«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من دیشب این نمایش رو دیدم ، خیلى مرسى از تک تک گروه، من بعد از مدت ها با تک تک کاراکترها خندیدم و تمام مدت داشتم فکر مى کردم چقدر دلم براى صحنه تئاتر تنگ شده، چقدر دلم براى چنین ریتم خوبى تنگ شده ، چقدر همه چیز درست و تمیز مرتب بود، چقدر بازیگرها درست بودن، خیلى کیف کردم ، میلاد معیرى و آذین نظرى رو همیشه مى شناختم و چقدر خوب و دلنشین بودن چقدر مهدى یگانه درست بود ، واقعا خسته نباشید مى گم به همه بازیگرها نیلوفر سالکى و مهوش شیخى و به کل گروه 🙏 مرسى که این همه درخشان بودین
این اجرا زیاد نمونده حتما ببینید و لذت ببرید
مرسى اقاى امیر على تقى زاده 🙏
و مرسى از گروه اتاق نور چون کلى مزاحمشون شدم😂🙏
یادمه وارد سالن که شدم سردم شد ، عجیب بود صحنه، سالن سمندریان , کل صحنه انگار برف ریخته بودن . اون عقب، انتها سمت چپ یه کلبه که انگار طى سال ها آرام فرو مى ره تو سفیدى، سرد بود ، سکوت بود . اجرا شروع که شد انگار همه یخ زده بودن ، سردت بود و نمى تونستى راحت حرکت کنى.صداى سوختن چراغ نفتى رو مى شنیدى ، انگار تماشاگران هم یخ زده باشن نفس آدم ها را مى تونستى بشمرى، قصه،سرده ، حس جذاب لمس با عشق و حرارتى که وجود نداره .مى خواى تو وجودت زنده اش کنى اما بى صدا ، مثل همه بغض هاى زمانه فریاد هایى که نمى شنوى، چون امکان داره همه چیز آوار شه رو سرت. بازیگرها یاد گرفتن یخ زده باشن . گر گرفتن ها فقط تو وجود زنیست که بهار رو بهانه تمام درد هاش مى کنه ، آرزو نیست اسمش ، دروغیه که به زبون میاره ، تو دلش تمام فریاد ها رو خفه مى کنه مشت مى کنه ، تو دهنش که یادش باشه . اینجا نمى شه فریاد زد. یادم نیست اون سال ها هم براى اجرا اشکم ریخت یا نه ، ولى این بار تو سالن مستقل که یکم سردى فضا رو برام کم کرده بود ، براى نوزاد نداشته و به دنیا اومده دروغینم اشک ریختم. سردم شد، دلم باز هرى ریخت ، واى که دلم مى خواست با مادرانه ترین شکل ممکن بچسبونمش به بدنم بزارم گرم شه بدنش . این جا همه چیز سرده ، آهسته اس ، بى صداس مثل برف ، مثل طراحى صحنه ، مثل بازى ها ، مثل نور و مثل کارگردانى . که همه یخ زدن در ریتم درست یک اجرا . و تماشاگران که در این چند سال تغییر کردن . این بار ساکت نیستن ، شاید نمى خوان دل بدن به دوباره یخ زدن ها .
دلم براى اجرایى که قصه داشته باشه تنگ شده بود ، دلم براى لباس هاى دوخته شده براى اجرا تنگ شده بود ، دلم براى دکور اجرا تنگ شده بود . این اجرا را به هزار دلیل دوست داشتم
خیلى خیلى خیلى خسته نباشید
ایده عالى و اجراى تمیز و درست ، بسیار کار جذاب و دوست داشتنى بود
بازى ها ، حرکات ، کارگردانى ، متن و ... همه چیز
بى ادعا بودن کار بسیار چشم گیر بود
این اجرا رو از دست ندید
دارم آروم واسه چیزى که نمى دونم چیه و داره کودک درونم رو آرام آرام مى کشه تو دلم اشک مى ریزم ، حالم خوب نیست یک سنگینى رو سینه ام افتاده که چند وقتیه دلش نمى خواد از جاش حتى تکون بخوره ، هنوز دارم بین استرس هاى فکرى و .... خودم کلنجار مى رم که پرده ها تکانى رویایى مى خورن من اولین قطره اشکم رو با دیالوگى که هنوز از دهان هانا بیرون نیمده بود ریختم ، ترسیدم کسى نبینه ،(( این چرا أشک مى ریزه؟ ))، تو خودم گفتم بگه مگه من کیم یه تماشاگر که فرقش با بقیه اینه که همه این عزیز هاى که رو صحنه ان رو خیلى مى شناسه ، تازه اگه این فرق حساب بشه ، خلاصه من با حال خفه خودم اشکم رو شروع کردم که ناگهان وارد بازى عجیبى از تمام وجود بازیگراى شدم که چه عجیب بازى کردن ، چه عجیب دیالوگ گفتن چه عجیب پرده هاى خیال رو حرکت دادن،
قصه خودم ؟!
من هیچ قصه اى در برابر این زن ها ندارم ، این زن ها پر از کودکى هستن که یادشون نیست ، پر از زیبایى که دیده نشد ، پر از شور و نشاط که خفه شد ، پر از تصویر که خیلى زود گم شد
حال شخصیم رو گفتم که بگم اگه حالتون مثل بعضى از مردم شهر حال تیره اى هست برین این کار رو ببینید
و اگه حالتون خدا رو شکر حال خوب و رنگى هم هست که حتما مى رین و اجرا مى ببینید
خسته نباشید به تک تک گروه ، مرسى که چند ساعتى من رو تو رویاهاى عجیب این دنیا شریک کردین
دارن کل مى کشن
همه وسط سالن آنقدر سرشون گرم شده
که دارن منفجر مى شن
تو جام همه قرمزى لخته کرده
اسب ،
چطور ممکنه دم در این ضیافت اسبى نباشه
مرد و اسبش
اسبش با تور سفید که وقتى مى زنه به دشت وحشى مى کنه هوایى رو که تو نفس کشیدى
کجاس دامادى که شب عروسیش باید اسب بتازونه...
کجاس عروسى که ...
یه قطره آب داره آرام از لاى برگ هاى سرم مى یاد پایین ، مى ترسم تکون بخورم و باد یادش بره همراه بشه ، یعنى مى فهمن ریشه هام خشک خشک ان ، یعنى مى فهمن من هنوز نفس مى کشم
یکى شاخه آش رو دراز کردم سمتم مى خواد یادم بندازه هنوز رگ هاى دستم گرمن
ما خیلى وقت یک جا وایستادیم
فقط ذهن هامون داره هزاران زندگى مى کنه
بیدار شدن ترسناکه
اما گاهى باید با واقعیت روبرو شد
فقط کافیه تا ١٠ بشمرى و بعد چشم ها تو باز کنى .
امیرحسین خان واقعا خوشحالم که اینو میشنوم ......و این باعث افتخار منه ....تو هم با گفتن این حرف حال خیلی خوبی رو به من دادی بزرگوار ....خیلی چاکریم بهترین
درود پرندیس ارجمند .. جالبه که این اسم ما را به یاد موارد و چیز های مختلفی می اندازه ..از نظر موسیقیایی :) امکان نداره این اسم آورده بشه و من به یاد آلبوم عجیب و پر رمز و راز Tales of Mystery and Imagination از آلن پارسونز و گروهش , همینطور صدای اورسن ولز نیافتم ..
ضمنا پوستر فیلم را الان برای کنجکاوی و مقایسه دیدم و نحوه طراحی اسم در پوستر فیلم و هم این نمایش دنیاهایی برای خودشون دارند :)
استفاده از حیوانات در بسیاری از آثار کلاسیک و قصه های کهن و در تمام فرهنگ ها وجود داشته و نشان دهنده اهمیت حیوانات چه در کنار انسان ها و چه جدا به صورت داستان و همچنین خو گیری شخصیتی از ذات و اصالت هر حیوان در انسان می تواند باشد و من بیشتر یاد کلاغ های دانا و نادان داستانهای کهن افتادم.
امیدوارم نمایش خوبی باشه.
ماریلیون گرامی حسودیم شد برای چنین خاطره ی بی شک زیبایی که من ندارم اما اینرا گفتید یاد the ravan افتادم که مدتها بود گوش نکرده بودم مرسی از این یادآوری زیبا ،شاید این از همان آلبوم باشد
کلاغ پرنده ی مورد علاقه ی من است پرنده ای که خیلی ها از آن بیزارند :)
*درود عالیای عزیز حالا که من اینقدر کلاغ رو دوست دارم نشونه ی چیه؟!
به نظر من یه نمایش کاملا معمولی بود ریتم کلی نمایش بسیار کند بود و بعضی مواقع بشدت خسته کننده میشد البته شاید دلیلش وفاداری بیش از حد نمایش به متن اصلی باشه.
بازیها درسطح خوب و قابل قبولی بود مخصوصا اقای اسماعیل کاشی.
شخصا انتظار داشتم با توجه به سابقه و مهارت اقای اسماعیل کاشی بعد از دو کار بسیار قوی و عالی ایشون ( برنارد مرده است و مخصوصا اتاق ورونیکا) کمی بیشتر نسبت به انتخاب نمایش و نقش وسواس بخرج بدن که متاسفانه این اتفاق به هر دلیلی نیفتاده.
من بین دوست داشتن یا نداشتن این نمایش خیلی مردد بودم و بعد از مرور دوباره اون و با در نظر گرفتن تمام عوامل مثبت و منفی با کمی ارفاق ترجیح دادم که نمایش رو دوست داشته باشم.
با عرض سلام
خسته نباشید به دوستان تئاتری ... من نقدی داشتم به کار آشپزخانه که امیدوارم کسی پاسخگو باشه.... بنده درتاریخ 95/8/25 یعنی دیروز این نمایش رو دیدم. نمایش خیلی خوبی اما نقد من به ابن است که چرا در پایان نمایش کارگردان حضور نداشتن؟ همیشه در پایان نمایش ها کارگردان درانتهای نمایش و بعداز معرفی بازیگران حضور دارند ولی آقای معجونی در پایان نمایش نبودن و خیلی ناراحت شدم . حداقل انتظار میرفت توسط یکی از بازیگران علت نیومدنشون رو به تماشاگران میگفت. همه تماشاگران متعجب زده شدن که ایشون در انتهای نمایش نبودن. خیلی ممنون از نمایش خوبتون ولی از این موضوع ناراحت شدم یعنوان یک تماشاگر