در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مریم شریفلو | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 19:32:34
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
راستش به قدری از دیدن این نمایش لذت بردم و غرق در جادوی صحنه شدم که خرده‌ایراداتش دیگه به چشمم نمیان و برای من تبدیل به نمایش به یاد موندنی‌ای شد. (تنها موردی که نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم وجود دوتا شازده کوچولو بود که هیچ ضرورتی نداشت و به شدت توی ذوق می‌زد.)
موسیقی درخشان بود. خیلی خیلی به آهنگساز جوان و خوش‌آتیه‌ش غبطه می‌خورم.
هنر بازیگران، نورپردازی، طراحی صحنه و لباس و... عالی بود. از این تیم جز «عالی» چیز دیگه‌ای انتظار نمیره.
و در نهایت خداقوت میگم به تمام عوامل محترم؛ خوش‌حالم که زحمات‌تون تبدیل به چنین اثر زیبایی شد. به امید درخشش‌ها و موفقیت‌های روز‌افزون. 💫💚🎭
نمایش دلنشینی بود و حرفی برای گفتن داشت، خصوصا بخش‌های تعاملی رو خیلی دوست داشتم.
خدا قوت میگم به بازیگران و همه‌ی عوامل محترم، به امید موفقیت‌های روزافزون💚
امیرحسین شاملی، سپهر و امیر مسعود این را خواندند
ژیرو طلائی پور و کتایون رنجبر این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی ساده اما دوست‌داشتنی بود، با بازی بسیار خوب خانم یوسفی.
ایده‌ی پایان نمایش رو خیلی دوست داشتم، و حتی اگه همه با هم از سالن خارج نمی‌شدیم حاضر بودم اون قدر روی صندلی بشینم تا مطمئن شم کتی پاور بلایی سر فائزه یوسفی نمیاره!😁
به امید موفقیت‌های روزافزون.💚
چقدر جای چنین نمایش‌های موزیکالی که در اون واقعا موزیسین‌ها و خوانندگان ایفای نقش کنن در ایران خالیه! دیشب فقط افتخار کردم و بس.
به غیر از رقص و آواز و موسیقی، باقی جزئیات هم در غایت دلنشینی بود: دکور، طراحی صحنه، طراحی لباس، گریم، نورپردازی... خلاصه که دو ساعت و بیست دقیقه عیش تمام بود برای من، لبخند از لبم پاک نمی‌شد و مثل باقی تماشاگران حاضر در حین نمایش بارها به وجد اومدم.💚
نمایشی بود که به دل من نشست و در اون یک ساعت متوجه گذر زمان نشدم.
خداقوت میگم به کارگردان، بازیگران و تمام عوامل محترم؛ امیدوارم همیشه موفق باشید.
یکی از ابتکارات آقای مرزبان همین خانم قرمزپوشی بود که خیلی‌ها رو یاد بانوی سرخپوش میدان فردوسی انداخت، بانویی که سرگذشتش بی‌شباهت به حال و هوای ... دیدن ادامه ›› این نمایش نبود.
اما واقعا این زنی که تو اون هیاهوی خیابون قدم میزد، کسی غیر از دکتر نون نمی‌دیدش و حتی تو سلول انفرادی دکتر نون کنارش بود، کی بود؟
خیلی ساده، احتمالا اولین حدسی که به ذهن خودتون رسیده: عشق.
رنگ‌ها از جمله نمادهایی هستند که بر حالات عمیق بشر دلالت دارند. رنگ سرخ مصادیق مختلفی داره از جمله: خون، قربانی، و... دلالت کاملا برعکسی هم داره که نشانه‌ی عشق و شهوت و اشتیاق شدیده.
این رنگ سرخ بر قامت زنی کهن‌الگویی نشسته که می‌تونه آنیمای دکتر نون باشه (آنیما یا مادینه‌روان: بخش مونث روان مذکر). از نظر یونگ انسان‌ها همه دوجنسی‌اند و بحث نیمه‌ی گمشده اینجا مطرح میشه...
من با دیدن زن سرخ‌پوش یاد این شعر سیدحسن حسینی افتادم:
چراغ نسیمی در آن دشت
سوسو نمی‌زد
و رامشگر باد
چنگی به تار هیاهو نمی‌زد!
زنی غرق در حله‌ای ارغوانی
مرا دید‬
و خندید
و آهسته گم شد...
زنی باستانی
که گیسوی آشفته‌اش
با دلم مو نمی‌زد....

«دکتر نون...» روایت زوال عاشق بدون زوال عشق هست. عشق به قدری در تار و پود دکتر نون تنیده شده که در اوج مستی و ازخودبیگانگی و فروپاشی روانی، به یاد میاره که عاشقه. که عشق همیشه بر آرمان‌های سیاسیش ارجحیت داشته. ملکتاج بعد آزادی دکتر نون از زندان، جمله‌ای با چنین مضمونی میگه: امیدوارم من رو به خاطر آزادیت گناهکار ندونی...
.........
نکته‌ی دیگه‌ای که فراوان در نظرات دیده میشد، بی‌معنا دانسته شدن دو درخت معلق در دکور نمایش و عصبانیت -به حق البته- از قطع اون‌ها بود. در باب اهمیت این دو درخت فقط به نقل صفحه ۲۰ کتاب شهرام رحیمیان بسنده می‌کنم:
آقای مصدق گفت: «چه خونه قشنگی. اتاقاش جا دارن، اما گمون نمی‌کنم به خاطر سایه این دو تا درخت، آفتابگیر باشن. این ملکتاجی که من میشناسم، اصلا به خاطر این دو تا درخت این خونه رو پسندیده. مطمئنم روی این درختا اسمم گذاشته.»
ملکتاج خندید و گفت: «بله، حق با شماست. برای من حیاط از اتاقا مهمتره. راستش، این دو تا درختم خیلی دوست دارم. اون دست چپیه اسمش بیژنه، اون دست راستیه اسمش منیژه‌ست.» دکتر نون گفت: «آقای مصدق، این دو تا درخت بچه هامونن. دوقلوهامونن. ملکتاج به فرزندی قبولشان کرده که خدارو خوش بیاد و شما هرچه زودتر نخست وزیر بشین.»


??

پاراگراف اولی که از کتاب نوشتید رو بهنام تشکر تو دیالوگ هاش می گه
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
خیلی خوب نوشتید. مرسی
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
مهرنوش مومنی
مرسی که در مورد درخت‌ها شفاف‌سازی کردین ... ولی به من بیشتر حسِ شکنجه می‌داد ... انگار درد می‌کشیدن و معلق در جای نامربوطی بودن
دقیقا قرار بود همین حس رو بدن و با توجه به نمایشنامه حس درستی بود
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شرایطی پیش اومد که امشب برای بار دوم هم به تماشای دکتر نون نشستم.
طبیعتا هر چقدر از اجرای کار بگذره باید هماهنگ تر شن، قضیه چی بود که بازیگران امشب حتی از شب قبل هم بیشتر تپق زدن و ناهماهنگ‌تر بودن؟
دیشب مفصل نوشتم که به دلیل همذات‌پنداری عمیقی که با شخصیت‌های این قصه دارم چقدر از دیدنش لذت بردم، به طوری که اگه به جای یک ساعت و نیم، سه ساعت یا بیشتر هم طول میکشید همچنان خلسه‌وار غرق اون حال و هوا می‌موندم؛ اما برخلاف من همراهم اولین چیزی که برگشت بهم گفت این بود: خیلی چرت بود! اونجا بود که فهمیدم این نمایش چه چیزهایی کم داشت و پتانسیل این رو داشت که هم من رو به عنوان مخاطب A جذب کنه و هم همراهم رو به عنوان مخاطب B؛ و چه حیف که B هیچ وقت نمیتونه اون حلقه‌ی اتصالی که A تو این نمایش لمس کرد رو بگیره.
در پایان برخلاف دو شب گذشته آهنگی با صدای رضا صادقی پخش شد که البته تماشاگران قبلی چیز خاصی رو از دست ندادن. حتی به نظرم موسیقی ستار اورکی بسنده می‌کرد و پایان نمایش بدون آهنگ رضا صادقی تاثیرگذارتر هم بود!?
به کسانی که هنوز نمایش رو ندیدن: اگه مثل من حساسید برای بالکن یا ردیف‌های انتهایی بلیط نگیرید؛ ابتدای نمایش رفت‌وآمد مردم تو کوچه و خیابون روی صحنه نشون داده میشه و این طرف صحنه‌ هم اون رفت و آمد رو با گوشت و پوستتون حس می‌کنید و یه سرسام وحشتناک می‌گیرید (چون در حالی که دقایقی از شروع نمایش گذشته افرادی همچنان در حال جابه‌جا شدن بین ردیف‌ها و پیدا کردن صندلی‌شون هستن??‍♀️).
چقدر دوست داشتم این نمایش لطیف دردمندانه رو....
از کجا شروع کنم؟
نظرات دوستان تیوالی رو خوندم و درک می‌کنم که چرا به دلایلی از این کار خوششون نیومد، اما برای من این طور نبود. من از همون لحظه‌ی اول تونستم باهاشون ارتباط بگیرم، از همون لحظه‌ای که پرده‌ها کنار میره و جادوی صحنه شروع میشه تونستم به اندازه یک ساعت و سی‌وپنج دقیقه‌ی زمینی باهاشون زندگی کنم.
مگه میشه آدم‌های نازنین این قصه رو دوست نداشت؟ به حال سرنوشتشون اشک نریخت؟
ملکتاجی که اونقدر از شور زندگی سرشار بود و اونقدر اسفندیار رو دوست داشت که یک عمر به پاش بمونه.
مصدقی که اینجا شده بود آدم بده‌ی داستان و سایه‌ی سنگینش یک لحظه هم اسفندیار رو ترک نکرد.
و دکتر نون، دکتر نونی که یه عمر تو برزخ آرمان‌هاش سرگردون بود و تو جهنم زندگی کرد، دکتر نونی که ته دلش همیشه میدونست زنش رو بیشتر از مصدق دوست داره؛ امیدوارم الان با ملکتاج تو بهشت در آرامش باشن...
جا داره از انتخاب موسیقی‌های گوش‌نواز و دل‌انگیز این نمایش هم یاد کنم که خوش بر قامت نمایش ... دیدن ادامه ›› نشست. دوست دارم یه بار دیگه کتاب شهرام رحیمیان رو در حالی بخونم که دارم به این موسیقی‌ها گوش میدم.
طراحی لباس و دکور هم مناسب بود.
خلاصه که این نمایش یه پکیج کامل بود؛ برید ببینیدش و کیف کنید.?
دست مریزاد میگم به همه‌ی عوامل محترم.

اما جدای از نمایش؛
بعید می‌دونم کسانی که باید نظر من رو بخونن، اما به هر حال مینویسم به این امید که به دستشون برسه:
۱) از ابتدای شروع نمایش تا حدود یک ربع یا بیست دقیقه بعد، رفت و آمد افرادی که میخواستن سر جاشون بشینن و هی بین ردیف‌ها جا به جا میشدن و نور گوشیشون رو روشن میکردن، به شدت من رو کلافه کرد! ساعت شروع مشخصه، کاش از ورود کسانی که با تاخیر میومدن جلوگیری میشد یا خودشون شعور داشتن و نمیومدن تا نظم رو به هم نزنن. گرچه همون طور که گفتم از نمایش بسیار لذت بردم ولی این مورد نذاشت تا از همون ابتدای نمایش حس و حال جادوییش رو تجربه کنم.
۲) صدای بازیگران به منی که در ردیف‌های انتهایی نشسته بودم، خیلی اوقات ضعیف می‌رسید، خصوصا ابتدای نمایش که شاید اون حواس‌پرتی رفت‌وآمدها هم مزید بر علت بود. البته جاهایی که موسیقی پخش میشد هم که کلا صدا نارسا میشد.
۳) معمولا یه مقدار ناهماهنگی تو اجراهای اول دیده میشه که این اجرا هم از اون مستثنی نبود، مثلا یکی دو مورد نور با تاخیر روشن شد؛ یه مورد بامزه هم این بود که یه جا نور زودتر از موعد روشن شد و یکی از عوامل پشت صحنه با ماسک اونجا بودن و بنده‌خدا زود دویید رفت بیرون ولی موجبات خنده‌ی تماشاچی‌ها رو فراهم کرد.?
نمایش جالبی بود، خسته نباشید میگم به بازیگران و عوامل محترم.
حیف اجرای پایانی بود وگرنه توصیه می‌کردم برای عوض شدن حال و هواتون برید ببینیدش.?
Reza1991s، سید حسام حجازیان و پونه ٢٥ این را خواندند
امیرمسعود فدائی، سپهر و تانیا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش چخوف‌خوانی رو دیدم و امشب هم پزشک نازنین رو. و از دیدن هر دو بسیار لذت بردم.
همزمانی اجرای این دو نمایش و تشابه موضوعشون ناخودآگاه باب مقایسه رو برای مخاطبی که هر دو رو دیده باشه باز می‌کنه. اگر بنا به مقایسه باشه از نظر من چخوف‌خوانی یک سر و گردن بالاتر از پزشک نازنین بود،
اما؛
آقای خطیبی! ثمره‌ی چند سال ایستادن پای هنرجوهای سختکوش و با استعدادتون بسیار حرفه‌ای و به یادماندنی شد. کاش بزرگانی مثل شما در مملکت ما زیاد بشن.
مطمئنم که این دو نمایش نقطه‌‌ی عطف زندگی خیلی‌هاشون میشه.
سبز باشید و برقرار.
من پشت این نمایش ساعت‌ها تمرین دیدم، ساعت‌ها عشق دیدم، آینده‌ی درخشان تک‌تک این بچه‌ها رو دیدم...
آهنگی که گروهی پایان نمایش خوندید چقدر چسبید و تماشاچی رو با حال خوب بدرقه کرد:)?
دمتون گرم آقای خطیبی، دمتون گرم بچه‌ها! درخشیدید.
تانیا و امیر مسعود این را خواندند
امیرمسعود فدائی، سالار ناجی، یلدا معصوم و Helen Dsht این را دوست دارند
اشکان خطیبی (ashkan)
??
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این ترانه‌ی من است
-دلپذیر دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این...
فروغ به جرئت نخستین شاعر زن «از لحاظ احساس و تفکر» در ایرانه. شعری که میگه مبتنیه بر اختیارگرایی و ضد هزار سال جبر علیه زنان. فروغ بدون پروا و باصداقت از عواطفش و تنهایی و ترس و تزلزل حرف می‌زنه و خب میشه تصور کرد جامعه‌ی اون روزگار چطور باهاش برخورد می‌کنه؛ چیزی که در این نمایش به خوبی نشون داده شد. شعر فروغ به معنای واقعی مدرن و از سنت گذشته بود.

دیشب برای دومین بار به تماشای «خانه سیاه است» نشستم. برای بار دوم با شگفتی تمام میخکوب صحنه‌ی نمایش شدم، برای بار دوم تپش قلبم رو موقع شروع جنون‌آمیز اولین پرده حس کردم و بلافاصله اون تغییر ناگهانی و ملایم روی صحنه اومدن بازیگران نقش فروغ فرخزاد و پرویز شاپور؛ و امان از موسیقی و نورپردازی اون لحظات...

چقدر پرده‌ای که فروغ با خودش آشتی کرد و خودش رو در آغوش کشید من رو منقلب کرد، و اون ارجاعات لطیفش به «تولدی دیگر»...

نمایش «خانه سیاه است» تا ابد در قلبم روشن و پرفروغ خواهد موند؛
دلم تنگ میشه برای این نمایش؛
خیلی هم تنگ میشه،
چه کنم؟ :)
آخ از اون ده دقیقه انفرادی...
آخ از اون ده دقیقه تجربه‌ی زیست مطلق در تاریکی...
آخ آخ آخ علی کوچولو...
یک تنه چه کردید آقای افشاریان؟:)
و گرچه ما فقط صدای آقای زندیه و خانم بستانی رو شنیدیم، ولی حضورشون رو میشد کامل حس کرد.
درخشیدید روی صحنه، خداقوت به شما و عوامل محترم.
ارادت و ممنون از حضورتون???
۱۰ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک ساعت عیش تمام، هنر ناب، موسیقی درخشان. نمایشی تلخ و زیبا و باشکوه. ادای احترامی تمام‌قد به زندگی فروغ و آثارش.
آخ که شعرهای فروغ خونده نمی‌شد، نشون داده میشد!
نمایشی که با حداقل دیالوگ ممکن، میشد انفجاری از احساسات رو باهاش تجربه کرد.
حتما دوباره برای دیدنش خواهم رفت.
تبریک می‌گم به کارگردان محترم و بازیگران پرانرژی و تیم حرفه‌ای این اثر؛ امیدوارم همیشه بدرخشید.
سپاس از مهرتان???✨
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید