در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال یاسر کمالی نژاد | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 19:39:00
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«مالی سوئینی زن نابینایی که به چالش با دنیایی که به آن عادت کرده، فراخوانده میشود.»

در کل نمایشی خوب و اجرای زیبایی داشت.

اصل داستان جالب و مفهوم موضوع آن قابل تامل بود.

بازی خانم الهام کردا فوق العاده و تسلط و اجرای آقای صابر ابر و علی سرابی خوب بود. البته بهتر میشد که از پتانسیل های صابر ابر خیلی بیشتر بهره برد و اگر فراتر از "یک لحن خوانی" از آن شیفتینگ های شوکه کننده لحظه ای بینظیر و منحصر به فرد صابر ابر استفاده میشد، حتما جذابیت اجرای او چند برابر میشد.

دیالوگ ها یا بهتر‌بگوییم مونولوگها کمی طولانی و علیرغم تبحر اجرای بازیگران، گاهی اندکی خسته کننده میشد.

طراحی صحنه همانطور ... دیدن ادامه ›› که همیشه از اجراهای سالن وحدت انتظار میرود بسیار خوب بود. این سالن همیشه چیزی جدید برای رو کردن برای مخاطب دارد. این بار برای من حرکت افقی ماهی روی صحنه ثابت و استفاده از دیمر نور دیوارکوب های سالن جدید بود. اصلا نمایش هایی که در وحدت روی صحنه میرود، میتواند تا حد زیادی روی جذابیت اجرا با بهره بردن از امکانات صحنه حساب کند که اتفاقا این نمایش هم در عین سادگیِ المانها، استفاده خوبی از صحنه برده بود. تن بانیان آن سلامت و روح رفتگانش شاد.


نقل های زیر تحت طبقه بندی "دیالوگهای ماندگار" بوده و اسپویل نیست ولی اگر به این موضوع زیاد حساس هستید، نخوانید:

«اونها نمیدونن {با این معالجه و برگرداندن بینایی به من} دارن چی رو از من میگیرن.»

«از نظر پزشکی اون بینایی داشت، ولی از نظر روانکاوانه نه»

«اون تو جای عجیبی ایستاده بود. دیگه نه تو دنیای نابیناها بود، نه تو دنیای بیناها»

«ولی ما اشتباه میکردیم که فکر میکردیم اون چیزی برای از دست دادن نداره»
امشب به صرفِ صابر ابر، بورش و خون

یک مونولوگ بینظیر، فوق العاده و بی نقص؛ یک شعبده کامل از بازی کلمات و احساسات ؛ یک پکیج کامل از بهترین بازی تمام احساسات: خنده و اشک، خشم و عاطفه، ترس و شجاعت، آرامش و اضطراب در بهترین شکل ممکن
تغییر صفر تا صد از خنده به اوج خشم در کثری از ثانیه و بازگشت به همان نقطه. تو گویی قهرمان صحنه میخواست بیشتر به رخ همه بکشد که چه اندازه کل فضا در مشتش مثل موم به خواست او، آنی نه تنها تغییر رنگ بلکه تغییر ماهیت میدهد.

پس از شعبده بی بدیل ساحر صحنه، تبحر تیم صدا در هماهنگی آنی صدا، نور پردازی چشم نواز، صحنه و دکور زیبا و اضافه کردن حس های زنده از بخار دیگ، تا صدای جلزوولز روغن تا بازی با نور آینه روی صحنه تاریک تماشاگران باز هم به زیبایی این اثر بینظیر می افزود.

دست مریزاد به کلیه عوامل اجرا برای خلق این اثر فاخر
اجرای بسیار قوی از هر سه بازیگر ولی به زعم من متاسفانه داستانی کم عمق و عامه که شاید ببشتر به درد سریال های خانگی میخورد. ضمن اینکه یک ساعت و چهل دقیقه برای چنین داستانی کمی خسته کننده بود. خود نمایش به نظر من نقطه اوجی نداشت و با کمی تلورانس یک سیر خطی را می پیمود ولی بازی امیلی در جایی که آرزوی مرگ برای جان میکند، نقطه اوج اجرا بود. طراحی دکور هم خوب بود و به جزئیات دقت کافی شده بود،

«حافظه کارش حفاظت کردن از آدمه، نه به خاطر آوردن.»


به عنوان کسی که از سالهای نوجوانی بارها و مکررا متن فرانسوی دلنشین و غیرقابل وصف اصلی اثر ، برگردانهای انگلیسی و سه ترجمه مختلف فارسی ازین اثر دوست داشتنی را خوانده بودم برایم بسیار جالب بود که به دیدن این نمایش بنشینم.

به نظر شخصی من اگر کار تمام موزیکال نبود و متن نمایش همان نثر زیبا و شیوای احمد شاملو میماند و بخش هایی فارغ از متن اصلی داستان، با شعرهای با وزن زیبا به نمایش اضافه میشد زیباتر بود (مانند شعر بسیار زیبای همخوانی رورانس پایان نمایش) با احترام به کارگردان عزیز و تمام عوامل اجرا، ولی اصرار به تمام موزیکال کردن نمایش موجب شده بود بخش های زیادی احساس شود به زور شعر به خورد متن داده شده و کار کمی ناموزون در می آمد، گویی که یه نوشته نثر را به زور سعی کنی با آهنگ بخوانی.

از نقاط قوت چشمگیر نمایش، طراحی صحنه و بازی با صحنه بود که بی شک از زیرساخت های فوق العاده سالن اپرای تهران-رودکی (وحدت کنونی) است که ... دیدن ادامه ›› هر نمایشی در این تالار بروی صحنه میرود این انعطاف صحنه های زیبایی آن را چندین برابر میکند.
{آدم وقتی وارد تالار روکی میشود، دو بار غم عالم به دلش مینشیند. یکی موقع ورودی و تحمّل آن همه تحمیل، یکی موقعی نشستن در سالن و تماشای آن همه شکوه}

در پایان مجددا از زحمات تمامی عوامل اجرا که خاطره های زیبای نوجوانی را بازیادآوری کردند تشکر میکنم.

«حالا میدونیم که اسمش چیه، چون دیگه حالا میدونیم کیه»
دیالوگهایی روان، داستانی جذاب، روایتی کِشنده و بی نقص از هر دو طرف ؛ بهرام افشاری و تینو صالحی عزیز

بازیگری که به خاطر قضاوت مردم بیست سال ... دیدن ادامه ›› زندگی خود را باخته و اکنون بازگشته تا بازی کند و بازجو/ کارشناس پرونده/ نماینده شورای نظارت/ یا هرآنچه دیگری در طرف دیگر میز که اکنون مجوز فعالیت یا به بیانی بهتر مجوز ادامه حیات فردی، به دست او افتاده و عقده های بیست ساله خود را خالی میکند و ماجراها و دیالوگهایی که در این مسیر اتفاق می افتد.

عوض شدن جای این دو برای دقایقی از نقاط اوج کار بود و بازی ای که آرزوی هر دو بود و لحظاتی به هم فرصت دادند تا به آن دست یابند.


«ما به آمار نمیرسیم، آمار به ما میرسه»


این عقربه ها خسته و بیکار نشستند
بی عاری این ساعت بیمار مرا کُشت

زندانیم و فرصت آزاد شدن نیست
کو پنجره ای، این همه دیوار مرا کُشت

گوش تو بدهکار نبود و نشنیدی
افسوس و صد افسوس که اصرار مرا کُشت

دلتنگم و دلتنگم و دلتنگم و دلتنگ
دلتنگم و دلتنگم و تکرار مرا کُشت
دوست عزیز پستتون کامل نمایش رو اسپویل کرد ، تیک هشدار اسپویل/افشا رو فعال کنید
۱۸ فروردین
Amir Sharifi
دوست عزیز پستتون کامل نمایش رو اسپویل کرد ، تیک هشدار اسپویل/افشا رو فعال کنید
کامل که نه چون همان چند دقیقه اول نمایش است و معمولا در اکثر فیلم ها ، نمایش ها، کتابها چند دقیقه اول به عنوان کلیت ماجرا اظهار میشود ولی به روی چشم ، فعال شد 🙏
۱۸ فروردین
یاسر کمالی نژاد
کامل که نه چون همان چند دقیقه اول نمایش است و معمولا در اکثر فیلم ها ، نمایش ها، کتابها چند دقیقه اول به عنوان کلیت ماجرا اظهار میشود ولی به روی چشم ، فعال شد 🙏
درود بر شما
۱۸ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ق.ن: عکس در زمانی گرفته شده که به توضیح کارگردان محترم در ابتدای نمایش، فیلمبرداری و عکسبرداری مجاز بوده است. (زمان گیتار زدن دوست گیتاریستمون)


کلید موفقیت این نمایش در اینکه دو ساعت تماشاگر رو روی صندلی بنشونه بدون اینکه کسی احساس خستگی کنه یا نمایش از حوصله اش خارج بشه یک نکته بود: تغییر مدام فضا. از همه چیز داشت : عشق، خشم، شوخی، دعوا، روزمرگی، مونولوگ های فلسفی، تکه های خنده دار، موسیقی، آواز دسته جمعی، خنده های از ته دل، اشک های از صمیم قلب، بیان مشکلات شخصی، خاطره بازی و ...
اگر هر یک از این ژانرها حتی به غایت زیبایی و حرفه ای بودن ولی تک بعدی و فقط یک فضائه میبود، به نظر من نمیتوانست مخاطب را دو ساعت جذب خود کند، ولی توگویی درهرلحظه اسپات لایت روی یک ژانر میرفت و مخاطب را خسته یک فضا نمیکرد و در یک چشم بر هم زدن فضا را از ژانری به ژانر دیگر ... دیدن ادامه ›› میبرد.

تقریبا بازی هر چهارنفر خوب بود ولی اجرای آقای وحید آقاپور واقعی تر و به دل نشین تر بود.

و در پایان چند نقل قول :

وقتی شبها چشمام رو باز میکنم و تو رو کنارم میبینم به خودم میگم یکی هست که به خاطرش باید باشم.

یه تابلوی آبی رنگ وسط بیابون که روش فلش زده و نوشته فرودگاه. آه چه چقدر فرودگاه ها جاهای سختی ان. محل خداحافظی های طولانی با بوسه های کوتاه.

یه اصطلاح تو مهندسی عمران هست به اسم "فتیگ" ، آستانه خستگی. فشار زیادی نیست ولی ادامه داره. کمه ولی تموم نمیشه. انقدر تموم نمیشه که تمومت میکنه. سه مرحله داره، مرحله اول یه ترک ریزه که تو دل سازه است و کسی نمیبینتش، انقدر تکرار میشه که میشه یه ترک بزرگ روی دیوار که دیگه همه میبینن و باز انقدر تکرار میشه که یهو همه چی فرو میریزه. کسی نمیدونه کِی ولی یهو فرو میریزه
میدونید بدی کشتن یه قاتل چیه؟ با اینکه یه قاتل کم میشه ولی از تعداد قاتل ها کم نمیشه!

وقتی کسی هشت ثانیه تو چشمهای یکی زل میزنه یا میخواد بکشتش یا عاشق شده

هشت ثانیه تو چشمهاش زل زدم ... قلب در مقابل قلب
قلب آرمیتا در مقابل قلب پدرم/ قلب تو در مقابل قلب خودم

تو حرفه ما بردن وجود نداره. همه می بازن، فقط بعضی ها دیرتر میبازن.

اگه بخاطر لبخند زیبا به آدما پول میدادن، تو پولدارترین آدم دنیا میشدی.
* به عقیده من نقطه تمایز و امتیاز ویژه این نمایش، طراحی حرکت فوق العاده و هماهنگی بازی ها و فیگورهای حرکتی فوق العاده بود. شاید بهترین نمایشی از نظر طراحی حرکت ها که تاکنون دیدم.
موزیک و نور و صفحه هم در حد بسیار خوب بود
و همگی به دلچسب شدن کار کمک میکرد.
فقط پلات کمی نامفهوم بود وسیر داستان کمی گنگ بود که زیبایی طراحی حرکت ها جبران میکرد و برآیند رو، روی یک نمایش خیلی خوب بالا برد.


دیالوگ ... دیدن ادامه ›› ماندگار :
از لحظه ای که به این اردوگاه اومدیم به خودم میگم، حیف!
ما اینجا چیکار میکنیم؟
بازی میکنیم تا زنده بمونیم؟
زنده بمونیم تا به بازی بگیریم؟
به بازی بگیریم تا به حد مرگ شکنجه بشیم؟
به حد مرگ شکنجه بشیم تا زنده بمونیم؟
زنده بمونیم که توی هر لحظه بارها بمیریم؟

به خودم میگم حیف
من و دوستام میتونستیم تو یه بازی دیگه یه زمان دیگه به دنیا بیایم
اون وقت با خیال راحت میرفتیم دنبال رویاهامون

میشد. نمیشد؟ بدون هیچ ترسی، هییچ ترسی، هیییچ ترسی

ولی باز به خودم میگم، حیف
همه چی پنجاه پنجاهه
موندن یا رفتنمون
بازی کردن یا بازی نکردنمون
مردن یا زنده موندنمون


«دورآ: مثلا تو خدا / کیت: خیلی خب، باشه. / دورآ: خدا که حرف نمیزنه. / کیت: والا این خدایی که ما دیدیم فقط حرف میزنه.»

«من میدونم چجوری میمیرم، اما نمیدونم کی»

«- این بچه پدر و مادر نداره/ - تو مادرشی / - اصلا من مادرش. پدرش کیه؟ / - جنگ. پدرش جنگه!»

«کیت، تو خیلی خوبی. کاش خدا هم مثل تو بود. همه چیز همینقدر براش مهم بود.»

نمایش، به نوبه خودش خوب و نسبتا رضایت بخش بود، ولی آقای افشاریان با نمایش بک تو بلک توقع ما رو از خودش خیلی بالا برده بود. ارتباط با ... دیدن ادامه ›› مخاطب حین نمایش هم در نوع خودش جالب بود.

وطن خودتون رو چطور میبینید؟ تنهایی بچه ای که مادرش رو گم کرده. ولی یه روز خوب می آد که پیداش میکنه و تو بغلش آروم میگیره.
- علی تو رو ممدعلی بدبخت کرد، من رو بهروز
- علی یه بارم اون یارو رییس آژان ها رو پاره کردی
- ما یه ماه تو این جبهه ها میکاریم یه عمر رو پرده سینما درو میکنیم
- هیچ وقت مقابل چیزی مردم باهاش حال میکنن واینستا
- اصلا چزوندن بخشی از مسئولیت های اجتماعیه
- می آد اون روزی که مردم با چشم گریون میگردن دنبال پسته خندون
- می آد اون روزی که سینما داریم، کلی فیلم داریم ولی قهرمان نداریم
- می فرماید :)))))

تا قبل از این نمایش بدون دلیل از کاراکتر آقای فرزاد حسنی حس مثبتی نمیگرفتم، ولی بعد از این نمایش واقعا نظرم عوض ... دیدن ادامه ›› شد.
اون پرده ها یه کم شلخته بود و سطح صحنه رو پایین آورده بود، شاید میخواست کمی فضای لاله زاری رو هم تداعی کنه ولی کاش کمی صحنه مرتب تر می بود.
ولی تسلط کلام هر دو هنرمند و همچنین روانکاری و طنزسازی متن عالی بود.
سلام دوست عزیز وقت بخیر اول از همه ممنونم ازتون که تشریف آوردید قدم رنجه کردید. بعدتر ممنونم از وقت باارزشتون که گذاشتید و برای ما نظرتون رو نوشتید و در انتها در خصوص پرده نامنظم چروک و شلخته باید بگم که نمادی از رویاهای غیرواقعی، خیالپردازی ها و تصوراتی ست که این دو عزیز از خودشون و گذشتشون دارند . و باز هم تاکید می کنم ممنون بابت توجهتون
۰۷ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"آقا جان اجازه بده این بار بشینم، آخه خیلی خسته ام"
"- آخه تو چرا جایزه بردی ، اونم کاپ به این بزرگی، الان اینو کجا بذاریم ما ... - کاش برنده نشده بودم"

شاید کلیت داستان کمی کلیشه ای بود ولی بازی آقای کربلایی زاده مخصوصا آن بخش که زیر نور فوکوس شده دعا و دردل میکرد عالی بود. خیلی خوب غمی که باید را به دل مخاطب توانست بنشاند.
" آخه من اینجا خیلی دلم تنگ میشه "
چقدررر من با این جمله خاطره برایم تداعی شد... چقدر این خود من بودم ... چقدر از ابتدا تا پایان پرت شدم به آن زمان ... چقدر عالی بود ... چقدر متفاوت بود و بی نظیر / شاید تا اینجا بهترین تئاتری که دیده ام
امیرمسعود فدائی، Paria_brh و سپهر این را خواندند
ایا دوباره تمدید میشه ؟
چه طور میتونم از تمدید شدن دوباره مطلع بشم ؟
۱۲ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قشنگ خود ناصرالدین شاه رو آورده بودند روی صحنه... فقط یه سرسره کم داشت :)) / در کل طراحی حرکات و دیالوگ ها جالب بود
امیرمسعود فدائی و سپهر این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سالن جالب و کوچک و خودمانی و گرم و صمیمی ای بود ولی داستان خیلی گیرا نبود. هنرنمایی هنرور کوچک هم بامزه و واقعی و دوست داشتنی بود. مخصوصا که آخر برنامه از پدرشون تشکر کردند و تولدشون رو تبریک گفتند دلنشین بود.
امیرمسعود فدائی و سپهر این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صحنه داری خانم تیرانداز و آوازخوانی آقای ترکاشوند زیبا بود ولی از آنجاییکه پلات منسجمی برای نمایش طراحی نشده بود به طور کلی خسته کننده به نظر می رسید. بداهه هم تقریبا بیشتر با اعداد شکل میگرفت و هنر خیلی خاصی در آن نبود. در کل با توجه به طول مدت برنامه مناسب بود ولی اگر کمی طولانی تر میشد قطعا کسل کننده میشد
چه طراحی صحنه محشری
چه طراحی لباسی
چه داستان زیبایی
در یک کلام فاخر
عالی بود
سپهر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سبک نو و متفاوت و جسورانه ای بود ولی می تونست خیلی بهتر در اجرا بیاد. به نظر حس بداهه بودن واقعا القا نمیشد و بنظر از قبل پیش طراحی شده بود. ولی دکور متنوع و جذابی داشت.
امیر مسعود و سپهر این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هماهنگی این تعداد بازیگر، آن هم با این تنوع نقش واقعا سخته
دوگانه پدر-مادر
البته اجرای پدر به مراتب قوی تر و گیراتر بود
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"من، مامانمو میخواام"
آقای کرامتی قشنگ دست کرد جگر مخاطب رو کشید بیرون.. دست مریزاد به این بازی زیبا
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید