گذر ...
تو سرزمین بهار
و من تندری
پرسه در زیبایی هایت...
تا دیرگاه
بامداد در پاییز قدم میزد
من به انتظار نشسته بودم.
تار و پود خزانی رنگ آفتاب
خوابید
روی پوست آب.
من اما همچنان هراسیده و بیقرار
چون شوریدگی شوم برگ های پاییز
به انتظار نشسته بودم.
کنون نومیدوار
وقت به زوال میرود
من پایان میگیرم.
شب است
و زمان رفته است به خواب
شب است
خبری نیست زماهتاب
شب است
و رنگ آسمان غبارانگیز
شب است
ومن در سطر حیات مینویسم:
میعاد ما ، پاییز
رنگ ها تمام شد
و کودک
با مداد
آفتاب را رنگ زد
شب شد...
خاک دلم
خیس باران شد
وقت آن است
که بتابی...
به آنانکه محزون اند و ستایندگان پرواز:
پرنده ای که رهید و پرید تا به فراز
نیافت او زطبیعت پرنده ای هم ساز
حزین وغمزده ام زین جهان ومیدانم
کسی که مانده غریب ،میکند پرواز
چشمانم را که گشودم
نه روز بود و نه شب
زندگی را
خواب دیده بودم...
کجای این جنگل شب
پنهون میشی خورشیدکم
پشت کدوم سد سکوت
پر میکشی چکاوکم
چرا به من شک میکنی
من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و
سرشارم از هوای تو
دست کدوم غزل بدم
نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز
پنهون کنم هق هقمو
گریه نمیکنم نرو
آه نمیکشم یشین
حرف نمیزنم بمون
بغض نمیکنم ببین
"داریوش"
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی ............ خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد .................... حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
"حافظ"
از: "حافظ"
دیگر دیر شده بود
وقتی رسید کودک
عروسک
از تنهایی
مرده بود...
انتظار اگر نبود
وقت
ایستاده بود
لحظه
طرح مرگ می نمود...
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ...
"احمد شاملو"