در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Heliya ha | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 05:17:02
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ین ابر های سرخ , این کوچه های سرد
این جاده ء سپید , این باد دوره گرد
این ها بهانه اند , تا با تو سر کنم
تا جز تو از جهان , صرف نظر کنم

جاده بهانه است , مقصود چشم توست
من راهی تو ام , ای مقصد درست

مجنون اگر شکست , لیلی بهانه بود
دنیا از اولش , دیوانه خانه بود

من راهی تو ام , با من قدم بزن
همراه من بیا تا شهر ما شدن

با ... دیدن ادامه ›› من قدم بزن , تنها تر از همه
ای مصرع سکوت , در شعر همهمه

با من قدم بزن , چله نشین عشق ,
فرمانروای قلب , در سرزمین عشق

با من قدم بزن , در برف در مسیر
ای بغض نا گزیر , این بار گر بگیر

ته لهجه ء ملس , در کاسه ء دهن
ای لخته ء انار , بر زخم پیرهن

این مرد را که باز , در تلخی ِ غم است
مهمان به قند کن , چای ات اگر دم است

در برف چای داغ , دنیای ِ ما دو تااست
فنجان ِ چای ِ بعد آغاز ماجراست ...


علیرضا اذر
قول میدهم
همین شنبه میروم
و فراموش میکنم
تنها کاری که بلد بوده ام
کشیدن ع ع ع ع ع ع ع ع ع ش ش ش ش ش ش ش ش ق ق ق ق ق ق ق ق
از روی دستهای مادرم بوده است
اصلا
حرفه های زیادی یاد میکیریم
قلب ها را از سینه هایشان می دزدم
بی انکه دکمه های بیراهنشان باز شود
بلند
بلند
دیوانه میشوم
به تمام خانه ... دیدن ادامه ›› ها نفوذ میکنم
و جون کردبادی از بنجره میکریزم
بارها
اما
زیر تمام قول و قرارم زده ام
و شنبه های بی قرار یعنی
خیالت
سرکردان
مدام از دو کیج کاهم میکذرد.

عاشقانه های جنجالی(منیره حسینی )
مهتاب
بر رختخواب روی پشت بام
دراز کشیده
من ماه را تماشا می کنم
عصیان

به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه پرواز دارم ... دیدن ادامه ››
سرود ناله شد در سینه تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم
به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خودرا
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
لبم بوسه شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با ناله خونینش از تو
ولی ای مرد ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است تنگ است
مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده
کتابی خلوتی شعری سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانیان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
بدور افکن حدیث نام ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا میبخشد آن پروردگاری
که شاعر را دلی دیوانه داده
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
فروغ فرخزاد
و فروغ ...
همچنان سبز ، همچنان خوانا ، همچنان مانا
ممنون از این اشتراک هلیای عزیز
۰۷ مهر ۱۳۹۳
ای جانم به فروووووغ.
سپاس از این اشتراکهای زیبا
۰۷ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب و هوس

در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیآید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این ... دیدن ادامه ›› سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد ساکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خاکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
فروغ فرخزاد
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را ....
۰۸ مهر ۱۳۹۳
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی .. .
۰۹ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فنجان قهوه ... آتش شومینه ... بی خیال
اینها کــه چشم توست در آیینه! بی خیال

اینجا فقط منم... و همین صندلی پیر

در یک غروب ساکت آدینـــه بی خیال

این روزنامه هم همه چیزش سیاسی است

من را چـــه به تحول کابینــــه ؟! بــی خیال

من را همین خبر که تو یاد منی بس است

هم ریشه اند ... دیدن ادامه ›› دلبــــری و کینه... بی خیال

نزدیک تر بیـــا کــــه مبادا خطا کنــی

اینجا! درست سمت چپ سینه! بی خیال!

زندان سرنوشت فــــــراری نداشته

ما هر دو تا شدیم قرنطینه... بی خیال

حتــی نیــــاز نیست بــــه شلیک کردنت

من مرده ام به مرگ نمادینه ... بی خیال
عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم... عشق چه آورده سرش

که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟

مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز

مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنـــه های سبلان است ...چقدر

طعم شیرین ... دیدن ادامه ›› لبــش طعنه به کندو زده است

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش

از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان

تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"

لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!
عبالمهدی نوری
چقددددددددددددددر این قشنگ بووووووووووود! وااااای!
۲۴ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد

ای وای، های های عزا در گلو ... دیدن ادامه ›› شکست

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" به باد رفت

"آیا" زیاد رفت و "چرا" در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آِفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا....در گلو شکست





قیصر امین پور
چشم هایش شروع واقعه بود
آسمانــــی درون آنهــــــا، من

در صدایش پرنده می رقصید

بر تنش عطر خـــوب آویشن

باز گوشواره هـــــای گیلاســـی

پشتِ گوشش شلوغ می کردند

دست هــــای کمندِ نیلوفر

سینه ریزی ظریف بر گردن

احتمـــــالا غریبــــــه ... دیدن ادامه ›› مـی آمد

از خیابان به شرم رد می شد

دختـــــر پا بـــه راهِ دیروزی

هیکلِ رو به راهِ حالا... زن

در قطاری که صبـــح آمده بود

دشت هایی وسیع جا ماندند

شهر از این زاویه قفس می شد

زیــــر پاهــــای گــــرمِ در رفتن

پشت سر لاشه های پل بر پل

پیشِ رو کـــــــوره راهِ سردرگم

مثل یک مادیــــــانِ ناآرام

در خیابان سایه و روشن

در خیـــالش قطار مردی بود

بی حیا،بی لباس،بی هر چیز

در خیالش عروس خواهد شد

تـــــوی هر کوپه کوپــه آبستن

سارقانی که دست می بردند

سیب سرخ از حصــــار بردارند

دکمه هایی که حیف می مردند

روی دنیــــای زیــــــر ِ پیــــراهن

مردمانـــی کـــه توی پنجره ها

در پیِ هرچه لخت می گشتند

پیش چشمانِ گردشان اینک

فرصتــی داغ بود و طعمِ بدن

آسمان با گُـروم گرومب خودش

عکس هایی فجیع می انداخت

چکه های غلیظِ خون افتاد

از کجــــا روی صورتِ دامن

او مسافر نبود اما باز

منتظر تا قطار برگردد

مثل حالا که داشت برمی گشت

تـــــن تَ تَــــــن تـــــن تَ تــــــن...

سوتِ کمرنگِ سرد می آمد

تیـــر غیبی تَلَق تلق در راه

خاطراتی که داشت قِل می خورد

روی تصویـــــــر ریـــل ِ راه آهـــــن

توی چشمِ فلان فلان شده اش

آسمانــــــی برای ماندن نیست

زندگی بود و آخرین شِهه

مادیـــــانِ در انتظار ِ تِــرن
علیرضا اذر