در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پویا تیموری درباره نمایش ترانه های قدیمی: آقای من، خانم من، همشون اولش می‌گن یک غمی تو این هوا هست که آدم دلش
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:47:38
آقای من، خانم من،
همشون اولش می‌گن یک غمی تو این هوا هست که آدم دلش می‌خواد آواز بخونه
- زندگی خوب است که گیری دلبری نکو
بعدش می‌گن یک غمی تو این هوا هست که آدم دلش می‌خواد عاشق بشه
- خنده‌اش عشق است و روح است و جان است
ولی هیچ‌کدوم راستش رو نمیگن، راستش اینه که یک غمی تو این هوا هست که آدم دلش می‌خواد بمیره
چقدر حالم خوب نیست امشب، چقدر حال هیچ‌کدوم از ما خوب نیست امشب ...

[وارتان(علی سرابی) - نمایش ترانه های قدیمی/ محمد رحمانیان]

یکشنبه 31 شهریور، آخرین روز تابستان مصادف بود با آخرین شب اجرای نمایش ... دیدن ادامه ›› ترانه های قدیمی محمد رحمانیان، نمایشی به غایت دوست داشتنی. در ابتدا و پیش از شروع نمایش، کاستی های سالن، بی نظمی حاصل از فقدان شماره صندلی برای بلیت ها و ازدحام جمعیت تماشاگرانی که حدود 5، 6 ردیف هم تا اواسط صحنه اجرا (سن) روی زمین نشسته بودند و تاخیر 15 دقیقه ای برای شروع اجرا همه را آزرده کرده بود. اما در پایان کسی حتی ذره ای از این مسائل را به یاد نداشت. چند روز پیش روایتی را از یکی از تماشگران این نمایش (آقای حاج حسام) در تیوال خوانده بودم، که در ابتدا به نظرم ناملموس و غریب می آمد:
" یه آقایی تقریبا 50 ساله امشب قبل از اجرا با یکی دعواش شد خلاصه شروع کرد به جار کشیدن و اینکه به طرف گفت بعدش بیرون وایسا تا بهت حالی کنم اینقدر قاطی بود که تا مسئول سالن در ملا عام تهدید به اخراجش نکرد ساکت نشد. بعد اجرا شروع شد من هر چند دقیقه یک بار این آقا را مد نظر داشتم. تو اجرا اول هنوز عصبی به نظر میرسید همون قدر عصبی که علی عمرانی از نیومدن رفیقش سر قرار به نظر می رسید و اواخرش بازم مثل علی عمرانی فراموشی گرفته بود و یادش نمی اومد همین آقایی که بغلش نشسته تا چند دقیقه پیش قصد کشتنش رو داشت. بعد که خواننده شروع به آواز خوندن کرد دیدیم داره خودشو تکون تکون میده ولی نه طوری که بغلیش متوجه بشه خیلی ریز. تو اجرا دوم که خانوم نصیر پور اومد دیدم همونجایی که ایشون از خاطرات بر باد رفته اش یاد می کرد آروم یه دستمال از جیبش در آورد و گوشه چشمشو پاک کرد! تا نمایش علی سرابی که دیگه بگیر برو تا آخرش! آخرش یعنی زمانیکه خانوم دولتشاهی از آزادی بعد از طلاقش میگفت طوری که انگار گارد گرفته باشه زنشو زیر چشمی می پایید تا واکنش اونو بسنجه! وقتی افشین هاشمی شراره رو میخوند هرچند معلوم بود نمیتونه یه اندازه ترانه های قدیمی همراهی کنه اما همونطوری که این بار بدون خویشتن داری از خنده رو نفری که تا چند دقیقه بعد باهاش قرار دعوا گذاشته بود ولو شده بود بلند داد می زد شراره! و حتی به حبیب یادآوری می کرد که آبه! یادم نره که بگم آخرش کسی که اول از همه داد زد رحمانیان، که باعث شد اشکان خطیبی دستشو بگیره بیاردش وسط همین ایشون بود. قبل از خروج از سالن نفر بغل دستیشو بوس کرد و البته من دیگه نفهمیدم بهم چی گفتن اما فهمیدم یه نمایش خوب از یک هنرمند خوب مثل رحمانیان با یک انسان (که شما باید بگید بد یا خوب) چی کار میکنه!"،
اما پس از تماشای این نمایش، آن فضا و آن اتفاق کاملا برایم ملموس گردید. این کار آنقدر گیرا بود که مخاطب، با لحظه لحظه آن زندگی می کرد. گذشته از بازی های فوق العاده ی بازیگران علی الخصوص حبیب رضایی و اشکان خطیبی و شاهکار علی سرابی در اجرای نقش وارتان، به نظرم ستاره این نمایش، علی زند وکیل، خواننده جوانی بود که چنان با عشق و احساس آواز می خواند که روح آدمی را جلا می بخشید.
کاش در پایان می توانستیم به وارتان بگوییم که چقدر امشب حالمان خوب شده است...
موافقم... نوازنده و خواننده هنرمند، از جذابیتهای خاص اون شب بودند، واقعا همه چیز اون تاتر، از عمق دل بود که اینقدر به دل همه نشست.
۰۲ مهر ۱۳۹۲
واااااااااااقعا متاسفم که این نمایش رو از دست دادم.
آرزو دارم واقعا یک بار بازی آقای عمرانی،آقای هاشمی و خانم نصیرپور رو زنده بببینم.اما متاسفانه قسمت نشد.
و در کنار همه ی اینا صدای بسیار بسیار زیبا و لطیف آقای زندوکیلی که هر لحظش شنیدنش واسه آدم تازگی داره.تو آموزشگاهی ک ایشون تدریس میکنن من هنرجو هستم و در طول روزهای نمایش واقعا زحمتشون و اهمیتی که - با وجود حجم بسیار زیاد کلاساشون بخاطر تدریس 3 ساز و همینطور آواز - به این اجرا میدادن رو میدیدم.واقعا انسان بزرگواری هستن.
۰۴ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید