شهرام مکری رو از سال 1385 میشناسم و بدلیل اینکه رابطه آشنایی و محورمون کاملا سینمایی بود به قدر کافی با تفکرش و علایق سینمایی آشنا هستم. یک خوره فیلم واقعی و انسانی با هوش که چتر تکنیک وفرم کار همیشه سایه بزرگی بر ذهنش داره هر چند که از مفهوم کلی فیلم و یا جزیی در سکانس ها(در حالت کلاسیک آن) و تطبیقش با فرم و تکنیک غافل نیست. ایده اصلی فیلم ماهی و گربه همون سالها در سرش بود و همیشه بازگو میکرد دغدغه لانگ تک بودن کار در عین لوپ تایم بودن و همچنین فلاش فوروارد و فلاش بک زدن در فیلمی لانگ تک و ایجاد پرسپکتیو زمانی در یک پلان با روایتی داستانی همخوان با فرم براش در اولویته که بخشی رو در محدوده دایره و بخشی رو در آن دو سی اجرا کردو این فیلم های کوتاه تمرینی شد برای ماهی و گربه بود.
گربه و ماهی نه به خاطر جذابیت تکنیک و فرم (که از لحاظ اجرا روایت فیل گاس ون سنت و کشتی روسی سوخوروف (که مکری رو به هیجان آورده بود)و از لحاظ لوکیشن پروژه جادوگر بلر و از لحاظ لوپ تایم لاست های وی و چند فیلم دیگر رو تداعی میکنه ) که در ترکیب تمامی موارد و هماهنگی کامل با مفهوم مورد دلخواهش ( تصویر فضای فشار و تهدید بر جامعه) هست و نکته در عدم فشار (از لحاظ زمان فیلم و کندی قصه ها) بر مخاطب (عام و خاص مهم نیست) برای ترکیب موارد ذکر شده است.درباره بازیها و اجرا و فیلم برداری و غیره از اونجایی که لانگ تک هست ایرادهایی جزیی هست که به دلیل سختی و فشار کار قابل اغماض هست.
اما
... دیدن ادامه ››
شهرام عزیز
نقدی که بر فیلم های کوتاه تو بود هماهنگ نبودن خرده قصه ها در اجرای فرم بود.
سالها پیش در جشنواره فیلم کوتاه درباره خرده قصه های آدمهای روایتت صحبت کردیم. در همین فیلم هم تاکید بسیاری که بر بعضی آدمهای فیلم میشه و بعضی به حال خودشون رها میشن پرویز بسیار پر رنگ و شهروز کم رنگ دختر چشم آبی وسبز همراهش تقریبا معلق و دوس دختر قبلی پرویز که ناگهانی می آید و می رود. خب برای پر کردن 132 دقیقه خرده داستانهایی میخواییم که گاهی درکلیت قصه جا نمیگیرن نه از لحاظ مضمون و نه از لحاظ مفهوم درونی فیلم.ضمنا هر قصه دیگری رو هم میشود گذاشت که در روند کلی قصه تاثیری نخواهد داشت. میخوام بگم قصه های مریم (به علت نقاشی کشیدنش و ارایه مانیفست فیلم و حتی قصه مادربزرگش تا حدودی) و جنگلبان و دختری که با بابک کریمی به جنگل مبره (اسمش یادم نبود) و مارال( که در انتها چه نریشنش و چه مرگش و چه آرزوش(دیدن گروه موزیک مورد علاقش که در انتها پس از مزگش روبروش ظاهر میشن) باقی قصه ها در مفهوم کار تاثیری ندارند و هر قصه ای جز اینها هم میشد گذاشت و این عیب کار محسوب میشه که قصه ها فقط و فقط برای پر کردن زمان فیلم هستن و گاها میشه چند شخصیت رو حذف کرد بی که خللی در ماجرا ایجاد بشود مثل دوست دختر قبلی پرویز مثل شهروز و.. .
شاید سخت بود هماهنگی چند داستان دیگه از این نوع اما میشد با کمی حذف و اضافه در قصه و آدمها کار رو به پایان برد.
از این که فیلمت رو که در اون سالها برای خیلی ها رویا پردازی در فرم بود و غیر قابل اجرا بود با تمامی جزییات لانگ تک بودن و فلاش فورارد و فلاش بک به جا در لانگ تک (که بینظیر اجرا شد) و لوپ در زمان و ایجاد پرسپکتیو زمانی درست با قصه ای درست در ژانری که خودت دوسش داری رو با کمترین ایراد ساختی خوشحالم و از دیدن این فیلم لذت بردم.
زمان ماندگار شدن این فیلم رو تایید و یا رد خواهد کرد اما قطعا امروز به لطف هوش و جسارت و خلاقیت شهرام مکری روز خوبی برای سینمای ما اتفاق افتاده است.
ضمنا لذت گپ زدن درباره فیلم ها با شهرام مکری (که فیلم باز قهاریست و دانش سینمایی کاملی داره) و نقد فیلمهای خودش رو در روش و صبر و گوش شنوا( حتی نقد مغرضانه) و نقد پذیریش از شهرام انسان با فرهنگ و دوست داشتنی ساخته که میشه ازش خیلی چیزها یاد گرفت.