-
دکتری / علمِ اطلاعات گرایشِ بازیابی اطلاعاتِ دانشگاه تهران
- علاقهمند به اقتصادِ سیاسی،
هنر و
کتاب.
علم و فنآوری اطلاعات،
داده کاوی
و رازوری...
My soul is connected to the abundance of the Universe
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سپاسگزارم که در “شب عشقِ غربی” به دردهای ساختاری شرقےھای غمگین پرداختید… به شخصه برای بنده جالب بود،؛
جان فدای برانداختن “دجال”، همان “آنا”ی در ظاهر فداکار بود…
بسیار سپاسگزارم برای دو صحنه شورآفرینِ نمایشِ موسیقیایی رستاخیز عشق؛
برای صحنه نُخُستین دیدارِ دو عارفِ نامدارِ ایرانِ فرهنگی نامیرا: دیدار حضرت مولانا با شمس تبریزی و
صحنه رستاخیزِ پس از گذرِ حضرت مولانا از این جهان فیزیکی…
امشب برای نُخُستین بار به تماشای تئاتر برآمده از نمایشنامه ای ارمنی نشستم: ساعتی که هم نفس با هم میهنهای ارمنی در باشگاه فرهنگی آرارات گذشت نمادِ ایرانِ راستین بود؛
ایرانِ نامیرای ما، سرزمینِ فرا قومی، فرا زبانی و فرا دینی…
بسیار سپاسگزارم از برای به نمایش درآوردنِ این تئاترِ انتقادی واقع گرایانه به زبانِ ملی همه ایرانیان و چه پُرمعنا بود نامِ دو نقشِ اثرگذارِ این تئاترِ ارمنی: “شهربانو” و “آنا”…
برخلافِ اینکه در معرفی این تئاتر -رَماد- نگاشته اید: برای ھر زمان و مکان… برای بندہ که بسیار آشنا بود؛
از خرافه پرستی تا قربانی نمودنِ دُختِ زیبای ساختارشکن و مردمانِ منفعت خواه و حتی آن شوریده حالِ خردمندنما…
با سلام خدمت مخاطب عزیز نمایش رماد
بنده از بازیگران نمایش رماد بودم و میخواستم ازتون دعوت کنم به دیدن نمایش جدید ما «بر پهنه دریا» بیاید که بعضی از دوستانی که در نمایش رماد بودن درش حضور دارن میتونید عکسهای نمایش هم مشاهده کنید .
متن اصلی نمایش از مشهورترین آثار اسلاومیر مروژک هست که احتمالا آشنایی دارید .
بےشک زمانی که تئاتری تاکید بر اَبسوردیسم دارد؛
امکانِ فرو رفتن در پوچی را ھم دارد
اما
از منظرگاہِ نگاہِ من، پوچی موجود در نمایشِ “بُزباش”، طنزِ تلخِ ایستایی راه و روشِ بسته است که حتی در صورتِ باز تولیدِ آن روش، جز دورِ بهم پیوسته بےبرآیند، برآیندی ندارد
نمایشِ فردا که شما اجرا کردید
بیش از آن که به فردا بپردازد به اکنون پرداخت
به درد
به دردی که اکنون در وجودِ انسان است
و چه دردی، دردناکتر از دردِ روح…
آن هنگام که اعلامیه شما -کرگدن خوانی- را خواندم و تهیه کردم و به تماشا نشستم، نمےپنداشتم که سببِ سفر در زمانِ من شود و مرا ببرد به نگریستن “تئاتر کرگدن” در پاییزِ تب زده ایران ۱۳۸۷ که منجر شد به تابستانِ آتشینِ ۱۳۸۸ خورشیدی؛
چقدر روشن منتقل کردید، پیامِ ژرفِ نمایشنامه کرگدنِ اوژن یونسکو، نمایشنامه نویسِ رومانیایی-فرانسوی را که
این احساسِ گناه بود که سببِ کرگدن شدنِ همه شهر شد و
تنها آدمی، انسان ماند که احساسِ گناه نکرد و…
همیشه با نمایشنامه های روسی، همزاد پنداری ژرفی دارم
شاید بِسببِ اشتراک در “شرقی غمگین” بودن
اما
نمایشنامه سه خواهرِ آنتوان چخوف که شما به اجرا در آوردید، به ژرفترین دردِ یک انسان مےپردازد: زیستِ دِگراندیشان در میانه عوام…
و این دردےست که با این بخش از این نمایشنامه
سرنوشت همین است ، فراموشمان خواهند کرد. هیچ کارى نمےشود کرد. تمام آنچه را که جدى ، بزرگ و پراهمیت مےدانیم - با گذشت زمان- فراموش و بےاهمیت خواهد شد.
در آخرین اجرا به نگریستنِ هنرنمایےتان نشستم و نگریستم و…
تیم شما پیامِ جھان شمولِ نمایشِ “ملاقاتِ بانوی سالخورده”، موفقترین اثرِ “فردریش دورنمات” نمایشنامه نویس شهیرِ سوئیسی، را به بهترین نحوِ ممکن به بیننده منتقل مےنماید؛
ھر انسانی مےتواند در پشتِ نقابِ شرافتی دروغین، پنهان شود و سببِ آن بِدرستی در این بخش از نمایشنامه آمده: "هیولاهای موحش بیشمارند زلزلههای سهمگین آتشفشانها، طوفانهای دریایی همینطور جنگها و زرهپوشهایی که مزارع را ویران میکنند ولی هیچیک موحشتر از هیولای فقر نیست. چه در فقر، حوادث راه ندارند و نوع بشر در آن مأیوس و ناامید پیچیده میشود. و ردیف میکند روزهای خراب را در پشت روزهای خراب" درست است که در این نمایش عدالت با بیعدالتی به اجرا درمیآید اما چرخهای گرداننده این تحرک و به وجود آورنده شرایط، پول آن هم، وعده پول است…💸
درود بر شما
نمایشنامه اژدها که تئاتروار نمایشنامه خوانی نمودید، شوکران وار در وجودِ “تماشاگرِ اندیشه دار” رخنه مےکند اما با نوشتن انتقال ناپذیر است و باید نشست و نگریستنُ گریست…
اما شاید این جمله خودِ نمایشنامه ژرفای آن را نشانگر باشد؛
«میبینید، روح انسان بسیار مقاوم است. بدن را از وسط ببرید انسان دو نیم میشود؛ اما روح را پارهپاره کنید فقط انعطافپذیرتر میشود.»
سلام اُلسون شُکَتوزَ اِلُزَ
بی شک برای ھر “آذری” نِگریستنِ یک تئاترِ -نامِ مرا باد می برد- مبتنی بر مَنِشِ “عاشیق”های آذرآبادگان در پایتختِ سرزمین فراقومی ایران، بسیار دلانگیز است. بِویژه که برخلافِ درازنای تاریخ دیارِ آذربایجان، این بار “عاشیق” یک دختر است که
عاشیقِ سلطان را در برابرِ سپاهش در “دئییشمه” شکست می دهد.
یاشاسین ایران…
درود
سپاس که "نام مرا باد میبرد" را به تماشا نشستید.
در ادبیات آذربایجان، چه غنایی و چه حماسی، زن از والاترین مقام و پایگاه برخوردار است. زن ابزاری برای رشد و تعالی مرد نیست. این ویژگی، برآمده از فرهنگ آذربایجان است. صرف نظر از زنانی مانند "سارای" که حفظ ناموس و ماندن بر میثاق عاشقیاش، پرآوازه شده است، در آثار کلاسیک و کهنی همانند "کتاب ددهقورقود" با زنهایی همانند "سالجان" و "بورلا خاتون" مواجه میشوبم که علاوه بر ... دیدن ادامه ›› زیباییهای زنانه، در خرد، نبرد و خلق حماسه نیز گوی سبقت را از مردان میربایند. در روزگار معاصر نیز "بالا زر خانیم" نمونهای دیگر از هزاران زن آذربایجان است که مردانگی را به مردان میآموزد.
شخصیت اصلی "نام مرا باد میبرد" ویژگیهای اشاره شده از زن در ادبیات آذربایجان را با توانمندی "عاشیقهای زن" آذربایجان، آمیخته است. او همانند تمام زنان آذربایجان، نمودی از امتزاج عشق و خرد است. زنانی که میبایست در پای آنان ایستاد و مردانه ستایشگرشان بود.
درود بر شما
امشب به نگریستنِ نمایشِ شما، نشستم؛
با کمترین دیالوگ، ژرفترین ترسھای اساسی انسانها -ترسهای چهارگانه اگزیستانیسالیسم- و پیامدهای آنها در گُذرانِ زندگانی روزگارِ کنونی را در تئاتر تاریکخانه بر روی صحنه آوردید.
درود بر همگی
بِعنوانِ یک تئاتر رو، برای نُخُستین بار به یک تئاترِ کاربردی بر اساسِ تسهیلگیری، مبتنی بر مشارکتِ تماشاگر رفتم و پیشنهاد می کنم که این نوع تئاتر بیش از پیش در ایرانِ ما، حمایت شود... با رفتن به چنین تئاترهایی...
تئاترِ #خانه_سیاه_است
کارِ نَشد؛
نمایشگری زندگی و سروده های
#فروغ_فرخزاد را
در نمایشی برمنبای باله -البته با رعایتِ اجباراتِ اسلام- و پخشِ خوانشِ شعرهای فروغ هرچند با کمک گرفتن از دکوراسیونِ متنوع و بازیگرانِ بسیار تا حدِ پذیرفتنی،
شُدنی نموده.
درود بر همگی
اساسِ #نمایش_چمدان بر این حقیقت می باشد که
"حالا تنها قفلی که باقی مونده، توی ذهنته"
و
البته که
بسیاری گُم کرده کلید / کلیدهای،
قفل / قفلهای ذهنِ خود را
به ذهنِ کسانی که با آنها در ارتباط هستند،
آویزان می کنن
پس
مواظبِ ذهنِ خویش باشیم.
با سلام و خسته نباشید استاد علیرضا عرشی حالتون خوبه خداروشکر ،بنده در دورانی که دانشجو شما بودم در سال نود یا نود ویک همیشه خاطرات خوبی از کلاس های شما داشتم همیشه مطالب به صورت خیلی روان و باز در کلاس بازگو میشد و نظرات دانشجوها هم برای شما خیلی مهم بود که نظر خواهی کن و پیشنهاد بدن البته بعضی از دانشجوها زیاد اهل نظر خواهی نبودن و بیشتر اهل سکوت بودن دوست نداشتن ز نظری بدن .در کل همیشه کلاس های شما خوب و مفید بود برای بنده استاد عرشی .انشاالله که همیشه در پناه خداوند متعال شاد و سلامت باشید و بهترین هارو براتون آرزومندم .
با سلام و خسته نباشید استاد علیرضا عرشی حالتون خوبه خداروشکر ،بنده در دورانی که دانشجو شما بودم در سال نود یا نود ویک همیشه خاطرات خوبی از کلاس های شما داشتم همیشه مطالب به صورت خیلی روان و ...
درود بر شما
بسی سپاسِ بی پایان از حُسنِ نظرِ سرکارِ علیه از برای کوششِ بنده برای ادای دین نسبت به فرزندانِ اندیشه ورزِ این مرزوبومِ پُر رمزوراز.
آرزومندم همانندِ دورانِ دانشجویی، با دقتِ نظر و کوشایی و پویایی، پیشرفتهای بیش از پیشی در پیشِرو داشته باشید.
پیروز باشید، مهر بانو...