در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پویا تیموری | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:01:20
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
همیاری عزیز، چرا برگه ای برای نمایش جدید رضا ثروتی، "اتاق ورونیکا" که از دیشب اجرای آن آغاز شده در تیوال نیست؟
گروه همیاری (support)
درود بر شما
برگه نمایش: http://www.tiwall.com/theater/veronicasroom
با سپاس از شما
۲۶ آذر ۱۳۹۴
سپاس از توجه شما
۲۶ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید ...

اجرای یک تیاتر اساطیری برگرفته از داستانهای کهن شاهنامه آن هم با نگاهی متفاوت و با اجرایی با فرم مدرن، به روایت "سید محمد مساوات" جوان، با آن سوابق درخشان کارهای گذشته، در کهنسال ترین تماشاخانه شهر، "سنگلج" مظلوم، با حداقل امکانات، به خودی خود پاردوکسهای جذابی هستند. همواره تصور می کردم جدی ترین و در عین حال لذت بخشترین وجه یک تیاتر با فرم اجرای مدرن، چالش کشف فلسفه پشت هر بخش اجرا از دید دراماتوژ و کارگردان است. اما بیضایی سید محمد مساوات چالش لذت بخش جدیدی را برای ذهن تماشاچی به ارمغان می آورد؛ چالش زبان مادری! به طوری که در لحظه لحظه ی اجرا، تماشاچی با گفتاری نزدیک به زبان اثر فاخر فردوسی و دور از زبان معیار امروز ما مواجه است؛ سه داستانی که در این تیاتر اجرا می شوند مشهورترین داستانهای شاهنامه هستند که تقریبا هر ایرانی با آنها آشنایی دارد، که باعث می شود تماشاچی به سهولت با کار ارتباط برقرار کند و از تلاش برای درک دیالوگها لذت ببرد. اینکه بتوان داستانی کهن که تماشاچی کاملا بر سرانجام آن اشراف دارد را دوباره به نحوی بازآفرینی کرد که همچنان پرکشش و جذاب باشد، کلید موفقیت چنین آثاری است؛ که به نظر می رسد بزرگترین چالش کارگردان در این اثر همین مساله بوده است. تسلط بازیگران بر اجرا و همچنین ادای چنین دیالوگهای سنگینی تحسین برانگیز و درخور توجه است. علیرغم سادگی بیش از اندازه دکور، نحوه استفاده از آن، نورپردازی و میزانسن ها هوشمندانه است. گریم ها ساده اما معنادار و هماهنگ با شخصیت هر نقش است. اما نقطه ضعف اصلی کار که به نظرم جای خالی یک مربی متخصص را نشان می دهد عدم هماهنگی بدنی بازیگران در حرکات گروهی است، شاید بهتر باشد کارگردانان تیاتر هم رفته رفته به طور حرفه ای برخی از امور را به دست کاردان آن بسپارند و سعی نکنند همه کار را خودشان بر عهده بگیرند.و یک حسرت که در پایان گریبانگیر تماشاچی کنجکاو ... دیدن ادامه ›› این کار می شود، نبود دسترسی به نمایشنامه آن است، ای کاش متولیان این تیاتر تمهیدی برای چاپ و فروش نمایشنامه بیضایی در نظر می گرفتند. بیضایی تلاشی ارزشمند، نوآورانه و قابل ستایش از گروه تیاتر رادیکال ۱۴ است در جهت حفظ و اعتلای فرهنگ و تاریخ ایران، گام برداشتن در راهی است که در گذشته "بهرام بیضایی" آغازگر آن بوده است و لذا نامگذاری این اثر نیز به جهت وامدار بودن آن از آثار بهرام بیضایی است. در روزگاری که سالن های شهر پر شده اند از اجراهای کمدی عامه پسند تکراری اما با نامهایی متفاوت با اقتباس از چند نمایشنامه محدود، اگر متولیان فرهنگی از چنین اثر فاخری حمایت نکنند، بی انصافی است که تماشاچیان هم به آن پشت کنند.
شیک بود ...

یک شروع متفاوت، خلاقیت حساب شده در طراحی دکور و میزانسن های دقیق، استفاده به جا از رنگ ها و نماد ها از همان لحظات آغازین وعده یک اجرای به یاد ماندنی از نمایشنامه کالیگولای آلبر کامو را می دهند. ایده نقش بی کلام ولی پر رنگ غلام و لحظه آزادی او، یا لحظه مرگ کائسونیا نقاط عطف اجرای غنی زاده هستند اما در بیشتر طول نمایش خلاقیت غنی زاده در خدمت فرم است و نه محتوا. تغییرات نسبت به متن اصلی آنقدر زیاد نیست که بتوان آن را یک برداشت آزاد دانست اما همین تغییرات اندک هم دست کم در ظاهر بیشتر در خدمت فرم می باشند. اگر بخواهیم بدبینانه بنگریم برای مثال شاید صرفا برای جذابیت بیشتر اسکیپیون جوان کامو به این شمایل کهنسال درآمده بود و دلیل کشته شدن سگش به جای پدرش (که در متن اصلی کامو، پدرش توسط کالیگولا کشته می شود)، نمایش آن سگ عروسکی بامزه در ابتدای اجراست؛ اما اثربخشی مرگ سگ کجا و مرگ پدر کجا. شاید نباید زیاد سخت گرفت و تنها باید گوش سپرد به دیالوگ های فلسفی متن کامو و چشم دوخت به نقاشی غنی زاده بر پیکر صحنه. از شانس بد غنی زاده است که بازاجرای کالیگولایش اندکی پس از اجرای بی نظیر فهرست رضا ثروتی به روی صحنه رفته است و همین باعث می شود که در مقام قیاس، کالیگولای غنی زاده کمتر به چشم بیاید. در واقع می توان گفت اجرای رضا ثروتی از فهرست تادئوویچ حرکت به عمق و اجرای همایون غنی زاده از کالیگولای کامو حرکت در سطح است. اگرچه پرداخت شخصیت ها نسبت به متن اصلی کم و بیش دست خوش تغییراتی شده بودند اما به طور کلی بازی ها در اجرا، جز در نقش اصلی یعنی کالیگولا، لطمه زیادی به متن کامو نزده اند. پانته آ پناهی ها در نقش کائسونیا بسیار خوش می درخشد و به نظر بهترین بازتاب بیرونی از نقش های متن کامو از میان سایرین در این اجراست. بازی آتیلا پسیانی در نقش کرئا چنگی به دل نمی زند و فرشید شایسته در نقش غلام که علیرغم بازی بی کلامش یک اجرای بسیار تاثیرگذار ... دیدن ادامه ›› را از خود بر جای می گذارد. و اما جایی که در آن کالیگولای غنی زاده می لنگد خود کالیگولاست؛ بازی صابر ابر جذاب بود اما هر که بود کالیگولا نبود! به نظر انتخاب صابر ابر برای این نقش بزرگترین اشتباه غنی زاده در این اثر می باشد، شاید اگر بدون پیش زمینه متن اصلی به تماشای بازی صابر ابر بنشینیم، بازی جذاب و سرگرم کننده و تماشاگر پسندی را شاهد باشیم، چنانکه در صحنه هایی، همچون لحظه اصلاح صورت کرئا که صابر ابر بیش از هرچیز در پی ری اکشن گرفتن از تماشاچی است، نیز به وضوح مشخص است که هدف جلب توجه تماشاگر است و نه تاثیرگذاری بر او. کایوس پادشاه دیوانه اما باهوش و فیلسوفی است که در طول خواندن متن نمایشنامه کامو، خواننده لحظه ای از او متنفر می شود و لحظه ای با او هم ذات پنداری می کند، اما در این اجرا بازی صابر ابر هیچ حسی را بر نمی انگیزاند؛ شاید بازیگری همچون بابک حمیدیان می توانست انتخاب هوشمندانه تری برای این نقش باشد.
در پایان باید بگویم، کالیگولای غنی زاده را دوست داشتم اما کالیگولای آلبر کامو را بیشتر!
شنیدن را دوست داشتم؛ چون در عین سادگی، مشخص بود که برای جزییات کار فکر شده است. فارغ از اینکه ایده ها در اجرا چقدر خوب از آب درآیند، تلاش کارگردان برای درگیر کردن ذهن تماشاچی همواره ارزشمند است. اینکه تصور کنیم با نمایشی مواجه ایم که قرار است تماشاچی به دنبال کشف حقیقت ماجرای ندا باشد و نویسنده/ کارگردان در پی ایجاد معما، ساده انگارانه است. شنیدن بیش از هر چیز به دنبال ایجاد سوال است. چرا تجسس و قضاوت اینقدر برای ما جذابیت دارد؟ آیا شما هم بر اساس شنیده ها دیگران را قضاوت کرده اید؟ قضاوت بی پایه و اساس خود را با دیگران مطرح کرده اید و یک چرخه قضاوت بی اساس را بنیان گذاشته اید؟ تا به حال زندگی چند نفر بر اساس این چرخه باطلی که شما در آن، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، نقش داشته اید تحت تاثیر قرار گرفته است؟ چرا انقدر به شنیدن چیزهایی که قرار نیست بشنویم علاقمندیم؟ آیا شما هم تلاش کردید که حرف های ندا و سمانه در راهرو را، علیرغم وجود نویز و گسستگی، بشنوید و به نتیجه ای برسید؟ آیا شما هم سعی کردید تشخیص دهید مهین صدری (ارشد خوابگاه) همزمان با حرف زدن الهام کردا چه چیز زیر لب زمزمه می کند؟ در موسیقی پایانی چه چیز شنیدید، موسیقی مذهبی یا مدرن؟ موسیقی پایانی خود به تنهایی گویای این است که وقتی مرز برخی چیزهایی که می شنویم به هم نزدیک می شود، ذهن ما چگونه دچار تردید می شود. اما با وجود تردید هم قضاوت می کنیم.
بازی ها در مجموع خوب بود اما بازی خانم صدری و تسلط ایشان بر دیالوگ گویی خصوصا زمزمه های همزمان با دیالوگ گویی خانم کردا و بلافاصله دوباره به جریان دیالوگ گویی بازگشتن ایشان قابل تحسین بود و در مورد بازی خانم آذرهوش باید بگویم که به نظرم یکی از باور پذیر ترین بازی هایی بود که تا به حال دیده ام، بروز احساسات در چهره، رفتار، لحن صدا، حتی نحوه حرکت دست ها کاملا به جا و هوشمندانه بود. شنیدن خوب بود گرچه می توانست بهتر هم باشد، اما همین که توانسته باشد تلنگری به ذهن تماشاچیانش بزند برای کارگردان نوعی موفقیت است.
ممنون برای نوشته ی خوبتون.
به نظر من علاوه بر آنچه که شما گفتید، می تونیم بگیم اشاره و تلنگری به خوب شنیدن هم داشت به خصوص زمانی که ندا و سمانه برا ارشد خوابگاه توضیح می دادند و سئوال هاش جواب می دادند ولی او باز به حرف؛ گفته و سئوال های خود اصرار داشت ( که آن ها رو هم شنیده بود ) و یا زمانی که سمانه (الهام کردا) داشت برا ارشد خوابگاه توضیح می داد او بدون توجه(شنیدن) به حرف های سمانه داشت حرف ها و سئوال های خود را زمزمه و تکرار می کرد.
در مورد بازی خانم آذرهوش کاملا با شما موافقم، ایشون بسیار زیبا و باورپذیر بازی کردند.
۲۳ مرداد ۱۳۹۴
ممنون از توجه شما. بله با نظر شما موافقم، اشاره به جایی فرمودید.
۲۴ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظرم کار درستی نیست که پای ترفندهای تجاری و جور دیگر نشان دادن حقیقت به فروش بلیت تیاتر باز شود. وقتی بلیت های بالکن در حرکتی بدیع، به قیمت همکف قیمت گذاری می شوند و فروش موفقی ندارند نباید با تغییر نام های مکرر و بازی با کلمات، به جهت به کار نبردن کلمه بالکن و در پایان هم ادغام بلیت های همکف و قسمت روبروی بالکن تحت عنوان وجه مشترکشان یعنی روبروی صحنه بودن، با عنوان "روبه رو" به فروش برسند.
شکیبا، محمدرضا نظمی و محمد ظلی این را خواندند
sahar amini، نیما رضائی و پارسا یزدی این را دوست دارند
گروه همیاری (support)
درود بر شما
منطق اعلام شده در این باره طراحی استاندارد صندلی ها (از نظر ارتفاع نسبت به زمین در در هر ردیف) است. به این معنی که هر ردیف نیم متر نسبت به ردیف قبلی ارتفاع بیشتری دارد... از این رو ردیف 7 تا 9 (که به تعبیر شما بالکن نام گذاری شده بود) می تواند ادامه ردیف 6 ارزیابی شود که برش خورده و اتفاقا به صحنه نزدیک تر شده است.
۲۰ مرداد ۱۳۹۴
درود
ممنون از توجه و پاسخگویی شما. منطق عجیبی است، گرچه مقدمات برهان شما صحیح است اما به عقیده من نتیجه گیری آن چندان قانع کننده نیست. چراکه فرمایشات شما برای سالن های دیگر هم صادق است و لذا از این پس باید شاهد یک پلن یکپارچه برای تالار رودکی و تیاتر شهر و .. باشیم. همواره هر قدر هم منطق خوب و قوی باشد، شکافی مابین قطعیت بازنمایی منطق از حقایق جهان خارج و خود جهان خارج وجود دارد؛ امیدوارم که این شکاف، به جهت نقصان اطلاعات، موجب اعتراض یا نارضایتی عزیزانی که در روزهای پیش رو در ردیف های مذکور به تماشای کار می نشینند نگردد.
۲۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه همیاری (support)
البته در تئاتر شهر یا رودکی اینچنین نیست چون ارتفاع ردیف های بالکن از زمین با ارتفاع حتی آخرین ردیف همکف تفاوت جدی دارد.
۲۰ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئاتری که ما خلق می کنیم به نیت نمایش نمایشنامه ها نیست، بلکه هدف آن آشکارسازی وجوه ناشناخته، پنهان و دور از دسترس ما با نوعی فرافکنی فیزیکی و واقعی است.
[آنتونن آرتو]

یک هفته از تماشای نمایش فهرست می گذرد و همچنان گاه و بی گاه ذهنم دگیر لحظه لحظه ی کار است، درگیر بازی مسحور کننده ایلیای هفت ساله که چگونه در نقش شخصیت اصلی می درخشد، ظرافت راه رفتن پدر، رنج کشیدن مِدور (سگ)، در نقش استاد دانشگاه، نماد قشر روشنفکر منفعلی که مثل یک سگ دست آموز، در عمل تابع قدرت است؛ چه آن قدرت در دست یک طبقه اجتماعی خاص باشد و چه زنش که حتی برای ما تماشاچیان هم دوست انتخاب می کرد و اراده و اختیار ما را به سخره می گرفت. فضا سازی سورئال و فانتزی صحنه آموزش پیانو و شکار صداها لحظه ای مرا رها نمی کند؛ "هر آدمی موسیقی خودش رو داره، اگه بخوای می تونی اون رو بشنوی، گوش کن ..." و من هنوز گوش می دهم، کاش می شد برای همیشه در آن فضا ماند. و همسرایانی که چقدر خوب نقش بازتابی از افکار و امیال ذهنی شخصیت اصلی را ایفا می کردند. راستی " این جا کسی می دونه وقتی آدما می میرن، صداشون کجا می ره؟ ".
کلود شوماخر درباره تئاتر ابزورد می نویسد: "زمانی نمایشنامه خوب، نمایشنامه ای بود که با یک طرح سر راست و قوی که بی وقفه به نتیجه منطقی ... دیدن ادامه ›› و کمیک یا تراژیک خود برسد، دارای شخصیت های کاملا فردیت یافته و مشخص باشد، دیالوگ آن بلاغی و خوش پرداخت باشد و به صورت زنده و روشن توسط بازیگرانی ادا شود که به طرزی قانع کننده، نقش های خود را در مکانی آشنا یا در برخی محل های غیر بومی کاملا شناخته شده به نمایش بگذارند. باید بگوییم که قبل از قرن بیستم، فرم دراماتیک فوق العاده عقلانی و منطقی بود و در عین حال قصد داشت برای تماشاگران، تصویر اصیلی از جهان خود آنها فراهم کند. وقتی نیاکان ما تشخیص دادند که جهان حالتی از آشوب را در خود دارد، هنرمندانشان سعی کردند از دل همان آشوب معنا را سازمان دهند، نظم را از درون بی نظمی ایجاد کنند و به آنچه که بی شکل است شکل ببخشند. تئاتر نو دهه 1950 که خیلی زود به تئاتر ابزورد مشهور شد، با دفع همه قواعد و تماس مستقیم با آشوب، بیست و پنج قرن سنت را سرنگون کرد". اگرچه تادئوش روژه ویچ و طرفدارانش به درست یا غلط اصرار دارند که نمایشنامه های وی در رده آثار ابزورد قرار نمی گیرند اما دراماتوژی رضا ثروتی از فهرست نسبت به متن اصلی نمایشنامه بیش از پیش آن را در زمره کارهای ابزورد قرار می دهد. فهرست روایت ذهنیات یک قهرمان معمولی است، که بدون انجام دادن کار خاصی پس از شرکت در جنگ تبدیل به یک قهرمان شده و حال که جنگ هم تمام شده و وی به مقام و منصب جدیدی (رهبری ارکستر) رسیده است، هنوز هم کار خاصی انجام نمی دهد! در طول نمایش افراد و افکار مختلف در ذهن مغشوش وی رفت و آمد می کنند. فهرست به خوبی نشان می دهد که انسان در راه تعالی خود چطور می تواند خواسته یا ناخواسته اطرافیانش را قربانی کند، از پدر و مادر خود گرفته تا همسر، سرباز (مرد روستایی) و نوازنده ارکستر. و چقدر راحت تر می تواند راجع به سرنوشت آنها بی تفاوت باشد، حتی در دیالوگی صراحتا گفته می شود "چقدر دنیا عوض شده؛ آدما به درد و رنج کَساشون بی تفاوت شدن ..."، چنانکه در طول نمایش مرگ تمام قربانیان به سخره گرفته می شود. مدت هاست که تئاتر کشور دچار بیماری تکرار و تجارت زدگی شده است. در سال های اخیر تب استفاده از فرمول بازیگران پر طرفدار اما متوسط، نوستالژی، برانگیختن احساسات تماشاگر با روایت و مونولوگ گویی در تئاتر بالا گرفته است و به جرات می توان گفت شمار آثاری که دارای خلاقیت در اجرا بوده و با هدف به تفکر واداشتن تماشاگر به نمایش در آمده اند، در طی سال حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسد. دلیل آن هم یکی سلیقه و ذائقه اکثریت تماشاچیان تئاتر و دیگری انگشت شمار بودن کارگردانان خلاق و دغدغه مندی چون ثروتی و غنی زاده است. به نظر فهرست، حتی در قیاس با اثر قبلی رضا ثروتی یعنی ویتسک، یک گام جلوتر بوده و پخته تر می نماید. شاید بتوان تنها برتری ویتسک نسبت به فهرست را بازی اثرگذار بازیگران علی الخصوص پانته آ پناهی ها دانست وگرنه در سایر موارد خصوصا تغییرات نسبت به متن اصلی نمایشنامه به نظرم نمایش فهرست رضا ثروتی فراتر از متن نمایشنامه تادئوش روژه ویچ است. در پایان می توان گفت فهرست رضا ثروتی اثری بسیار قابل احترام، با کیفیت و درخور توجه است و کاملا پیدا است که برای لحظه لحظه ی آن فکر شده است. نمایشی پر از ایده های ناب، که شاید بتوان گفت به تنهایی بیش از مجموع همه نمایش های اجرا شده در طی این سه سال پس از اجرای ویتسک، داری خلاقیت و ایده و نوآوری است.
خیلی خوشحالم که بعد از چند روز شاهد یک نوشته به معنی کامل نقد بودم
ممنون از شما
۱۲ تیر ۱۳۹۴
قربان ! استفاده کردیم از نقد به جای شما :-)
موفق باشید.
۱۴ تیر ۱۳۹۴
سپاس از لطف شما.
۱۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما به کسی که دوستمون نداره بیشتر از بقیه وفاداریم
- امید: "روزی روزگاری خرگوش کوچولویی بود که خیلی دلش می‌خواست فرار کنه از خونه‌ش.
یک روز به مادرش می‌گه: من می‌خوام فرار کنم از این خونه.
مادرش می‌گه اگه فرار کنی من دنبالت می‌آم چون تو خرگوش کوچولوی من هستی.
خرگوش کوچولو جواب می‌ده: اگه دنبال من بیای، ماهی می‌شم می‌پرم توی رودخونه شناکنان دور می‌شم ازت.
مادرش می‌گه: اگه ماهی بشی من هم ماهی‌گیر می‌شم صیدت می‌کنم با تور ماهی‌گیری.
خرگوش کوچولو می‌گه: اگه تو ماهی‌گیر بشی من پرنده می‌شم پر می‌زنم اون دوردورها.
مادرش می‌گه: اگه تو پرنده بشی من هم درخت می‌شم تا وقتی خسته شدی بشینی روی شاخه‌هام.
خرگوش کوچولو جواب می‌ده: خب پس شاید اصلن بهتر باشه همین‌جا بمونم خرگوش کوچولوی تو باشم.
مادرش می‌گه: چه خوب. حالا بیا این هویج رو بخور." ... دیدن ادامه ›› ...
- میترا: "فکر می‌کنی چرا دادم این رو بخونی‌ش؟"
- امید: "فکر کنم می‌خوای بگی من خرگوش کوچولوی تو هستم."
- میترا: "آره. گاهی وقت‌ها تو خرگوش کوچولوی منی. گاهی‌وقت‌ها هم من خرگوش کوچولوی تو هستم.
بیا به هم قول بدیم دیگه هیچ‌ وقت هیچ‌ چی رو از هم پنهان نکنیم."
- امید: "مسایلی که پنهان می‌کنیم بیش‌تر به ما شبیه‌ن."
"روسپیگری شغلشه، مرامش نیست! "

[نمایش سقراط – حمیدرضا نعیمی]

تئودوته دختری بود که آرزو داشت روزی شاگرد سقراط شود ولی دست روزگار او را به یک روسپی تبدیل کرد؛ دیگران را قضاوت نکن! فقط "خودت را بشناس، خودت را مثل یک انسان بشناس، خودت را از طریق درد و رنج بشناس، گناهت را بشناس و سعی کن آنرا جبران کنی."
"سقراط" حمیدرضا نعیمی کاری است درخور توجه، یک تئاتر تلفیقی کامل؛ از همان ابتدا، اُورتور کار نوید یک اثر هنری خوب را می دهد. نمایشی که در ظاهر داستان زندگی سقراط است اما در اصل داستان جامعه بشری امروز ماست که در بستر زندگی سقراط روایت می شود و یا شاید این تاریخ است که تکرار می گردد. سقراط که در زمان حکومت جباران اسپارتی بر آتن وادار به سکوت شده بود، در زمان دمکراسی توسط جامعه آریستوکرات آتن به نوشیدن جام شوکران محکوم شد که سافو در پایان نمایش به خوبی به آن اشاره می کند، "خنده داره سقراط، استبداد فقط تو رو از حرف زدن منع کرد ولی دمکراسی تو رو کشت!".
شخصیت ها به ... دیدن ادامه ›› خوبی پرداخت شده اند اگرچه با واقعیت های تاریخی خود تناقضاتی دارند. باید توجه داشت که این "سقراط" حمیدرضا نعیمی است نه یک کار تاریخی مستند، بنابراین شخصیت های مشاهیر در این نمایش از دید آقای نعیمی پرداخت شده اند. لذا این کار ممکن است به مذاق بسیاری از متعصبان علاقمند به فلسفه خوش نیاید.
بازی ها، خصوصا بازی درخشان فرهاد آئیش (سقراط)، کتانه افشاری نژاد (سافو)، لادن مستوفی (تئودوته)، کارگردانی، میزانسن ها و نورپردازی تقریبا جایی برای انتقاد باقی نمی گذارند.
نمایشنامه کار بزرگترین نقطه قوت آن است، اغلب دیالوگ ها بسیار پرمغز و ماندگار هستند به طوری که در طول نمایش دوست داری همه آنها را به خاطر بسپاری. یکی از نکات مثبت نمایشنامه توجه به ساده سازی و ایجاد جذابیت برای مخاطبین عام است و انتقادی که بر آن وارد است ریتم نامتوازن روایت داستان است. همچنین افت متن در صحنه محامکه سقراط که باید نقطه اوج کار باشد ولی در برخی موارد به صحنه مضحکه تبدیل می شود، کاملا مشهود است و می بینیم به جای اینکه سقراط آغازگر یک دیالکتیک، همچون دیالکتیک او با گرگیاس، با دادگاه باشد، بیشتر تاکید بر طنز کار و به سخره گرفتن دادگاه و سفسطه است و نه تعقل گرایی سقراط!
برخی قسمت ها مانند اجرای نمایش "مده آ" به صورت موزون توسط گروه بانوان رقصنده، به نظر بیشتر از اینکه نقش مهمی در روایت داستان داشته باشد، در ایجاد تنوع برای جلوگیری از خستگی تماشاگران از دیدن یک نمایش دو ساعته نقش داشتند.
موسیقی کار، استفاده از سولیست های زن و مرد و اجرای کورال پایانی، از این نظر نمایش سقراط را جزو کارهای شاخص امسال قرار می دهد، اگرچه به نظرم با کارهای "اپرای جانی اسکیکی" و "اشک ها و لبخندها" ی آنسامبل اپرای تهران که شاهکارهای امسال بودند فاصله بسیاری دارد.
درکل نمی توان گفت سقراط تئاتری همه چیز تمام است، اما می توان گفت همه چیز در آن متعادل و خوب است و به نظرم همین مسئله آن را به یک کار تحسین برانگیز و ارزشمند تبدیل می نماید که واقعا ارزش دیده شدن دارد.
"خودت را بشناس، خودت را مثل یک انسان بشناس، خودت را از طریق درد و رنج بشناس، گناهت را به گردن بگیر و سعی کن گناهت را جبران کنی."
۱۴ دی ۱۳۹۲
به نظر من فقط یکم طولانی شده بود.. میشد یکم جمع و جورش کرد ولی دیالوگا عالی بود
۱۹ فروردین ۱۳۹۳
بله ریتم کار کند بود.
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ابتدا باید بگویم که با توجه به نقد و نظراتی که از دوستان خوانده بودم، با پیش زمینه خوبی وارد سالن نشدم اما در پایان بر خلاف آن پیش زمینه ذهنی، دست کم ناراضی از سالن خارج نشدم. کارگردانی و شخصیت پردازی بازیگران خوب بود گرچه باید بگویم کاراکترها به جز نقش ترمه، ماهیتا نسبتا عادی و فاقد ویژگی یا تیپ خیلی خاصی بودند که بخواهد کار دشواری را برای بازیگران به وجود بیاورد.
بازیگران همگی بازی های خوب و روانی داشتند؛ بر خلاف نظر برخی دوستان، به نظرم علی سرابی هم بازی خوبی داشت و به هر حال اگر درخشش خاصی در بازی او مشاهده نشد دلیلش سادگی نمایشنامه بود که جای مانور چندانی برای بازیگر نمی گذاشت و نه اجرای بازیگر. بازی باران کوثری بسیار خوب و قابل تحسین بود؛ درباره نوید محمدزاده هم اینکه بعد از مردبالشی دومین کاری بود که از ایشون می دیدم و بازی خوبی داشت اما در کل نحوه تیپ سازیش و خصوصا ادای دیالوگ هاش شباهت زیادی به نقش قبلیش در مرد بالشی داشت که خوب، فکر کنم اگر در کارهای بعدیش به این مساله توجه نکند یک جورهایی نقش هایش کم کم به کلیشه تبدیل می شود.
گروه موسیقی هم به نظرم اجراشون خوب بود و دست کم وصله ناچسبی برای کار نبودند اما در واقع چیزی هم به نمایش اضافه نمی کردند.
در پایان این که سادگی نمایشنامه کار،اجتماعی و رئالیستی بودن آن و وجهه پر رنگ هدف نمایشنامه یعنی روایت کردن چند داستان مرتبط، همانطور که از نام نمایش پیداست، باعث شده که تماشاچی شاهد نمایشی صرفا سرگرم کننده باشد و نه اثری تامل برانگیز و ماندگار.
آقای من، خانم من،
همشون اولش می‌گن یک غمی تو این هوا هست که آدم دلش می‌خواد آواز بخونه
- زندگی خوب است که گیری دلبری نکو
بعدش می‌گن یک غمی تو این هوا هست که آدم دلش می‌خواد عاشق بشه
- خنده‌اش عشق است و روح است و جان است
ولی هیچ‌کدوم راستش رو نمیگن، راستش اینه که یک غمی تو این هوا هست که آدم دلش می‌خواد بمیره
چقدر حالم خوب نیست امشب، چقدر حال هیچ‌کدوم از ما خوب نیست امشب ...

[وارتان(علی سرابی) - نمایش ترانه های قدیمی/ محمد رحمانیان]

یکشنبه 31 شهریور، آخرین روز تابستان مصادف بود با آخرین شب اجرای نمایش ... دیدن ادامه ›› ترانه های قدیمی محمد رحمانیان، نمایشی به غایت دوست داشتنی. در ابتدا و پیش از شروع نمایش، کاستی های سالن، بی نظمی حاصل از فقدان شماره صندلی برای بلیت ها و ازدحام جمعیت تماشاگرانی که حدود 5، 6 ردیف هم تا اواسط صحنه اجرا (سن) روی زمین نشسته بودند و تاخیر 15 دقیقه ای برای شروع اجرا همه را آزرده کرده بود. اما در پایان کسی حتی ذره ای از این مسائل را به یاد نداشت. چند روز پیش روایتی را از یکی از تماشگران این نمایش (آقای حاج حسام) در تیوال خوانده بودم، که در ابتدا به نظرم ناملموس و غریب می آمد:
" یه آقایی تقریبا 50 ساله امشب قبل از اجرا با یکی دعواش شد خلاصه شروع کرد به جار کشیدن و اینکه به طرف گفت بعدش بیرون وایسا تا بهت حالی کنم اینقدر قاطی بود که تا مسئول سالن در ملا عام تهدید به اخراجش نکرد ساکت نشد. بعد اجرا شروع شد من هر چند دقیقه یک بار این آقا را مد نظر داشتم. تو اجرا اول هنوز عصبی به نظر میرسید همون قدر عصبی که علی عمرانی از نیومدن رفیقش سر قرار به نظر می رسید و اواخرش بازم مثل علی عمرانی فراموشی گرفته بود و یادش نمی اومد همین آقایی که بغلش نشسته تا چند دقیقه پیش قصد کشتنش رو داشت. بعد که خواننده شروع به آواز خوندن کرد دیدیم داره خودشو تکون تکون میده ولی نه طوری که بغلیش متوجه بشه خیلی ریز. تو اجرا دوم که خانوم نصیر پور اومد دیدم همونجایی که ایشون از خاطرات بر باد رفته اش یاد می کرد آروم یه دستمال از جیبش در آورد و گوشه چشمشو پاک کرد! تا نمایش علی سرابی که دیگه بگیر برو تا آخرش! آخرش یعنی زمانیکه خانوم دولتشاهی از آزادی بعد از طلاقش میگفت طوری که انگار گارد گرفته باشه زنشو زیر چشمی می پایید تا واکنش اونو بسنجه! وقتی افشین هاشمی شراره رو میخوند هرچند معلوم بود نمیتونه یه اندازه ترانه های قدیمی همراهی کنه اما همونطوری که این بار بدون خویشتن داری از خنده رو نفری که تا چند دقیقه بعد باهاش قرار دعوا گذاشته بود ولو شده بود بلند داد می زد شراره! و حتی به حبیب یادآوری می کرد که آبه! یادم نره که بگم آخرش کسی که اول از همه داد زد رحمانیان، که باعث شد اشکان خطیبی دستشو بگیره بیاردش وسط همین ایشون بود. قبل از خروج از سالن نفر بغل دستیشو بوس کرد و البته من دیگه نفهمیدم بهم چی گفتن اما فهمیدم یه نمایش خوب از یک هنرمند خوب مثل رحمانیان با یک انسان (که شما باید بگید بد یا خوب) چی کار میکنه!"،
اما پس از تماشای این نمایش، آن فضا و آن اتفاق کاملا برایم ملموس گردید. این کار آنقدر گیرا بود که مخاطب، با لحظه لحظه آن زندگی می کرد. گذشته از بازی های فوق العاده ی بازیگران علی الخصوص حبیب رضایی و اشکان خطیبی و شاهکار علی سرابی در اجرای نقش وارتان، به نظرم ستاره این نمایش، علی زند وکیل، خواننده جوانی بود که چنان با عشق و احساس آواز می خواند که روح آدمی را جلا می بخشید.
کاش در پایان می توانستیم به وارتان بگوییم که چقدر امشب حالمان خوب شده است...
موافقم... نوازنده و خواننده هنرمند، از جذابیتهای خاص اون شب بودند، واقعا همه چیز اون تاتر، از عمق دل بود که اینقدر به دل همه نشست.
۰۲ مهر ۱۳۹۲
واااااااااااقعا متاسفم که این نمایش رو از دست دادم.
آرزو دارم واقعا یک بار بازی آقای عمرانی،آقای هاشمی و خانم نصیرپور رو زنده بببینم.اما متاسفانه قسمت نشد.
و در کنار همه ی اینا صدای بسیار بسیار زیبا و لطیف آقای زندوکیلی که هر لحظش شنیدنش واسه آدم تازگی داره.تو آموزشگاهی ک ایشون تدریس میکنن من هنرجو هستم و در طول روزهای نمایش واقعا زحمتشون و اهمیتی که - با وجود حجم بسیار زیاد کلاساشون بخاطر تدریس 3 ساز و همینطور آواز - به این اجرا میدادن رو میدیدم.واقعا انسان بزرگواری هستن.
۰۴ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید