در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فهیمه مستاجران | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:54:31
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فاصله میان بندگی تا بردگی
به کوتاهی عصیان بود..

و فاصله بهشت تا جهنم زمین
به اندازه سیبی سرخ

و من
تمام این فاصله ها را
در چشم های تو پیمودم

ابلیس من
جشم بربند

من

آدم شده ام...

از: فهیمه.م
صبح که از خواب بیدار می شی مثل هر روز تو را در آغوش می گیره و تو با طعم تلخ بوسه هاش روزت رو شروع می کنی، وقتی می خندی توی قلبته، وقتی گریه می کنی روی گونه هات، وقتی حرف می زنی توی نگفته ها و وقتی ساکتی پشت نگاهت ... اونی که همیشه هست و چیزی نیست جز ملال...

از: خود
هدیه

"راستی عسل جان تو متاسفانه از اون دست آدما هستی که تعدادشون هم باز متاسفانه کم نیست، آدمایی که توی معنویات سیر می کنند، دنیاشون به ظاهر شعر و داستان و هنره از انواع مختلف،...اما وقتی نوبت به عمل می رسه اونقدر مادی می شوند که نمیشناسیشون اونقدر که حتی وقتی به کسی هدیه می دهند یادشون می ره تگ قیمت را از روش بردارن! اینم آخرین نظرم بود..."

...به قفسه کتاب هاش ذل زده بود، چشمش افتاد به "دیوان وحشی بافقی" که همین چند وقت پیش زمانی که تازه با هم آشنا شده بودن خریده بود، اون حادثه بی ضرورت تشنه واژه های عاشقانه اش کرده بود و این کتاب خنکای آبی بود برای عطش بی تابی ها و دلتنگی هاش... همیشه عادت داشت بهترین کتاب هاش را به بهترین آدم های زندگیش هدیه می داد، یه لبخند زد و کتاب را از توی قفسه کتاب ها در آورد و روی میز گذاشت و دوباره برگشت سمت قفسه، باز لای کتابها داشت دنبال یه چیزی ... دیدن ادامه ›› می گشت...

"خدایا کجا گذاشتمش؟!" دوباره با خنده گفت:"اون قدر دیر اومدی که دیگه فراموش کردم لای کدوم کتاب قایمش کرده بودم"..یکی یکی کتاب ها را در می آورد و ورق می زد..حافظ،شاملو، فروغ،...تا بالاخره رسید به "یک عاشقانه آرام" به محض اینکه بازش کرد با خوشحالی فریاد زد:"آهای گیله مرد نازک دل من بالاخره پیداش کردم! اینجاست منتظر تو بود..مدت هاست...صفحه صفحه این کتاب بوی عشق میده امیدوارم این گل عطرش را به مشامت برسونه ...گوارای وجودت مرد...
گل خشک را از لای کتاب آهسته برداشت و یه نگاهی بهش انداخت. زیبا بود... مثل حس غریبی که تجربه اش می کرد ،مثل حس شیرین دلسپردگی، مثل حرفای چند شب پیش... گل را بوسید و روی اولین صفحه کتاب چسبوند و کنارش این شعر را نوشت:
خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها ، معادله ها ، احتمال ها

خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده ها و مثال ها

خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها

خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها

برای ...عزیز
عسل

شاد و راضی از اینکه بهترین چیزی را که داشت، هدیه می داد، کتاب را کادو کرد و توی کیفش گذاشت...

از: خود
سلام فهمیه عزیز. کم پیدایی دختر
ممنون از متن زیبات
۲۰ اسفند ۱۳۹۰
ممنون سیمین جان،آقای گلریزان و آقای علایمی عزیز لطف دارید
شبنم جان کم سعادتم
ارادت بی پایان بانو
۲۰ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...
این زخم های بی هنگام که بر جان من است، روزی
مرا به مسلخ خواهند کشید...
و این فریادهای فروخورده که بر گونه هایم جاریست، روزی
سیلی خواهند شد برای ویرانی سکوت رنج های من...
و سرانجامی نو خواهند نگاشت
بر تاریخ ستم اعتماد...

از: خود
تمام ثانیه هایم
تمام ساعت ها
...

از: خود
مسعود محمدی، آرش رستمی، میترا ز-ن، علیرضا سعیدی و حسام خالقی این را خواندند
۱۰ نفر این را دوست دارند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

زاهد بُدم و ترانه گویم کردی
سردسته بزم باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
.........
......
....

از: مولانا
خانم مستاجران خیلی ممنون من مدت ها دنبال این شعر بودم
۲۹ شهریور ۱۳۹۰
فهیمه جان فکر کنم زاهد بُدم و ترانه ... درست باشه
۳۰ شهریور ۱۳۹۰
ممنون شبنم عزیز
۰۵ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :
نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!

از: ناشناس
چه دردناک...
۰۷ شهریور ۱۳۹۰
ممنون مریم جان
۰۷ شهریور ۱۳۹۰
مسعود خیلی گنده با نظرت موافقم
۰۷ شهریور ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به یقین رسیدم، تو اگه نباشی همیشه همه چیز یه جور می شه و دیگه هیچ وقت نمی نویسم " همیشه همه چیز یه جور نیست" و هریقینی آبستن تردیدی تازه است.
همیشه وقتی یه چیزی تموم میشه و به یقین می رسی یه تردید تازه به دنیا می یاد.



یادش بخیر...

از: تئاتر همه چیز همیشه یه جور نیست
من!
من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین ... دیدن ادامه ›› نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب

تازگی می گویند

که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود

از: ناشناس
سلام این شعر رو خیلی دوست دارم اما شاعرش رو نمی شناسم توی نت هم گشتم ولی پیدا نکردم اگر کسی می دونه ممنون می شم معرفی کند. ممنون
۱۷ مرداد ۱۳۹۰
اشکان جان سلام.
عزیز،یک سوال؟

منتقد کیست؟
۱۸ مرداد ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام دوستان عزیز دیواری کسی تئاتر "گلن گری گلن راس " را دیده؟ نظرتون چیه؟
من خودم نیدیم ولی یکی از دوستان که دیده بود میگفت اشکالاتی داشت ولی نمایش خوبی بود
ولی برای خود من خیلی جذابیت نداره تماشاش!
۱۵ خرداد ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خوش قیافه بود، با دوتا چشم سیاه مهربون و یه کم تپل. یادم نیست کجا ولی با مادرش سوار شد،

از: خود
خوب بود.
نه خوب که ا.حس بینظیری درش هست.آغاز و پایان زیبا.کمی زود پیش رفت اما آسیبی از نظر من به متن نزد.چقدر صادقانه بود و چه خوب تصویر سازی کردید.
نمدونم چه کلمه ای مناسبه برای بیان حس خوبم به این نوشته
تبریک.همین
۰۹ خرداد ۱۳۹۰
راحت میشه با خوندن این سخن او لحظه ها رو حس کرد خیلی خوب بود مرسی....
۰۹ خرداد ۱۳۹۰
ممنون آقای مجرد شما همیشه لطف دارید. خوشحالم که خوشتون اومد. راستش این اتفاق واقعی بود:)))
ممنون زهرا جان دقیقا جمله آخری که نوشتی عنوان مناسبی واسه این نوشته است.
سپاس آقای آذری
از همه کسانی که این نوشته رو خوندن چه دوست داشتن و چه نه، ممنون.راستش همیشه روی این دیوار همه چیز جدیه و یه خورده تلخ خواستم این بار یه کم فضا عوض بشه!:)))
۱۰ خرداد ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه هرزه شده اند چشم های نجیبم وقتی تو را در کالبد هر غریبه ای جستجو می کنند...
بعد از مدت ها همدیگه رو می دیدیم. توی پارک، روی یه نیمکت، زیر سایه یه درخت نشسته بودیم و حرف می زدیم که یه دفعه گفت باید یه سیگار بکشه. اولش که شنیدم سرم گیج رفت. ازم پرسید: دودش اذیتت می کنه؟! سرمو بلند کردم و ذل زدم توی چشماشو گفتم: خیلی! گفت: پس من این سره صندلی می شینم تو اون سر. هیچی نگفتم و ... با هر پکی که به سیگارش می زد انگار یه پتک می کوبید توی سرم! انگار یکی می گفت: لعنت به تو که واسه تسکین دردای بهترین دوستت از یه سیگارم کمتری...
شیشه ها را شستم
این همه تیرگی و غم زدگی
آفرین بسیار زیبا بود.تبریک
۲۷ فروردین ۱۳۹۰
شعرهای فهیمه ی عزیز همیشه آهنگ زیبایی داره
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
سپاسگزارم آقای مجرد و آقای شکوهی گهر از لطفتون.
ممنون شبنم عزیزم.
۲۸ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی میان ما فاصله از جنس دیوار است... بی هیچ روزنی
گاهی همکلامیم بی همزبانی
گاهی همراهیم بی همدلی
گاهی می خندیم بی شادی
و گاه می خوانیم بی هیچ خواستنی
اما من از روزنه دل با تو همزبان شدم
همراه شدم
به شادی خندیدم و
خواندمت به خواستن...
و صد افسوس که نمی دانستم روزنه دل را به دیوار گشوده ام...!
"ف.م"
من نمی دانم
آخرین صفحه این قصه پر غصه کجاست؟
...
"ف.م"
خیلی خوب بود
۱۵ فروردین ۱۳۹۰
خیلی خیلی دوسش دارم!
حرف دله
مرسی
۱۵ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیانت واژه ها مرا اعدام کرد
...
"ف.م"
بسیار خلاقانه و زیبا بود .
۰۹ فروردین ۱۳۹۰
خیلی خوب بود
۰۹ فروردین ۱۳۹۰
ممنون از لطف همه دوستان عزیزم
۱۱ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این روزا آدما پشتت رو خالی می کنن،
زمین زیر پاتو...
خدایا دستمونو بگیر ...
به آسمونم اعتمادی نیست!!!
به خدا اعتماد هست؟
۰۷ فروردین ۱۳۹۰
خدایا دستمونو بگیر ...
۰۸ فروردین ۱۳۹۰
خدایا دستمونو بگیر ...
۰۹ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهار فرارسیده است و من انگار در زمستان جامانده ام
زیر تلی از برف و یخ
ضربان قلبم کند و دیگر حتی صدایی نمانده است..
اینجا اگرچه قانون، قانون انقباض است اما، زمان قانون شکنی می کند!
کاش آفتاب بهار اینجا هم بتابد
شاید این برف آب شود...
من هنوز سرشار از شوق رویش ام...

سال نو مبارک
همراه با بهترین آرزوها

پ.ن:خیلی دوست داشتم دوستای دیواری رو ببینم ولی حیف که... اما خوشحالم که معجزه دوست داشتن فاصله رو بی معنا می کنه...
دلتون شاد و خداوند در لحظه لحظه زندگی هاتون جاری...
من هنوز سرشار از شوق رویش ام...

فوق العاده بود فهیمه ی عزیز
۰۲ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی برجا می گذارد...
سقوط-کامو