این ترانهی من است
-دلپذیر دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این...
فروغ به جرئت نخستین شاعر زن «از لحاظ احساس و تفکر» در ایرانه. شعری که میگه مبتنیه بر اختیارگرایی و ضد هزار سال جبر علیه زنان. فروغ بدون پروا و باصداقت از عواطفش و تنهایی و ترس و تزلزل حرف میزنه و خب میشه تصور کرد جامعهی اون روزگار چطور باهاش برخورد میکنه؛ چیزی که در این نمایش به خوبی نشون داده شد. شعر فروغ به معنای واقعی مدرن و از سنت گذشته بود.
دیشب برای دومین بار به تماشای «خانه سیاه است» نشستم. برای بار دوم با شگفتی تمام میخکوب صحنهی نمایش شدم، برای بار دوم تپش قلبم رو موقع شروع جنونآمیز اولین پرده حس کردم و بلافاصله اون تغییر ناگهانی و ملایم روی صحنه اومدن بازیگران نقش فروغ فرخزاد و پرویز شاپور؛ و امان از موسیقی و نورپردازی اون لحظات...
چقدر پردهای که فروغ با خودش آشتی کرد و خودش رو در آغوش کشید من رو منقلب کرد، و اون ارجاعات لطیفش به «تولدی دیگر»...
نمایش «خانه سیاه است» تا ابد در قلبم روشن و پرفروغ خواهد موند؛
دلم تنگ میشه برای این نمایش؛
خیلی هم تنگ میشه،
چه کنم؟ :)