دارم قدم می زنم در فکر های معلقم حس عجیبیه صداهای مختلفی فقط اطرافم شنیده می شن
عشق و نفرت هر لحظه از کنارم رد می شن دستای مادر پیر یا فرار دختر پسر ها از تنهاییشون تو این فصل گرم بد جوری قلبم و گرم نگه می داره اخه مگه فرقیم داره ........تشویش پدر همیشگیه جوری متفکرانه بهت نگاه می کنه و باز سعی می کنه با منطق خودش باهات منطقی باشه اما دستای مادر پیر هیچوقت اشتباه نمی کنه بهت دروغ نمی گه تو ذهنم چی می گذره ..احساس تنهایی می کنم اون دختر خوش خنده پارک لاله که صورتک های غمگین می سازه هر روز قلبم و گرم نگه می داره اخه نمی دونم اگر توام نباشی دیگه کی می خواد هر روز شکل واقعی ما را جلومون بزاره.......
این روزا وقتی از تو خیابون رد می شم .....به تیوال و دوستایی که اینجا تنهایی هامو پر می کنن فکر می کنم
این روزا قلبم زود گرم می شه......(تقدیم به همه ی تیوالی های عزیز)