در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پیمان ابراهیم پور | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 17:47:09
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از خنده های توی خیابان شروع شد
از روزهای ابری آبان شروع شد
موهای گندمی و لبی سرخ مثل سیب
با یک نگاه! قصه ی انسان شروع شد
من متهم به چشم شما شد و بعد از آن
از پشت گیسوان تو زندان شروع شد
ایمان به چشم های تو هرگز گناه نیست
از «اهدنا الصرا ... » ی تو قرآن شروع شد!
ابلیس از حرارت تو شعله ور شد و
آن وقت ناسپاسی و عصیان شروع شد
«بودا»ی من! «الهه» ی قدیّسِ ... دیدن ادامه ›› «مشرقی»!
از «شمس» چشم های تو عرفان شروع شد!
وقتی که باد پیرهنت را کنار زد
از برف دست هات ، زمستان شروع شد
از عشق گفتم و غم تو سوی آسمان
بغض خدا شکست ، و باران شروع شد...
از هر نفس ، از هر تپش از زندگی سیرم
دارم در این بیهودگی آرام میمیرم
در آینه یک مرد غمگین رو به رویم هست
هر روز بغضی کهنه در عمق گلویم هست
با شمع روشن میکنم کنج اتاقم را
با گریه ساکت میکنم قلب الاغم را
این شعر ها شب گریه های شاعری لوس است
که قصه ی تکراری شب هاش کابوس است
از دردهایم استخوان بدجور میترسد
غمگین ترین مرد جهان در گور میترسد
دستی به قلب خسته ام دستی به این ... دیدن ادامه ›› دیوار
دارم به پایان میرسم مثل همین سیگار
تو نیستی و چشم های عابران شوم است
تو نیستی ، اینجا هوای شهر مسموم است
از عکس هایم خنده را دزدیده ای انگار
هر شب صدایت میزنم با ضجه ای کش دار
میخواستم تا شعرهایم شادتر باشد
میخواستی این برگ ها از اشک تر باشد
زل میزنم به مرد غمگین توی آیینه
به قلب بیماری که میپوسد در این سینه
پاییزی ام از سرزمینت کوچ خواهم کرد
گل باش ، دستان خودم را پوچ خواهم کرد
هرچند میدانم که این اندوه تکراری است
هر چند خون از لای این انگشت ها جاری است
مضمون یکسان تمام شعر ها دوری است
که عشق محکوم است ، این زندگی زوری است
مرا نگاه چپت برده سمت خاطره ام
همیشه سوی تو زوم است پنجره ام
نگاه من که شکست از غرور فاصله ها
تمام برگ غزل ریخت روی منظره ام
اگر چه واژه غریب است با زبان دلم
برای بوسه ی نابت هنوز شاعر-ه ام
هنوز پیش نگاهت گلوم میلرزد
به شوق اسم شما گیر کرده حنجره ام
تمام شب پی ردّی نجیب میگردم
نگاهبان نفس های تند شب پره ام
از آن زمان که شکفتی به قاب ثانیه ها
نشسته بغض بدی در فضای حنجره ام
مگر که دست لطیفت به داد من برسد
به دست های خودم وا نمیشود گره ام
roya imani، محسن قربانی، شباهنگ و مجتبی مهدی زاده این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«یک آسمان مهتاب می خواهم ولی با تو»
افسانه ای نایاب می خواهم ولی با تو

تسبیح می خواهم ولی بی قبله گاهت، نه!
سجاده و محراب می خواهم ولی با تو

حتی به مرگم راضی ام بانو! اگر باشی
کابوس توی خواب می خواهم ولی با تو

حتی اگر از تشنگی هم مرده باشم - باز
یک جرعه کمتر آب می خواهم ولی با تو

دل تنگ و بی تابم، وَ شرقی تر لبانم را
از بوسه ها سیراب می خواهم ولی با تو

در هیچ کس، از من دلی نیلوفری تر نیست
نیلوفر مرداب می خواهم ولی با تو
افرین و هزاران درود بر شما...


۰۷ مهر ۱۳۹۴
درود بر شما...

بسیار زیباست..
۰۸ مهر ۱۳۹۴
به به، ‌درودها بر شما
۰۸ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ساحل نشسته ام من و دریا نمی شوی
از حال این شکسته که جویا نمی شوی

تعبیر خواب های تو ام تا سحر، ولی
از خواب تلخ فاصله ها پا نمی شوی

این کوچه ها به درد من عادت نمی کنند
پا در خودم گرفتی و پیدا نمی شوی

آغوش تو، لبان مرا خشک می کند
در قید و بند بوسه ی من جا نمی شوی

بشکن نقاب فاصله را - تا ببینمت
با ... دیدن ادامه ›› این حجاب، خاطره! زیبا نمی شوی

کورند چشم های من از شب نشینی ات
پیچیده ای به حادثه - فردا نمی شوی

بر دفترم هجوم تنت موج می زند
شرقی تر از همیشه و رسوا نمی شوی

در من هنوز ذکر تو الهام می شود
حالا بگو خدای غزل ها نمی شوی!!
بشکن نقاب فاصله را - تا ببینمت
با این حجاب، خاطره! زیبا نمی شوی


عالی
۰۸ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در شاعری شروع نخستین من تویی
تعبیر واژه های نمادیم من تویی
اصلا تمام قافیه ها عاشق تو اند
حتی عروض شعر و قوانین من تویی
با تیشه میروم سر اعصاب بیستون
فرهاد! من ، الهه ی شیرین من تویی
کفری شده خدا که تویی فکر و ذکر من
آخر نماز و مذهب و آیین من تویی
من بی تو دست به نوشتن نمیبرم
دنیا و عشق و عادت و تلقین من تویی
این شعر را دوباره چرا خط خطی کنم
وقتی که خط و نقطه و تنوین من تویی
از این به بعد حرف خدا را نمیزنم
من تکیه کرده ام به تو ... تضمین من تویی
زیبا بود..
ممنون از شما
۰۴ فروردین ۱۳۹۴
بانو صهبا ممنون از توضیح کاملتون.
اگه باعث ناراحتیتون شدم ببخشید.
وشما چه بی رحمانه خوبید ماه بانو:)
۰۶ فروردین ۱۳۹۴
خییلی مخلصیم ماه بانو!
۰۹ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خواستم دست به کاری بزنم صبر آمد
لب خود بر لب یاری بزنم صبر آمد
خواستم تا بشوم لحظه ای از غم آزاد
بوسه بر خال نگاری بزنم صبر آمد
خواستم از خلوت میخانه به مسجد بروم
لب گشایم به نیایش به خدا صبر آمد
خواستم تا ز می آسوده شوم از دوران
بروم سر به دیاری بزنم صبر آمد
خواستم پیمان ببندم با خودم
به زبانم سخن از خوبی یاری بزنم صبر آمد
خیلی قشنگ بود
۰۲ فروردین ۱۳۹۴
بسیار عالی
۰۳ فروردین ۱۳۹۴
خیلی زیبا بود
مرسی از شما
۰۴ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مهمان گریه هستم شبهای بینوایی
خونست در گلویم از دست اشنایی
دل میرود ز دستم شاید دگر نیاید
ای کاش باز گردد با دست آشنایی
من با تو با نوایم از دیگران جدایم
در شهر غم غریبم دلشادم از نگاهی
در شهر تو گرفتار در حسرت رهایی
آواره و پریشان دیوانه و هوایی
هر لحظه در قرارم ترسیم بیقراریست
مدهوشم از فراغت بیمارم از جدایی
درود برشما.عالی بود..
۰۲ فروردین ۱۳۹۴
پیمان جان بسیار زیبا بود... و غم انگیز!
۰۳ فروردین ۱۳۹۴
واقعأ شعرهاتون به دل میشینه :)
۰۴ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید