در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | آرمین اشبگ
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:26:59
 

من یه قصه‌گوئم...

من یه قصه گوئم. گاهی اون قصه رو با بدن و بیانم اجرا (بازی) می‌کنم، گاهی می‌نویسمش تا تبدیل به یه رمان، نمایشنامه و یا فیلمنامه بشه، و اخیراً هم قصه‌ی کسب‌وکارا رو می‌نویسم تا به بهبود پرزنت برند، محصولات و یا خدماتشون کمکی کرده باشم.

 ۰۱ اردیبهشت ۱۳۷۴
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تعریف این نمایش را از دوستان دور و نزدیکم شنیده بودم. به دیدنش آمدم و شگفت‌زده شدم از این حجم از خلاقیت و ارجاعات متنی درخشان و لحن درآمده‌ی پارودیکی که از سه اثر مهم شکسپیر بیرون کشیده شده است.
کوتاه بخواهم درباره‌ی متن بنویسم این‌ست که به زعم من این اثر یک استخراج است. شبیه استخراج نفت از میان فسیل جانورانی که میلیون‌ها سال پیش در میان ما می‌زیسته‌اند و حالا دوباره به صورت نفت احیاء می‌شوند. زنده‌شدن مکبث، هملت و اتللو در یک اثر برای من شبیه این‌ست که شکسپیر، از گور برخاسته و دارد با خودش حرف می‌زند. ارجاعات بینامتنی نمایش مَثلِث گفت‌وگوهای تازه‌ای‌ست که شکسپیر در سه وجه از خودش با خودش در حال انجام آن‌ست و وجه پارودیک این نمایش به تعبیر خود شکسپیر در نام یکی از نمایشنامه‌هایش، پررنگ‌کردن این نکته‌ی مهم‌ست: «هیاهویی بسیار برای هیچ». این مفهوم از لابه‌لای آن تراژدی‌های سترگ با این لحن پارودیک به بهترین شکل ممکن استخراج می‌شود. از اینکه برادران سرنوشت این سه کاراکتر اسطوره‌شده‌ی جهان درام را در توالت عمومی به یکدیگر می‌رسانند به دقت همین مفهوم بیرون کشیده می‌شود که تمام آن حسدهای اتللووار، جاه‌طلبی‌های مکبث‌وار و جنون ناشی از تردیدهای هملت‌وار و به طور کلی تمامی این غرایز کنترل‌نشده‌ی انسانی در سرابی پوچ و بی‌اهمیت کنار یکدیگر جمع می‌شوند و آدمیزاد را گرفتار می‌کنند. همه چیز هر چه جدی‌ترست، ابلهانه‌تر و مضحک‌تر جلوه خواهد کرد و هرجا که پای شوخی به میان می‌آید، هم حتماً حقیقتی کتمان‌شده بروز می‌یابد و هم از جدیتی سرکوب‌شده سخن به میان می‌آورد. نمایشنامه‌ی مَثلِث همچنین یک شوخیِ جدی با جدی‌گرفتن دوام قدرت، دوام عشق و دوام اعتماد است.
نور، صداپیشگی، عروسک‌گردانی، مینی‌مالیسم موجود در طراحی عروسک و صحنه، بازی کوتاه سه بازیگر همه و همه در خدمت این مفهوم و سرشار از تیرباران خلاقیت هستند. مخاطب بارها و به درستی هر چند دقیقه یکبار در همین فاصله‌ی نه‌چندان طولانی ۴۰ دقیقه‌ای اثر می‌خندد و این خنده‌ها هم به آن مخاطب کمک می‌کنند ... دیدن ادامه ›› تا با فاصله‌ای که عامدانه از فخامت سه تراژدی بزرگ شکسپیر ایجاد می‌شود، درک بهتری از چکیده‌ی مسئله‌های انسانی شکسپیر به دست بیاید.
پارودی مَثلِث نه دهن‌کجی به شکسپیر یا بی‌اهمیتی به تراژدی‌های مهمش که هنوز هم می‌شود جدای تمام اقتباس‌ها و تصرف‌ها واو به واو بر اساس خود متن اصلی‌اش اجرا شوند؛ بلکه به سخن درآوردن شکسپیر و به‌وجودآورنده‌ی امکان گفت‌وگویی چندصدایی میان شکسپیر نهان در هملت، شکسپیر نهان در مکبث و شکسپیر نهان در اتللو است.
امیدوارم گروه نمایشی مَثلث هر شب با اجرایی بهتر از اجرای شب قبل و پرتماشاگرتر از شب‌های قبلی به صحنه بیایند و مخاطبشان را هر لحظه از این همه ایده‌های خلاقانه‌ی سمعی‌بصری‌ای که در تولید اثر هنری‌شان به کار بسته‌اند، میخکوب کنند.
دست مریزاد به قیس یساقی عزیز و تمامی اعضای کاربلد گروهش.
تاریخِ شروعِ اجرا امروز بوده (۲۲ بهمن)! دوستانِ دور و نزدیکتون برای تعریف از نمایش از الهاماتِ غیبی استفاده کردن ؟
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
❤️🙏ممنون از متن زیباتون جناب اشبگ
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
غیر از مجیزگویی هایتان نسبت به گروه اجرایی، با بقیه موارد موافقم...
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خوشحالم که اسب‌های انباری را دیدم. به توصیه‌ی آقای امید طاهری منتقد. شب‌های آخرشان‌ست.
این تئاتر درباره‌ی ماست. درباره‌ی من و شما که هر روز در این خیابان‌ها و در خانه‌های پدرانمان راه می‌رویم و سرکوب می‌شویم و بعد آرام‌آرام تبدیل می‌شویم به همان نظم فاسد سرکوب‌کننده‌مان؛ برای سرکوب دیگری.
این تئاتر درباره‌ی جوامع توتالیتاریستی‌ست. جالب آنکه برای زن ایرانی این تئاتر از در ورودی سالن چهارسو شروع می‌شود. آنجا که دو تا بادمجون‌دلمه‌ای نشسته‌اند و به زنان تذکر می‌دهند.
صفحه‌ی من زیرِ نظرست. ممکن‌ست همین چند خط باعث شود باز در آینده برای کار تئاتر دچار مشکل بشوم. این هم ادامه‌ی این اجراست در بیرون از سالن چهارسو .
دقیقا این نمایش پیش از شروع شدن، پیش از ورودی دادن شروع میشه با اون به قول شما بادمجون‌ها.
۰۵ تیر ۱۴۰۱
نه دیگه جلوی چارسو 😭😭😭
۰۵ تیر ۱۴۰۱
به دلم نشست حرف هات برادر.
۰۶ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آرمین اشبگ (armineshbag)
درباره نمایش تضاد i
من این کارو دیدم و حقیقتا دوسش داشتم. بیراه نیست این حرفم که اگه قرار باشه کاری طی فرایند اقتباس یا گفت‌وگوی بینامتنیتی، تحت تأثیر یه اثری باشه؛ این شکلی بهش واکنش نشون یده تا مدلی که کوهستانی، در انتظار گودو رو به اون شکل دراماتورژی کرده بود. اینو منی میگم که تقریبا بالای ۹۰ درصد آثار کوهستانی رو که داخل اجرا کرده، دنبال کردم و مثلا دراماتورژی اون رو از متن ایوانف چخوف، کلاس درس می‌دونم و می‌تونم راجع به فریم به فریم فیلم‌تئاترش حرف بزنم.

توی این کار به دو نمایشنامه‌ی در انتظار گودو و کلفت‌ها ارجاعات زیادی صورت گرفته و در عین حال اثر هویت خودشو هم داره.
فک می‌کنم تمدید شدن. از دستش ندین. متن خوب، کارگردانی خیلی خوب و بازی‌های خیلی خیلی خوب رو می‌بینین.

بازی کاراکتر اصلی (پویا فیاضی) عالی و کاملاً در خدمت اثر و کاراکتر حمال (محمدحسین علیزاده که مؤلف کار هم هست) در لحظاتی حیرت‌انگیزه.

به زودی خیلی مفصل‌تر درباره‌ی اثر و به طور ویژه‌تر درباره‌ی نگاه مؤلف به مفهوم قدرت در کل اثر، نقدی رو می‌نویسم و اینجا و جاهای دیگه منتشرش می‌کنم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آفرین به آرمان اسماعیلی، کارگردان نمایش و آفرین به ملیحه رحمانی، بازیگر نمایش.
دیشب در شب افتتاحیه‌ی نمایش «چند؟ هیچ» شاهد دیدن یک نمایش خوب بودم. نمایشی که دغدغه دارد و با مخاطب امروز نیز نسبت برقرار می‌کند.

درام مونولوگ بر دو رکن اصلی استوارست: ۱. نمایش اکنونیت کاراکتر. ۲. نمایش تنهاشدگی کاراکتر.
بسیاری از نمایش‌های مونولوگ را در سالن‌های مختلف شهر می‌بینیم که مشخص نیست آدم داستان کجاست، کجا دارد قصه‌اش را تعریف می‌کند و برای چه کسی آن را می‌گوید. پاسخ درست به این پرسش‌ها هم در متن و هم در شیوه و ایده‌پردازی کارگردانی در طراحی ایده‌ی اجرایی خودش از متن، اتفاقا موجب می‌شود تا داستان اثر درست‌تر و دقیق‌تر تعریف شود و اثر، نسبت بهتری را با مخاطبش برقرار کند. در این نمایش توجه دقیق و درستی به این دو رکن اصلی مونولوگ شده بود.

بازی بازیگر، اندازه بود که این اندازه‌بودن بازی بازیگر در نمایش مونولوگ (که بار اصلی قصه‌گویی بر دوش اوست) حاصل تعامل بازیگرست با کارگردان ... دیدن ادامه ›› نمایش. شاید بتوان گفت در نمایش‌های مونولوگ مهم‌ترین وظیفه‌ی کارگردان همینست و در این اجرا این امر به خوبی رخ داده بود.

مضمون اثر درباره‌ی آسیب‌های روحی_روانی‌ای است که جنگ بر افراد وارد می‌سازد (در این نمایش بصورت ویژه‌تر به زنان پرداخته شده است). امروز دیگر سالهاست که از طولانی‌ترین جنگ کلاسیک قرن (جنگ ۸ ساله) گذشته اما هنوز شاهد آثار و تبعاتش حتی در نسل‌های جوان‌تر پس از جنگ نیز هستیم و البته همین امروز هم سایه‌ی جنگ بر سرمان است. جنگی که بزرگترین چیزی را که نابود می‌سازد؛ عشق است. عشقی که البته بعد از خود زندگی از دست می‌رود. جنگی که به تعبیر تاریخیِ بزرگی میان دو گروهی است که یکدیگر را نمی‌شناسند، اما با یکدیگر می‌جنگند؛ برای کسانی که اتفاقاً یکدیگر را خوب می‌شناسند، اما هرگز مستقیماً با یکدیگر نمی‌جنگند. این نمایش نیز درباره‌ی این مضامین حرف می‌زند.

امیدوارم تئاتردوستان درین روزهای گرم تابستان و سخت کرونایی سَری به پلاتواجرای سالن محراب بزنند و دیدن اجرا را از دست نداده و از نزدیک شاهد تلاش مستمر و ارزشمند یک گروه تازه‌نفس تئاتری باشند. پلاتواجرای محراب با این نمایش کار خودش را آغاز کرده و می‌توان به آینده‌اش امیدوار بود.
هستی جلالی، م ا و آرمان اسماعیلی این را دوست دارند
ممنونم ازت❤️
۱۱ تیر ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئاتر به مثابه ی تجربه ی زندگی های نکرده

نمایش درسهای عموشلبی برای زندگی همانطور که از نامش و نام نویسنده اش و همینطور که از طراحی گرافیکش نیز پیداست، نمایشی فانتزی است. در عمل هم همینطورست. البته با احتیاط می شود گفت نمایش فانتزی. اما رگ و ریشه های خیال در جای جای اپیزودهای مختلف نمایش خودشان را نشان می دهند که اکثرشان هم موقعیت کمیک و دلنشینی را به وجود آورده اند.
سپهر صانعی به عنوان کارگردان به همراه تیم باهوش و بازیگوشش توانسته اند روح اثر و جنس کمدی ویژه ی سیلوراستاین را به خوبی درک کنند و به روی صحنه بیاورند. وقتی نمایش را می دیدم مدام در ذهنم به صورت موازی کمدی های کلامی زیرشکمی ای می آمد که می توانست در کار باشد تا اثر را نابود کند، اما خوشبختانه نبود. بدون کمدی مرسوم جنسی، خنداندن مخاطب اصلا کار ساده ای نیست اما این گروه به خوبی از پسش برآمده اند.
وجود تک تک اپیزودها علاوه بر کامل بودن داستان و حرف نویسنده در هر کدامشان، به بهتر فهمیده شدن اپیزودهای بعدی و قبلی شان نیز کمک می کرد و المان هایی از هر اپیزود، ردپای خود را در اپیزودهای بعدی پیدا می کردند تا ما نهایتا با تقریب خوبی، شاهد یک نمایش یکپارچه ... دیدن ادامه ›› باشیم.
بازی بازیگران، طراحی شده و حساب شده بود. مشخص بود که پشت این نمایش تمرین زیادی رخ داده و اکثر بازیگران بالاخص عرفان امین و بازیگران اپیزود سوم نمایش، کاملا روی صحنه بدون هیچ اسپاسمی، رها هستند و به اصطلاح روی صحنه زندگی می کنند.
اضافه کردن راوی، ریسک بزرگی بوده که صانعی، سربلند از پسِ آن برآمده است. هم در جهت ایجاد موقعیت های کمدی، هم در جهت ارتباط میان اپیزودها و هم در جهت بهتر فهمیده شدن هر اپیزود. بازیگر نقش راوی (خود عمو شلبی)، حجت سلیمی، با انتخاب لحن کمیکی که به کار گرفته بود موفق شده بود که از خطر روایت صرفا خشک و کسل کننده در امان بماند. ایده ی ورکشاپ بودن کل اجرا، روشن و خاموش شدن نور تماشاگران، ایجاد تعامل میان صحنه و مخاطبین که مقدارش نیز به اندازه بود؛ همگی به پرداخت بهتر اثر، کمک فراوانی کرده بود.
طراحی بی چیز صحنه و استفاده ی مکرر از یک شئ در کاربردهای مختلف در جهت برانگیختن تخیل و تعامل مدام ذهنی مخاطب، بسیار درست و به جا بود. و همینطور شیطنت های استفاده از تُنگ آب به جای رودخانه یا دریا و چند نمونه ی فانتزی دیگرِ ازین دست نیز، به نمک نمایش افزوده بود و در عین حال بازتاب کننده ی روح شیطنت آمیز نوشته ی خود سیلوراستاین بود.

یک انتقاد: طراحی کارگردان در تمام عناصر نمایش، به یکپارچگی اثر منتج شده بود به جز یک دست نبودن بازی برخی بازیگران. اپیزودهای نمایش تقریبا به ترتیب قوت می گیرند و این برای افت انرژی مخاطب در ابتدا کمی خطرناک است. توی حرف هم رفتن در بازیگران در اپیزود اول در جاهای بسیاری عامدانه و نمایشی نبود، بلکه گویی از دست خود بازیگران نیز در می رفت و تمپو و در نهایت ریتم اپیزود را دچار مشکل های جدی ای می ساخت. برخلاف آن، در اپیزود سوم به عنوان بهترین نمونه ی توی حرف یکدیگر رفتن بازیگران، ابدا این ضعف دیده نمی شد.

دو پیشنهاد: با هربار ورود عمو شلبی (راوی) به درست ترین و تئاتریکال ترین حالت ممکن، بیرون بردن آکسسوار صحنه ی قبل توسط خود بازیگران، رخ می داد. اما به نظر شخصی من جا داشت در ادامه نیز بازیگران صحنه ی بعد در حین سخنرانی عموشلبی برای تماشاگران، آکسسوار اپیزود بعدی را می چیدند تا کمترین زمانی جهت انتظار تماشاگران برای دیدن نمایش رخ نمی داد. این ایده در جهت تکمیل ایده ی خود کارگردان اثر به ذهن من رسید.

دیگر اینکه استفاده ی دقیق تر از نور (به عنوان مثال استفاده از نور آبی برای اپیزود دریا) می توانست در جهت بهتر تمییز دادن هر اپیزود از اپیزود دیگر و فضاسازیِ بهتر، همانطور که به خوبی با افکتها در جلوه ی صوتیِ نمایش انجام شده بود؛ بر جلوه ی بصری نمایش نیز بیفزاید.

حرف آخر: انتخاب درست متن، مهمترین قدم کارگردان است. این نمایش اسم جالبی دارد. توجیه کننده ی تمام فلسفه ی تئاترست. تئاتر به مثابه ی تجربه ی زیسته ای که هرگز نداشته ایم.
امیرمسعود فدائی و سپهر امیدوار این را خواندند
mahaya، سپهر و حجت سلیمی این را دوست دارند
ممنون آرمین عزیزم. مرسی از دقت و نکته‌سنجی‌ات.
۱۱ آذر ۱۳۹۸
آرمین اشبگ (armineshbag)
فدات.
۱۲ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای کالاندولا می نویسم. برای کالاندولا باید تمام قد ایستاد. محتوا و حرف، گمشده ی تئاتر این روزهای ماست. همه درگیر کپی های دست چندم از یکدیگر شده ایم. به جای نگاه کردن به شهر و آدمهای اطرافمان و تعریف کردن قصه هایمان (حالا در هر فرمی که مدنظرمان هست) می گردیم ببینیم تئاتر آن ور چه خبرست! حرفی که مد روز باشد چیست. جشنواره ها را بالا پایین می کنیم و از روی دست کارهای جعلی قبلی، کارهای جشنواره پسند بعدی را می سازیم. اما کالاندولا آنقدر حرفش شخصی است که جهانشمول ترین حرف می شود. و بی خود نیست که گفته اند اثر هنری هرچه بومی تر، جهانشول تر.
نمایش با نگاهی به خیابان شروع شد و در آنجا نیز به پایان رسید. تطبیق کامل فرم و این محتوا که زمان گِردست. و ما هرچه کنیم نتیجتا سایه ی گذشته مان را درآینده مان یدک می کشیم. یک اجرای درست محیطی دیدم که تعریف این گونه از تئاتر کاملا منطبق بر آنچه دیدم بود. برخلاف ادا اطوارهای زیادی که تحت این عنوان می بینم.

طراحی: از سؤالهای پی درپی احمد سلگی کارگردان گرفته، تا پیدا کردن طناب، شنیدن دو قصه در دو گوشه ی مختلف عمارت نوفل لوشاتو تا انتهای کار، طراحی نمایش، در خدمت همان سؤال و چالش آغازین نمایش بود. سندروم امتناع از حیات. مسأله این نمایش نه ترحم برای این بچه های قربانی بود نه پرداختن به روح و روان و انگیزه ی متجاوز. کار تئاتر (آنهم اینگونه از تئاتر) که این نیست. اینجا خطی که باید در طراحی اجرا بر ذهن مخاطب کشیده شود، کشیده شد. مسأله ی اجرا همان سندروم امتناع بود که در یک پایان بندی خلاقانه به کمک نور، طراحی لباس درست برای مادر و در رحم قرار گرفتگی مخاطبان نمایش به درستی اجرا شد.

بازیگری: ... دیدن ادامه ›› حتی یک لحظه نتوانستم تصور کنم که این بچه ها آنچه را که می گویند از سر نگذرانده اند. تعامل، رعایت ارتباط چشمی شان با مخاطب که از مهمترین عناصر تئاتر محیطی است و انتقال حس، شگفت انگیز و تأثیر گذار بود.
این پدرشدگی، مادرشدگی، معلم شدگی و... مخاطبان را از انفعال خارج می کرد و در عین حال که همگی می دانستیم این فقط یک تئاترست چنان احساس همذات پنداری ای را در مخاطب ایجاد می کرد که حداقل در اجرایی که من شاهدش بودم از ۱۱ مخاطب ، هفت هشت نفر به شدت اشک می ریختند و متأثر شده بودند. این گریه ها الزاما ضامن موفقیت نمایش نیست. آنچه موجب موفقیت کالاندولا شده به فکر فرو رفتن نهایی و گیج زدن مخاطب است در پایان کار. من اسمش را می گذارم تهران شدگی. این شهر به راحتی آدمی را که حواسش نباشد پس می زند. له کرده و رها می کند. با هزار سؤال. کسی برای کسی دل نمی سوزاند و اوضاع حقیقتا خراب است.
هنوز آمار و ارقام هایی که ابتدای نمایش از دهان احمد سلگی شنیده ام در مغزم سوت می کشد.
من کار قبلی این گروه نمایشی (هذلولی) را دیده بودم و بسیار بیش از پیش به دغدغه ی این گروه که کودکان و سیستم آموزش پرورش هست علاقه مند شدم. امیدوارکننده است که یک گروه جوان و خلاق پیدا شده که برای کودکان می نویسد و به نمایش درمی آورد. میان اینهمه خیانت های زناشویی نوشتن و کمدی های زیرشکمی یا هملت و لیرشاه را به همان شکلی که 4 قرن پیش در انگلستان اجرا می شده؛ اجرا کردن، دنبال کردن تئاتر گروه احمد سلگی غنیمت است. بی صبرانه منتظر اثر تازه ی این گروه هستم.

پ.ن: من در کودکی عاشق بیسکوئیت های ترد نمکی بودم. هنوز هم اگر گیرم بیاید با ولع می خورمشان. این اجرا مرا به سالهای دوری برد. به جایی که مجبورم کرد بعد از تمام شدن اجرا و تنها شدنم در خلوتم در به در ازین سوپرمارکت به آن دکه بگردم تا یک بار دیگر از خوردن این بیسکوئیت ها لذت ببرم و کودکی کنم...
یادداشت کارگردان را خوانده بودم و اجرا را دیدم. شگفت زده شدم. از تحقیق و مطالعه ی درست گروه اجرایی در مورد تئاتر بکت گرفته تا آنچه نهایتا روی صحنه آمد. بکت این متن را در مقطعی نوشت که موضوع زمان، موضوع هایلایت شده ی تمام جهان بود. از طرفی هایزنبرگ از اصل عدم قطعیت حرف می زد و انیشتین مسأله ی دوقلوها را در نظریه ی نسبیتش مطرح می نمود.
قبض و بسط زمان، کلیدی ترین عنصر نهفته ی موجود در متن در انتظار گودوست که با یک فرم خلاقانه به روی صحنه آمد. پرده ی دوم بینظیر بود. همواره با خودم می گفتم که چطور می شود این متن را در شرایط فعلی با حوصله ی اندک مخاطب امروز به روی صحنه آورد. اما این گروه مخاطب را خنداند. به فکر فرو برد و حتی دچار احساسات اندوهگین کرد. تند و کند شدن های ریتم نمایش کاملا در خدمت عنصر کلیدی زمان در تئاتر بکت بود. و بازی هایی یکدست و چشمگیر با میزانسن هایی حساب شده، تمرین شده و دینامیک که یک لحظه هم چشم مخاطب را دچار کسالت و سکون نمی کرد. شتابزدگی در بیان برخی دیالوگها همانقدر درست کار می کرد که سکوت هایی ممتد در جاهایی دیگر.
امید به اجرای عموم نمایش و موفقیت های آینده ی این گروه اجرایی.
آرمین اشبگ (armineshbag)
درباره نمایش اقلیت i
می شود یک مونولوگ طولانی خسته کننده نوشت و به بازیگر داد تا یک لنگه پا روی صحنه بایستد و از تنهایی ها و انزوای همیشگی خودش آه و ناله ای جانسوز و جانگداز سر دهد تا بگوییم چه نمایشی! چه زیبا و شاعرانه درد انسان را بازگو می کند و این دست خزعبلات. اقلیت با ابزار تصویر که مهمترین رکن تئاتر هست به خوبی از پس این مفهوم برآمده. نمایش هم می خنداند و هم آدم را به فکر فرو می برد. پر واضحست که مخاطب با یک گروه تمرین کرده ی شُسته رفته و با بدن هایی آماده رو به روست. بازیگر نقش دلقک (مجتبی بیات) با یک تسلط عالی بر بدن و تمرکزی فوق العاده توجه را به خود جلب می کند. خلاقیت ها اندازه دارد و شلوغ کاری بیهوده در نمایش دیده نمی شود. باید پذیرفت که تئاتر برای دیدن است و نه شنیدن و خبر خوب آنکه، اقلیت تئاترست. یک ساعت دیدن است و لذت بردن از قاب های خلاقانه ی کارگردان و فکر گروهی یک جمع دانشجو.
امیر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد از مدتها به تماشای نمایشی نشستم که در بی ادعاترین حالت ممکن، از بسیاری گروه های پرمدعای تئاتر شهر، بیشتر به وجدم آورد. تقریبا از نمایشهایی که عمدتا مبتنی بر تصویر و فرم باشند تا دیالوگ، ناامید شده بودم و خسته از به هم بافی های جایزه بگیر جشنواره ها. اما هذلولی، تازه ام کرد. هذلولی در قد و اندازه های خودش عالی است. مخاطب را می خنداند اما نه خنده ای که از پس شوخی و کمدی مبتذل زیرشکمی باشد؛ یک خنده ی گروتسک عالی از پس صلواتهای نمایش به مخاطب دست می دهد که بعد از بیرون آمدن از سالن نمایش تا مغز استخوانش را می سوزاند. خلاصه و پراکنده می نویسم. مثلا باید از تکرار عدد سه تقدیر کرد. عنصر تکرار، مهمترین ابزار به خلسه بردن است. و انتخاب عدد سه به جای هرعدد دیگری هوشمندانه ترین انتخاب بود. نمایش فارغ از کلیت منسجمش، لحظه های نابی هم دارد که به وجدم آورد. مثل مونولوگ یک خطی فقط 5 دقیقه ی دیگر و شکسته شدن صندلی.
هذلولی، شروع غافلگیرکننده و جذابی دارد که در همان ابتدا مخاطبِ پرتوقع امروز تئاتر را خلع سلاح می کند. در ادامه از رؤیای شیرین تغییر می گوید اما با قساوتی واقع بینانه از رؤیای شیرین آزادی (نقض اصل پیشین)، دیکتاتوری ای تازه می آفریند (شروع یک اصل جدید). این پیام محوری، سرنوشت محتوم کشورهای ایدئولوگ زده و نخبه کش است. خواه ایران باشد، خواه کره ی شمالی و خواه آمریکای لاتین...
آنچه در سرتاسر اجرای یک ساعته ی نمایش هویدا بود و قند را دل یک مخاطب حرفه ای تئاتر آب می کرد؛ هماهنگی شگفت انگیز گروه اجرایی بود. و این هماهنگی به دست نمی آید مگر با معجزه ی تکرار و تمرین. همان گوهر از دست رفته ی تئاتر دانشجویی و غیر دانشجویی این روزها.
حمیدرضا مرادی و هستی جلالی این را خواندند
جهان و فاطمه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آرمین اشبگ (armineshbag)
درباره نمایش فلیک i
از تئاتر به سینما یا از سینما به تئاتر؟
پرواضحست که سینما, از ابتدای به ساکنِ تولدش تا چه میزان وامدار تئاتر بوده و همچنان هست. اما این فرمول دیگر چند سالی است یک طرفه نیست. هر دو روی یکدیگر تأثیر می گذارند. گاهی این ریسک جواب می دهد و گاهی نه. در مورد نمایش فلیک که داستانش به ظاهر کلیشه ای و ساده است اما در عین حال پیچیده و این موضوع به شدت شگفت انگیزست, این ریسک جواب داده. خلاصه و مختصر, طراحی مینی مال صحنه و میزانسنها درست و در خدمت متن است. در عین حال با تکیه بر توپولوژی از اقسا نقاط صحنه به خوبی استفاده شده است. (مثلا در پایان نمایش گفت گوی دو بازیگر مرد در کنار درب خروجی سالن سینما). استفاده ی تکنولوژیک از تصویر داخل آپارتخانه هم جالب از کار درآمده. یک استراحت درستی به چشم می دهد که اندازه اش نه زیادست و نه آنقدر کم که بگوییم اصلا به زحمتش می ارزید یا نه؟ به جاست. فارغ از بازی های خوب ستارگان نمایش و حسین حسینیان که ستاره نیست اما فوق العاده بود؛ در مورد خود متن و تأثیر شگفت انگیزش شاید بتوان این را گفت که دردِ بشرِ امروز، یکپارچه تر از اینهاست که به کمکِ دین ها و ایدئولوژی های مختلف در حکومت داری های ملت های متفاوت، و همچنین به کمک سعی در کشفِ راه حل های متفاوتی (که بومی باشند) بتوان درمانش کند. خودِ فهمیدن این موضوع یک قدمِ رو به جلو برای درمان است. من گاهی گمان می کردم سم, رز یا اَوری, خودم یا دوستانم هستند. در همین تهران, مشهد یا شیراز مثلا. این اتفاق هم از متن عمیق, انسانی و جهانیِ آنی بیکر که به خاطر نگارشش جایزه ی پولیتزر گرفته می آید و هم از دراماتورژی درست محمد حسن معجونی. چه قدر دیالوگ "من, بدترین کابوس خودمم" دوست داشتنی بود و چه قدر اِستیو (مدیر سالن, شاید نماینده ی حکومتِ همیشه غالب بر توده) به درستی پنهان و دست نیافتنی بود و در عین حال آشکار در هر صحنه که فقط مردم, گاهی از آن سخن می گویند و عمدتا هم به بدی از او یاد می کنند. این نمایش برای آنها که هیچکدام از فیلمهایی را که در طول داستان, از آنها اسم برده می شود و راجع بهشان حرف می زنند, ندیده اند هم دیدنی است. برای آنها که همه شان یا اکثرشان را دیده اند, یک نوستالژی بازی شگفت انگیزست که به همه ی آن 115 دقیقه ای که بر روی صندلی یا حتی تشکچه نشسته اند, می ارزد. و مثلث عشقی. این موضوع همیشگی و تکراری که هیچگاه تکراری نمی شود...
نمایشی برای کاتارسیس
یک مونولوگ با زمان بندی مناسب. یک بازی سرشار از تمرکزِ بازیگر که در هر نقشی که ایفا کرد به خوبی از پسش برآمد. ظریف و حساب شده. واضح بود که تک تکِ حرکات، نگاه ها، ایست ها و... فکر شده و از پس تمرین ها و گفت و گوهای زیاده برآمده است. و پایان بندی غم انگیز و در عین حال زیبای نمایش. از بازیِ بازیگر در آخرین لحظات نمایش گرفته که به شدت تأثیر گذارست و موجب تزکیه. تا موزیک بینظیر Ripple، تصاویرِ ویدئو پروژکشن و میکس این دو با آن متن خوب و صدای پُر بُغض و همیشه دوست داشتنی سجاد افشاریان عزیز.
با این نمایش می شود چند پوزخند زد. می شود چشمی تَر کرد و به شدت با شخصیت های نمایش و علی الخصوص حمیدِ قصه سمپات شد.
و بی خود نیست که هربرت مارکوزه جایی گفته است، نمایشِ یک تراژدی، پایانِ تراژدیِ یک زندگی است؛ اینست معجزه ی هنر.
همیشه فکر میکردم که خوانش صرفا بخشی از مراحل تولید یک نمایشه و به خودی خودش نمیتونه قابل اجراشدن باشه. برای همین هم بهترین متن ها با بهترین بازیگرها هم اگر خوانشی داشتن به سختی میتونستم دیدن خوانششون رو تحمل کنم. اما این نمایش که در واقع خوانش نیست اما اگر المان اتومبیل را حذف کنیم کاملا یک خوانش می شود نظرم را به کلی دگرگون کرد. کیفیت بی نظیر این نمایش نزدیک به خوانش مدیون متن متفاوت و فوق العاده و از آن مهمتر بازی هایی است که با حداکثر توانایی در خدمت روایت متن هستند و در واقع این بازی بازیگران است که می تواند به طرز معجزه آوری اینگونه برای تخیل ما فضاسازی کند. درین نمایش با طراحی به شدت ساده ی دکور که در واقع هیچ چیز نبود جز یک اتومبیل قرمزرنگ، تمام آنچه را که دو بازیگر اصلی نمایش می دیدند، دیدم و با آنها به همه ی جاهایی که رفتند، رفتم. با آنها ترسیدم. "به" آنها خندیدم. و "برایشان" بُغض کردم. دیدن این نمایش خلاقانه با بازی های بینظیر رو به تمام تئاتردوستان پیشنهاد میکنم.
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09376900268