«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
من که تا الان نتونستم وارد شم و مدام این خطا را می دهد
«در انجام این کار مشکلی پیش آمد. لطفا دوباره تلاش نموده و در صورت تکرار با پشتیبانی تیوال تماس بگیرید و در صورت امکان تصویر اطلاعات زیر را در اختیار ایشان قرار دهید»
تختی که من در ذهنم دارم بیشتر از تختی که آقای توکلی در ذهنش داشته و ساخته است دوست دارم!
و به نظرم هر جا توکلی برای روایت تختی به خاطرات و جملات خود تختی استناد می کرد به تختی واقعی نزدیک می شد و هر جا تخیل خودش را میدان می داد از تختی دور می شد!
همه ی ما در درونمون یک انسان طغایانگر و آشوبگر داریم که اگه اون رو مهارش نکنیم یا مثل چیزی که در نمایش دیدیم در جوانی نکشیمش؛ شاید که نه! حتما یه روزی از این که گذاشتیم آزاد و رها باشه پشیمون می شیم!
در روزهایی که اغلب تهیه کنندگان و کارگردانان برای استخراج پول های کذایی از صحنه و اجرا؛ تئاتر را به بند هوا و هوس های خودشان می کشند باید قدر کسانی که تئاتر را برای تئاتر دوست دارند بیشتر بدانیم، من گمان می کنم گروه هنری «سپید» از این قبیله هستند!
با سپاس از گروه هنری «سپید» برای اجرای زیبایشان!
بهترین اجرایی که در عمرم دیدم، امیدوارم آقای حجازی فر دوباره این نمایش را به روی صحنه بیاورند!
دیشب به تماشای اجرای همین نمایش نامه توسط گروه پارسا پیروزفر نشستم! خوب بود اما برای کسی که ملاقات بانوی سالخورده ی هادی حجازی فر و گروهش را دیده باشد دیدن آن، لطفی ندارد و حتی بهتر است اگر می خواهید این نمایش نامه ی زیبا را باز هم بر روی صحنه ببینید منتظر بمانید تا یکبار دیگر هادی حجازی فر و گروهش این کار را برای شما انجام دهند!
تهویه سالن مناسب نبود!
و من بیشتر از اینکه بدنبال معنی بازی ها و واژه ها حین اجرا باشم!
دنبال راهی برای تنفس کردن میون اونهمه دود سیگاری بودم که همه ی فضای سالن رو پر کرده بود!
سلام دوست دارم در این برنامه شرکت کنم اما به دلیل همزمانیش با جشن 22 بهمن احتمالا در همون ساعات من به همراه دیگر دوستانم در حال راهپیمایی به سمت میدان آزادی هستیم و در طول مسیر هم درباره ی مکان های فرهنگی و تاریخی صحبت می کنیم که در امتداد خیابان انقلاب تا میدان آزادی قد کشیده اند اونی که بیش از همه ممکنه پاش وایسیم هم میدان آزادیه!!!!!
بیش از هر چیز در این نمایش، از بازی های پر شور و تلاش های صادقانه ی بازیگران جوان و خوش آتیه ی آن لذت بردم!
آقای بهرامی از صمیم قلب برای شما و گروهتان آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم حال حاج کاظم دِلتان همیشه خوش باشد!
آیا باید به هر قیمتی مردم را خنداند!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
توجه: خطر لوث شدن.
بهترین فیلم فارسی بود که تا به حال دیدم اولین فیلم فارسی بود که واقعا در عین خنده من رو به تعمق وا می داشت. به نظرم داستان فیلم منحصر به زمانی که به آن نسبت داده شده نیست و داستان امروز جامعه ی ماست، جامعه ای که هر روز بیش از پیش به سمت بی هویتی حرکت می کنه و جامعه ای که توانایی مقاومت کردن را از دست داده و منفعلانه در حال تاثیر پذیری از جوامع مدرن است.
ارژنگ صنوبر(رضا عطاران) و رویا(مهناز افشار) محصول این جامعه هستند، مردانی و زنانی که با شو ها و پارتی ها و موسیقی های جوامع مدرن بزرگ شدن و درباره ی حواشی آنها همه چیز می دانند، اما از داخل پوک هستند و هویتی ندارند.
ارژنگ صنوبر، جوانی است که فرهنگ مدرن همه چیزش را از او دزدیده، حتی خودش را از خودش و تنها چیزی که برای او مانده امید است امید به اینکه روزی همه مانند او به ماهیت دزد این فرهنگ پی ببرند و از آن بگریزند.
این فیلم را دوست دارم چون تصویر ترسناک فرهنگی آینده جامعه ی ما رو در مقابل چشممون قرار میده و به من این امید رو میده که بیدار شیم
تا حالا این اینقدر توهین به شخصیت مرد رو در یک جا نشنیده بودم، بازی مهتاب نصیرپور عزیز رو تحسین می کنم اما می دونم بدون شک ضد مردترین عنصر این نمایش خود ایشون بود.
نمایش جالبی بود اما من خوشم نیومد چون نمی تونم با شوخی های کوچه خیابونی و سخیف ارتباط برقرار کنم، اما قطعا می تونه برای کسایی که دهه ی سی تا شصت رو درک کردن جذاب و خاطره انگیز باشه.
نمایش فوق العاده ای بود امیدوارم بازهم اجرا داشته باشه و من بازهم موفق به دیدنش بشم.
افلاطون: چرا یک چوپان باید به اندازه ی من حق رای داشته باشد؟
جواب من: چون گاهی یک چوپان، حتی بیشتر از یک افلاطون می فهمه.
همچی فوق العاده بود هم نمایشنامه، هم انتخاب بازیگران، هم اجراها و هم طراحی صحنه؛ دوست دارم یکبار دیگه برم و ببینمش.[1]
مهرداد کوروش نیای عزیز، ممنونم ازت.
پانویس:
[1]. ای کاش به تماشای نمایشی می نشستم که فرمانده اش به خاطر فرار از غرغر های زنش، به جبهه نرفته بود و سربازش برای آنکه بتواند ازدواج کند به جبهه نیامده بود و شهیدش به کله خر بودن مشهور نبود.
و ای کاش در نمایشنامه دیالوگ هایی مثل "وقتی گوسفند زیاد می شود، چوپان نفهم می شود" وجود نداشت.
نمره ی این نمایشنامه ی فوق العاده زیبا، 19 از 20 است اما هر چقدر متن این نمایشنامه قوی هست بازیگران این نمایش همانقدر آن را ضعیف اجرا کردند، تمام مدت احساس می کردم یکبار دیگر پای اجرای نمایش های گروه تئاتر مدرسه یمان نشسته ام، چون همانقدر که اجرای آنها ناپخته بود این اجرا هم ناپخته بود.
از جناب آقای علیرضا کوشک جلالی تشکر می کنم که این نمایشنامه را انتخاب کرده اند اما به دلیل اجرای ضعیف بازیگرانشان، به ایشان نمره ای بیشتر از 12 از 20 نمی توانم بدهم.
برای آنکه گیاهان بتوانند رشد کنند باید حتی علف های سبز را هم، از بین برد.
ما می دانستیم آنچه را که تو می دانستی و تو می دانستی آنچه را که ما می دانستیم،
تو در جبهه های جنگ داخلی جنگیدی، دشمن در تو هیچ عجز و ناتوانی پیدا نکرد اما در آخرین ماموریت خود، از خود عجز و ناتوانی نشان دادی با آگاهی از آنکه نان روزانه ی سربازان انقلاب، از همین کشته ها حاصل می شود...