ترانه های محلی
در حقیقت اصلا خوب نیست. این که محمد رحمانیان استاد بی بدیل خلق شخصیت های متفاوت با لحن ها،گویش ها،جایگاه ها و طبقه بندی های مختلف اجتماعی هست، شکی نیست اما از یک جایی به بعد اگر نویسنده خودش رو تازه نکنه این قلم توانا دچار تکرار می شه. چیزی که برای رحمانیان عزیز داره اتفاق میفته.
خوشحالم که توی این کار از موضوعاتی حرف زده شده که تا حالا خیلی به اونا نپرداختن(از دخترای ایلامی گرفته تا دخترای جنوبی، اهل هوا و زار-که ادبیاتی ها با اونا غریبه نیستن- بحث تاریخی بختیاری ها و بچه های سینمایی که نادیده گرفته شدن-که یک یا دو سال پیش مستندی هم در مورد بازیگر باشو ساخته شده بود و توش کلی هم از اقای بیضایی شکوه کرد- و و و) اما خب اشاره کردن به این موضوعات وقتی تاثیر می گذاره که پرداخت قوی ای داشته باشه که گویا توی این کار خیلی سرسری گرفته شده بود. شخصیت ها گاهی در حد تیپ بودن و گاهی فقط کمی از تیپ فراتر می رفتن و بازی ها هم در این روند بی تاثیر نبود. عمق نداشتن شخصیت ها باعث می شد که با دیدن اپیزودهای بعدی فراموش کنی داستان اپیزود قبلی چی بود و شخصیتش کی بود.
جز دو اپیزودِ بازی علی سرابی(که در عرض چند اپیزود از نقش یه پیرمرد ترک می تونه تبدیل بشه به عبدل 5شنبه ی بلوچ) و نسبتا بازی کاوه آهنین جان، بیشتر بازی ها ضعیف بودن. مثلا از توانایی هومن برق نورد چه استفاده ای که نمی شد کرد اما نقش خودش رو براش در نظر گرفته بودن یا اشکان خطیبی که انگار توی بیشتر کارای رحمانیان به خاطر تسلطی که توی زبان انگلیسی داره، استفاده می شه. چیزی که من خیلی ازش شاکی هستم اینه که چرا توی بیشتر کارای ایشون(چه تئاتر چه تله تئاتر) تاکید دارن بازیگرها انقدر تند تند و پشت سر هم مونولوگ هاشون رو بگن؟ نه تنها باعث نمی شه ما درکش کنیم بلکه اعصابمون بهم می ریزه از تمام
... دیدن ادامه ››
حرفایی که نفهمیدیم! علی عمرانی عزیز هم به شدت بازی شون تکراری شده و مدام من رو یاد تله تئاترهای "نیمکت" و "در گوش سالمم زمزمه کن" می اندازه.
دیگر این که بخشی که با زبان انگلیسی روایت می شه قطعا جزوی از نمایشنامه است و نمایشنامه مخاطبی داره که بهش نیاز داره پس چرا این بخش ترجمه به صورت زیرنویس نداشت. این رسما بی احترامی و توهین به مخاطب حساب می شه. مهم نیست که سطح تحصیلات و آگاهی مخاطب چقدره مهم اینه که کارگردانِ یک کار باید به مخاطبش احترام بذاره چون کار برای مخاطبه. جایی دیگری هم که نیاز به ترجمه حس می شه برای شعرهای محلی است. اگر ترانه ها ترجمه شده بودن و ما می فهمیدیم که چه چی داره خونده می شه طبیعتا حس بهتری داشتیم نسبت به ترانه های محلی ای که اجرا می شد.
برای من این نوستالژی بازی با فیلم ها قابل درک نبود. چیزی که به نوعی جزوی از متن شده بود. این کار دو تا ایراد داشت. یکی این که مخاطب ممکن بود فیلم رو ندیده باشه و اونطور که کارگردان لذت می بره از این تجدید خاطرات، اون نبره و دیگر این که این استفاده کردن از موضوعات مربوط به فیلم ها-جز بخش موسیقی که درواقع شخصیت اصلی دنبال اون ها بود- چیز جذابی برای ِ متن نداشت.
نکته ی بعدی این که متوجه نمی شم که چرا اپیزودهای ایشون توی بیشتر کاراشون ابتدا با یه حالت شاد و خوشحالی شروع می شه و در انتها غمگین تموم می شه. این ریتم واقعا در طول کار آزار دهنده می شه.
تخصصی توی موسیقی ندارم اما در کل من با خواندن آقای زند مشکل دارم چه توی کار قبلی چه توی این کار. یک جورایی ریتم ترانه رو بهم می ریزن و حتی کند می کنن و اصلا دلنشین نیست. من مواقعی که ایشون می خوندن فقط می خواستم که زودتر تموم بشه. برعکس مواقعی که خانم ها می خوندن به خصوص خانم کامکار لذت محض می بردم. چیزی هم که ازش شکایت دارم اینه که مهدی ساکی رو روی صحنه میاد و نباید بخونه؟واقعا نباید بخونه؟مهدی ساکی محشرترینه برای این کار. می تونست یکی از اون آهنگای عربی دلنشینش رو بخونه. البته بگم راضی بودم از این که اپیزود جنوبی رو گذاشتن آخر-حالا بنا به ترتیب روایت- و اون حس و حال خوب آهنگ جنوبی(و موسیقی تلفیقی اش) و ترکیبش با حضور بازیگرها و هیجانی که به تماشاگرها غالب شده بود، واقعا خوب بود.
من این کار رو فقط به خاطر هنرنمایی علی سرابی عزیز رفتم که ببینم و از تاخیر قبل اجرا هم شکایتی نداشتم.