خیلی دردناک نیست خالق؟ من دوباره در ساحل لم یزرع تو لنگر انداختم
و همچنین یک موجود بیهوده ......بیهوده.....همشون بیهودس
چه رویاهایی از همدم داشتم یک موجود دیگه تو چشمهاش نگاه کنم
با این چهره و طرد نشم....اما این چطور ممکن بود ...به خاطر هیولایی که نه تنها در چهره ام
بلکه در روحمم هست....یه زمانی فکر می کردم اگه مثل بقیه انسان ها بودم خوشحال بودم
و دوستم می داشتن.....همونطور که میبینی خباثتم رشد کرده از بیرون به درون
و این صرفا بازتاب چهره ام رو درهم شکسته
زشتی و پلیدی خوده قلب منه
اه خالق من چرا من و از سنگ و اهن نساختی
چرا اجازه دادی احساس داشته باشم
ترجیح می دادم جسدی باشم که قبلا بودم
تا مردی که بهش تبدیل شدم....