شنیدن را دوست داشتم؛ چون در عین سادگی، مشخص بود که برای جزییات کار فکر شده است. فارغ از اینکه ایده ها در اجرا چقدر خوب از آب درآیند، تلاش کارگردان برای درگیر کردن ذهن تماشاچی همواره ارزشمند است. اینکه تصور کنیم با نمایشی مواجه ایم که قرار است تماشاچی به دنبال کشف حقیقت ماجرای ندا باشد و نویسنده/ کارگردان در پی ایجاد معما، ساده انگارانه است. شنیدن بیش از هر چیز به دنبال ایجاد سوال است. چرا تجسس و قضاوت اینقدر برای ما جذابیت دارد؟ آیا شما هم بر اساس شنیده ها دیگران را قضاوت کرده اید؟ قضاوت بی پایه و اساس خود را با دیگران مطرح کرده اید و یک چرخه قضاوت بی اساس را بنیان گذاشته اید؟ تا به حال زندگی چند نفر بر اساس این چرخه باطلی که شما در آن، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، نقش داشته اید تحت تاثیر قرار گرفته است؟ چرا انقدر به شنیدن چیزهایی که قرار نیست بشنویم علاقمندیم؟ آیا شما هم تلاش کردید که حرف های ندا و سمانه در راهرو را، علیرغم وجود نویز و گسستگی، بشنوید و به نتیجه ای برسید؟ آیا شما هم سعی کردید تشخیص دهید مهین صدری (ارشد خوابگاه) همزمان با حرف زدن الهام کردا چه چیز زیر لب زمزمه می کند؟ در موسیقی پایانی چه چیز شنیدید، موسیقی مذهبی یا مدرن؟ موسیقی پایانی خود به تنهایی گویای این است که وقتی مرز برخی چیزهایی که می شنویم به هم نزدیک می شود، ذهن ما چگونه دچار تردید می شود. اما با وجود تردید هم قضاوت می کنیم.
بازی ها در مجموع خوب بود اما بازی خانم صدری و تسلط ایشان بر دیالوگ گویی خصوصا زمزمه های همزمان با دیالوگ گویی خانم کردا و بلافاصله دوباره به جریان دیالوگ گویی بازگشتن ایشان قابل تحسین بود و در مورد بازی خانم آذرهوش باید بگویم که به نظرم یکی از باور پذیر ترین بازی هایی بود که تا به حال دیده ام، بروز احساسات در چهره، رفتار، لحن صدا، حتی نحوه حرکت دست ها کاملا به جا و هوشمندانه بود. شنیدن خوب بود گرچه می توانست بهتر هم باشد، اما همین که توانسته باشد تلنگری به ذهن تماشاچیانش بزند برای کارگردان نوعی موفقیت است.