چه دنیای کوچیکی دنیای ما رو می گم
با یه قهوه ی روی میز و یه قلم و یه دفتر خاک خورده که بعضی صفحه هاش با اشکات خیسه
وبعضی ورقاش بوی عطر یه سری خاطرات و میده که هر روز به عشق اونا زنده ای
اگه نمی فهمیدم این زمین به طرز احمقانه ای گرده شاید هر کدوم یه دلیل واسه شروع داشتیم
این جبر نا خواسته ی جغرافیایی که از هر کجا که شروع کنی تازه وایسادی سره نقطه اول
چه قدر از بوی سیگار تو کافه ها و بحث های روشنفکری بی زارم...انگار این روزا دورم پر شده از نیچه ها و ارد ها
راستی چطوریه که من هنوز اینجام و اون بیرون یکی توی کارتون های کوچولویی که واسه خودش سر پناه کرده
داره غذای دیشب یک ادم دیگرو با وسواس خاصی می خوره که زود تموم نشه
و من اینجا واسه کاری که می کنه تو هزار تا صفحه لایک می زنم
راستی
... دیدن ادامه ››
چطوریه که هنوز رنگ صبحا و شبام یکسانه و مردم هنوز همونطورن
صندلی رو به روم همیشه خالی بود
همه این روزا شعرای حسین پناهی رو عاشقانه بلند بلند واسه خودشون می خونن و گه گاهی ام به عنوان پند به دوستاشون می گن اما
راستی چطوریه دیگه همه این صندلی رو پر می کنن
دلم یه ادم ساده می خواد ساده قهر کنه ساده عاشق بشه ساده بخنده
و این جبر احمقانه ی دنیا و این کلمات بسته ی محدودی که تو ذهن دنبالش می گردیم و با یه پوزخند به مسخره بگیره
انگار کم شدن این ادم های ساده و ناب که با یه لبخند
قلبت و زود گرم می کنن
این دفعه جای دیوار تیوال / قلبم و پیش روت می زارم که روش از سادگیت بنویسی ..