در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سماء علیخانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:21:47
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

درود
من معمولا راجع به تیاتر ها نقدی نمی نویسم چون نقد کردن رو بلد نیستم واین فقط نظر شخصیمه،
تیاتر بی محتوی وبسیار سطحیی بود،اصلا خوب بهش پرداخته نشده بود.
جای کار خیلی زیادی داشت ،میتونست تیاتر خوبی باشه ولی پر از صحنه های لوس ومسخره بود،حتی بازی ها هم به جزآقای حسام منظور که تقریبا بهتر از بقیه بود اصلا خوب نبود.
طراحی صحنه و نورپردازی هم بیشتر مناسب تیاتر کودک بود.
درکل تیاتر خوبی نبود و ای کاش دست کم توی سالن قشقایی اجرا نمی شد!
حسام منظور یکی از بازیگرای مورد علاقه ی من هستش
دوست داشتم این کارُ ببینم ولی دل زده شدم
۲۶ تیر ۱۳۹۱
جناب ملک زاده من که گفتم من ابن کار رو نقد نکردم و نمیکنم!!من فقط نظرم رو به عنوان بک مخاطب گفتم همین!
۳۰ تیر ۱۳۹۱
جناب فروغی منظور من صرفا کار قبلی اجرا شده در این سالن نبود!لازم به ذکر که من اصلا کار قبلی در قشقایی رو ندیدم!
۳۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امروز پنج شنبه است یاد سینما 5 افتادم!
نقد های بسیار خوبی که پوریا گلشناس برای فیلم ها مینوشت!و معرفی فیلم های بسیار خوب!
بعد یاد علی شهدادی افتادم با سه شنبه ها و تیاتر گسترش یافته...!!
وحتی این جمله ها که همیشه برای دوستان جدید می نوشت:
"سلام
خوش اومدید
لطفا پایدار باشید!"
.
.
.
بعد یاد خیلی از غایبین دیوار...!!!!!
.
.
.
"لطفا پایدار باشید!"

از: سماء
غایبیین دیوار(با همتونم نه فقط اون هایی که نام بردم):
اگه احتمالا حاضر همیشه غایب هستید،ما دلمون برای نوشته هاتون رو دیوار تنگ شده!
۰۱ تیر ۱۳۹۱
بله جایشان خالیست
ممنون
۰۲ تیر ۱۳۹۱
خواهش میکنم دوست عزیز!من هم امیدوارم!
۰۹ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید



...این روزها حوا هم که باشی
پشت سرت حرف می زنند
غرغر سیبشان را می کنند
که طعم گس تنهایی می دهد
هوای حوا شدن به سرت نزند
خودت باش!
بی سیب!
خودت که باشی،
تازه می فهمی
سر رویاهایت چه بلایی آمده است
زن هم که باشی
تازه میفهمی
حواها حتی نمی توانند سیب بچینند...
آدم ها می چینند
به بهانه ی اسم تو!




سماء

از: سماء
زنان

همچون لایه ای نازک از نمک هستند

که تنمان را از پوسیدگی حفظ می کنند

و نوشتن مان را از کهنگی


شعر: نَزار قبانی
شاعر شهیر سوریه

۲۹ خرداد ۱۳۹۱
سپاس عباس بابت این شعر زیبا.
ممنون مرضیه جان.
۲۹ خرداد ۱۳۹۱
خیلی زیبا بود سما جان
۳۰ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

برای گذر از "همیشه"
از"همیشگی هایم"
کاش "هیچ"
"هیچ هایی"را می یافتم
که از "همه"
"همه چیزهای"زندگیم پر با رتر بود
تا از "پوچ"
"پوچ های"روزگارم رها می شدم...


از: سماء
دوست داشتمش ...

درود بر اندیشه ات بانو
۲۲ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من گم شده ام در تو یا تو گم شده ای در من ای زمان...


در این سکوت چشم گیر
در این تاریکی بی مرز
در این آشفتگی ذهن
در این هجوم کلمات
در این کشاکش بی رحم زمان ومن
در این کشاکش بی رحم ثانیه ، ساعت ها،روزها
در این تناقضات ساده ی میان تشابهات
در این همه نیاز

من ... دیدن ادامه ›› از تکرارهای هر روزه می آیم
مرا از حجم خالی امروز بردار

در نهایت این پیچ و تاب
در نهایت این سادگی
در نهایت این شب
این روز
این روزمرگی

تنها،
تنها با یک بازی ساده
ورق بر می گردد
بازی کن مرا.




سماء

از: سماء
کم گوی و گزیده گوی چون در
آباریک الله:)
۱۰ اسفند ۱۳۹۰
سباس بانو
۱۱ اسفند ۱۳۹۰
سپاس دوستان.
۱۱ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیوارها زندان را محدود می کنند
.
.
.
دیوارها زندان را محدودتر نمی کنند!

از: احمد شاملو
این نوشته حالم رو عوض کرد!نوشتم,شاید حالتون رو عوض کرد!
۰۱ شهریور ۱۳۹۰
آزیتا جان من عاشق این شعر هستم و از همه مهمتر عاشق احمد شاملو
سماء انتخاب خوبی بود
۰۱ شهریور ۱۳۹۰
درود بر شادی! من هم این شعر رو به غایت دوست دارم

دختران دشت!‏
دختران انتظار !‏
دختران امید تنگ
در دشت بی کران ،‏
وآرزوهای بیکران
در خلق های تنگ!‏

دختران رود گل آلود!‏
دختران هزار ستون شعله، به طاق بلند ... دیدن ادامه ›› دود!‏
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی !‏
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سر شکستگی !‏
در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق!‏
در رقص راهبانه شکرانه کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره یی تان را
خواهید بر افراشت؟‏
_ _ _
افسوس!‏
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاریک می کنند…
۰۱ شهریور ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
-مفیستوفلس: من همین قدر میبینم که آدمیان در زمین چه قدر در رنج و عذاب اند.
خدای کوچک زمین هنوز بر همان سرشت است,گیج و گول مانند روز نخست.
به گمانم تو اگر پرتویی از فروغ آسمانی را بر مغزش نمی تاباندی زندگی بهتری می داشت.
این را او عقل نام داده است و چنان به کارش می برد که رفتاری حیوانی تر از حیوانات داشته باشد.
دور از جناب سرورم,او به آن زنجره ی لنگ دراز می ماند که جست و خیز کنان و بال زنان میان سبزه ها می رود و سرود کهنه اش را سر میدهد!
ولی
نه
می باید بینی اش را در هر کپه کودو لجن فرو کند.
-خدا: تو هیچ چیز دیگر برای گفتن نداری؟
هرگز جز برای گله سر دادن نمی خواهی بیایی؟
و ... دیدن ادامه ›› به گمان تو روی زمین هیچ چیز خوب نیست؟
-مفیستوفلس: هیچ چیز سرور من!همه چیز انجا جریان کاملا بدی دارد,مانند همیشه. دلم بر آدمیان در روزهای بدبختی شان می سوزد,تا جایی که شرم دارم این موجود بیچاره راآزار بدهم.



از: بخشی از ابتدای نمایشنامه ی "فاوست"اثر گوته
به تماشای زیبا شدنم بیا!




حال که روحم پیر شده است
وجود گندیده ام را
در باغچه ی کوچک قلبم می کارم!
من به معجزه ی دانه های درونم ایمان دارم!!!
روزی جوانه خواهم زد
می دانم...
اما
تو بیا...!
تا آن روز ... دیدن ادامه ›› رهایم نکن
اگر باران نبارد...اگر ابرها خورشید را از من بگیرند...

تو بیایی مطمئن تر است.

میدانم هنوز هم صبوری...و عاشق...
برای سبزشدنم
آب هدیه بیاور و نور چشمانت را
و وقتی جوانه ی دست هایم از خاک بیرون زد
بگیرشان و بلندم کن
و نزدیک بمان
تا شکوفه هایم را ببینی
اما دستم را رها نکن!!!
تو که می دانی انسان ها بی ریشه اند
پایشان به جایی بند نیست
می ترسم باد مرا ببرد
به نا کجا آباد درونم
ودوباره پر از هیچ شوم...

تو بیایی به تماشایم مطمئن تر است.




"سماء"
برای سبزشدنم
آب هدیه بیاور و نور چشمانت را

خیلی قشنگ بود، غبطه می خورم به حس شعرت!
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۰
آفرین
۲۸ خرداد ۱۳۹۰
مرسی دوستان...!
۱۲ مرداد ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر قرار هویتم توی چندتا کاغذ و امضا خلاصه بشه...
بودنم رو مچاله می کنم و می بلعم!
تا حتی توی سطل آشغال تاریخ هم نباشم....
خیلی خوب بود
۲۳ فروردین ۱۳۹۰
مثل همیشه قشنگ
۲۴ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ابدیتی بساز از من


من
این وجود سرشار از تهی
این خیال خام و خالی
در این ابتدای اندوهناک و طولانی
در یک وصف ساده جای می گیرم...

صبح است
چشمانم هنوز بسته است
هنوز وقت دارم
وقت دارم رویا ببینم
دلم می خواهد وقتی چشم می گشایم
تنها
نور باشد
نور باشد و
هیچ
هیچ باشد و
تو
تو باشی و
همه چیز
همه چیز....



"سماء"
چه بی تکلف و زیبا!
۱۸ فروردین ۱۳۹۰
مرسی سمیه جان!
۱۸ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کودکی ها


باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می برد

کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!


"قیصر امین پور"
بادبادک همینطور بالاتر میرفت...
و قرقره از غصه ی دوریش لاغرتر میشد!
۰۸ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جانمی...آنقدر زیبایی که نزدیک است باران ببارد



آه مارسیا
می خواهم زیبایی بلند طلایی ات
تدریس شود در دبیرستان
این طور بچه ها یاد می گیرند که خدا
مثل موسیقی توی پوست زندگی می کند
وصدایی دارد مثل یک پیانوی معرکه
دوست دارم کارنامه های دبیرستان
شبیه ... دیدن ادامه ›› این باشند:

بازی کردن با چیزهای شیشه ای لطیف
20
جادوی کامپیوتر
20
نامه نوشتن به آنها که عاشقشان هستی
20
تحقیق درباره ی ماهی ها
20
زیبایی بلند طلایی مارسیا
20+!


"ریچارد براتیگان"


به یاد پدر بزرگم


به نام آنکه هستی بر جهان داد
به هر کس هر چه لایق بود آن داد
نوشتم من این خط ای دوستان
که یادم نمایند پیر و جوان
زمانی که آید اجل بر سرم
به خاک لحد بسپرد پیکرم
شود مونسم جانورهای گور
سرومغزوجسمم ... دیدن ادامه ›› خورد مارومور
شوم محو از صفحه ی روزگار
نیاید ز دستم دگر هیچ کار
در آن دم کسی کو کند یاد من
نباشد نه مادر نه فرزندوزن
در آن دم چو ما را نباشد قرار
بماند ز من عکس من یادگار
بخوان آن زمان حمدوبنما دعایی
به یاد علیخانی بینوایی


"حمدالله علیخانی"


(پ ن:این شعر رو دور یک عکس از خودشون نوشته بودند.)
شعر بسیار زیبایی بود،
خداوند مهربان قرین رحمتش گرداند...
۰۲ فروردین ۱۳۹۰
زیبا بود سما جان حکایت از روح بزرگ و طبع بلند شاعر داره

میراث خوبیه که ژنتیکی ادیب هستید
۰۲ فروردین ۱۳۹۰
دوستان ممنون از لطفتون.بله آقای یحیی پور حق با شماست.
۰۶ فروردین ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...

زندگی خاطره ایست
خاطره ای از لحظه ها
لحظه های من و تو
لحظه ها کوتاهند
-شاید به وسعت بینایی چشم هایت-
خاطره ها زیبایند
- شاید به وسعت حساسیت قلبت -
گذر از این لحظه ها کار من و توست
به افسون نسیم بسپار
لحظه ها را
خاطره را
زندگی را
به ... دیدن ادامه ›› لطافت قاصدک بسپار
به تلاطم امواج
زندگی را به کودکی بسپار که روی پل رودخانه ی میان احساس و ذهن
با ظرافت و استقامت گام بر می دارد.


راستی
یادت نرود لحظه هایت را چراغانی کنی!!



"سماء"
چرا گاهی نفس هایم این قدر کوتاه است...؟

پیش تر ها فکر می کردم می شود با یاس هم خانه ای ساخت؛
خانه ای غرق زیبایی ساخت.
فکر می کردم می توانم "یاد"زیبایی راتا ابد در ذهن نگاه دارم.
پیش تر ها فکر می کردم
اگر می گویند "بلور احساس شکست" یعنی روی خانه های یاسیشان لکه های غصه است.
من نمی دانستم خانه ای از یاس فقط خوش بوست!فقط زیباست!
و نمی دانستم خانه ای از یاس زیبا نیست!!!غرق اشباعی از زیباییست.
من نمی دانستم ... دیدن ادامه ›› آن چه کوتاه است نور چشمانم است
لکه ها بی نورند!
من نمی دانستم یاد زیبایی فقط لحظه ام را می سازد
من برای پر کردن احساسم لمس لحظه لحظه دستان زیبایی را می خواهم
و نمی دانستم لکه ها در وجودم در احساسمند!!!


و شاید همین هاست که من را...
و من را روی این نقطه ی حال نگاه می دارد.


"سماء"
بسیار زیبا بود
یاد فروغ افتادم.
۲۷ اسفند ۱۳۸۹
مرسی آقای مجرد از تعریفتون!بپرسم چرا یاد فروغ؟
۲۷ اسفند ۱۳۸۹
نمی دونم فقط حال و هوای فروغ و بهم داد
۲۸ اسفند ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

میلاد مرگ


نسل سر خورده ای از درد به طغیان آمد
نسل دل مرده ای از درد به فریاد رسید
نسل سرمازده ای خود را از برج به پایین افکند
دختر واله ای از قله ی برج
از پریشانی و بی فردایی
خویش قربانی تنهایی کرد
برج میلاد به خون آذین شد
و چراغانی شد برج با صاعقه ای
و ... دیدن ادامه ›› گشایش یافت این برج به مرگ

دخترم
کاش در لحظه ی طوفانی مرگ
با تو آن جا بودم
آخرین حس تو را می خواندم
آخرین عزم تو را می دیدم
آخرین اشک تو را می شستم
آخرین گام را می چیدم

حرف مهرآمیزی تقدیم دلت می کردم
پشیمانی احساس تو را می پختم
به تو سطری می خواندم هنگام فراز
به تو چتری می دادم هنگام فرود
کاش تقدیم تو من یک غزل می کردم
کاش می بودم پرتاب تو را
من به پرواز بدل می کردم
کاش در کندوی تلخ دل تو
کار زنبور عسل می کردم
کاش جای شبح مرگ تو را
من بغل می کردم
کاش با آنچه تو را کشت جدل می کردم
کاش روزی که بزرگان و سران
پرده برداری از آن را آغاز کنند
کسی از هجرت محزون تو یادی بکند
وسکوتی اعلام کند
فاتحه ای

پرده بردارد از راز تو نیز
و بگوید چه کسی مسول قتل تو بود
و بپرسد چه کسی مسول نسل تو بود
و بپرسد که چرا؟
دست نسل تو کسی چتر نداد
بر سر راه تو شمعی نفروخت
و بگرید آن روز به حال تو و برج
کاش من نیز در آن جا باشم
بغض خود را یک جا فریاد کنم
شور و شادی را با سوگ ترکیب کنم

و بگویم با اشک
ای تماشا زدگان
پای این برج گلی باید کاشت
پای این برج غمی باید خورد
پای این نسل دلی باید سوخت
تا نگردد تکرار
تا نگردد تکرار
تا نگردد تکرار


نسل پر اوج تری
برج کم اوج تری
شاید ایران کم موج تری باید ساخت.


"مجتبی کاشانی"
گاه باورهای قدیم
فرصت های تازه را از ما دریغ می کند
خودت را رها کن
می شود سقوط به اوج را نیز تجربه کرد!!
به گذر از فصل سرد قسم
و به فریاد
ای کاش گذرم به ""زندگی"" می افتاد...
دم به کله می کوبد و
شقیقه اش دو شقه می شود
بی آن که بداند
حلقه ی آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق!


"حسین پناهی"
انسان و کینه


می گذرم از جاده های تنهایی
می بینم صدها نشان از فقر
جاده هایی صاف و یکنواخت
مسیرهایی از در ماندگی
کویرهایی بی نشان از عشق
دشت هایی خالی از حتی یک درخت
باغ هایی فقط در آرزوی یک گل
راه هایی بی راهنما و بی انتها
مردانی بی نام و نشان ... دیدن ادامه ››
زنانی خالی از آرزو
دهکده هایی خالی از سکنه
شهرهایی بی اسم و رسم از انسان
انسانی که خود تنهایی را ساخت
انسانی که باعث و بانی گناه شد
و به آن آلوده گشت...