در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رویا پاک سرشت | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 22:49:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
داستانی وجود دارد که می گوید کنت لوکزامبورگ به دیدن ژان دارک در زندان رفت و به او وعده داد که اگر سعی نکند از زندان فرار کند دیه او را پرداخت کرده و آزادی اش را خواهد خرید. ژان به کنت چنین پاسخ داد:"کنت! مرا دست انداخته‌ای؟! دیه؟! شوخی می‌کنی! تو نه دوست داری که این کار را بکنی و نه قدرتش را داری"
این اجرا را بر اساس نقدهای دوستان تیوالی انتخاب کردم و خوشحالم که اجرای پایانی را از دست ندادم. گفتنی های مثبت و منفی را دوستان گفتند و تنها می شود این را اضافه کرد که تاریخ به شکلی عجیب تکرار می شود و تکرار می شود و تکرار می شود و....
سلام به گروه اجرایی محترم. ای کاش اندکی توضیح درباب این اجرا ارائه می شد. خلاصه ای، اطلاعاتی،...برای دیدن اطلاعات گویی چاره ای نیست جز مراجعه به برگه های وابسته.
خانم پاک سرشت عزیز،
پایین نقشه یه صفحه ی وابسته هست که توضیحاتی داره. البته که بهتر بود همین جا می نوشتند.
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
سلام خدمت هر دو دوست عزیز.
کاملا حق با شماست و در این صفحه نیز مانند صفحه ی وابسته توضیحات مورد نیاز رو هرچه زودتر قرار می دهیم.
تیوالمون به تازگی باز شده و دیرکردمون از این باب رو ببخشید.
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
سلام آقای پرنیان فر. سپاس از این که نظرات را خواندید و اطلاعات را قرار دادید.آرزوی موفقیت دارم برای شما و گروه اجرا
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نطق آزاد و بیان آزاد است
روح آزاد و روان آزاد است
همه جا زمزمه ی آزادی ست
پیر آزاد و جوان آزاد است
گله آزاد نباشد ورنه
گرگ آزاد است و شبان آزاد است
در هدف ساختن سینه ی خلق
تیر آزاد است و کمان آزاد است
از پی ریختن خون بشر
تیغ آزاد است و سنان آزاد است
اگر از وضع جهان نالانی
ناله آزاد و فغان آزاد است
بر ... دیدن ادامه ›› سر خود بزن و نعره بکش
دست آزاد و دهان آزاد است

گفتنی ها درباره این اجرا زیاد بود و احتمالا خواهد بود. اما خوشحالم که بالاخره موفق شدم یکی از بهترین مونولوگ های ممکن را ببینم و سپاس از آقای مجید رحمتی برای این اجرای مسلط و باید بگویم که چه حظی بردم از تک تک لحظات اجرای شما. چقدر بخشی که هر حرف الفبا را ابتدای جملاتی آهنگین کردید دوست داشتم و چه سخت است ردیف کردن این همه دیالوگ پشت سر هم. طراحی صحنه و لباس را هم واقعا دوست داشتم؛ نه آنقدر در چشم می زد که اهمیت اجرا را کم کند و نه آنقدر کمرنگ بود که دیده نشود. کاملا به جا و به اندازه.
یک نکته که اصلا ربطی به کیفیت کار ندارد و دلمشغولی شخصی است: نمی دانم دچار سوء گیری حاصل از غم این روزها هستم یا واقعا درست حس کردم که صدای خنده های تعدادی از عزیزان به ویژه در برخی بخشهای تلخ اجرا بیش از حد اغراق شده و آزار دهنده بود. این اجرا لحظات طنازانه کم نداشت و خندیدن در چنین لحظاتی هم کاملا بهنجار است. اما مثلا اشاره کریم شیره ای به مصرف شیره و گفتن چنین مضمونی که ؛ "همین که شیره و تریاک من برسد و مصرف کنم بس است و به من چه یا مهم نیست که ایران ویران شود"(عین جملات متاسفانه در خاطرم نیست) اصلا خنده ندارد از دید من چه برسد به قهقهه های برخی دوستان تماشاگر.
و در نهایت سپاس از جمله زیبای کارگردان در پایان اجرا: این اجرا تقدیم می شود به بازماندگان سقوط پرواز بوئینگ 737 اوکراین
سلام، اتفاقا من هم دوست داشتم از دوستان دیگر بپرسم که آیا در بقیه ی اجراها هم خنده های عجیب و کف زدن وسط اجرا داشتیم، یا به خاطر حال و احوالات این روزها بوده...
۲۳ دی ۱۳۹۸
ولی من یه اعتراف بکنم :دی
توو صحنه‌‌ی مربوط به حروف الفبا که با اون سرعت و تسلط اجرا شد منم هیجان گرفتتم.
۲۳ دی ۱۳۹۸
چه اعتراف دلنشینی.واقعا اون بخش عالی بود والله خانم دروغ چرا تا قبر آآآ من هم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم :)
۲۳ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با تو بدرود ای مسافر هجرت تو بی خطر باد

آدولس هالکسی فیلسوف بریتانیایی درباره سفر می گوید: "مسافرت این است که کشف کنیم که همه درباره ... دیدن ادامه ›› دیگر کشورها در اشتباه هستند."
شاید این عبارت را بتوان به هزاران معنای مثبت تعبیر کرد، اما تعبیر این نقل قول برای «لنا» در نمایش «سگدو» یک کابوس تلخ بود. کابوسی بی پایان و پر کاراکتر که این روزها در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفته است. لنا یا به قول مادرش "لنو" دختری است که در خلال روایت داستان متوجه می شویم پیشینه ای سیاسی دارد و عقایدش باعث شده اند از ایران به فرانسه و به قلب آن؛ پاریس کوچ کند.
لنا درگیر پذیرش مهاجرت، نوشتن فیلمنامه، ساخت فیلم و یافتن هویت فردی خود در کشوری غریب است. لنا زخم خورده برخی شرایط در وطن و رنج کشیده بی مهری ها در غربت است. ما در جریان اجرا درگیر روایتی از یکی از کابوس های لنا می شویم، کابوسی تلخ که تمامی ندارد و هر دم میزبان حضور یک کاراکتر می شود. از کاراکتر یک مامور راهنمایی و رانندگی که از قضا فامیلی او "والژان" است تا کاراکتر زنی که شاید فقط پوششی زنانه دارد.
این اجرا از دید من در مرز رئال و سورئال و سرشار از نماد بود و هر بیننده می توانست بر اساس پنداشت های ذهنی خود از کاراکترها و دیالوگهایشان برداشت هایی داشته باشد. اما یک موضوع در سراسر اجرا سیال بود؛ تلخی غربت. صحنه اجرای نمایش بسیار مینیمال بود، در این اجرا خبری از دکور پیچیده نیست. همه بازیگران به جز خانم کیانپور چند شخصیت را اجرا می کردند که نگاهی به فرم بدن و فن بیان نشان می داد تمرینهایی مستمر برای رسیدن به این اجرا وجود داشته اما صادقانه بگویم به گمانم حجم فریادها و صداها در برخی صحنه ها آزاردهنده بود.
متوجه تلاش بازیگران برای انتقال حس خشونت، آزار و درد در صحنه های مختلف بودم اما تاکید می کنم که گاهی برخی صداها حداقل برای من و اطرافیانم در صندلی های کناری، قابل تحمل نبود، مثل صحنه حضور مامور والژان روی صحنه و کوبیدن مداوم چوب دستی ایشان روی تخت خواب لنا، این حرکت و صدا به خصوص وقتی پشت سر هم تکرار می شد گوش مخاطب را آزار می داد.
صحنه آغازین اجرا و تماشای تصاویر و روایت لنا بسیار خوب بود اما به گمانم شاید اگر کمی خلاصه تر بود یا راوی کمی از تعداد مکث های بین خوانش متن می کاست، مخاطبان لذت بیشتری می بردند. در مورد بازی ها؛ سروش طاهری به اعتقاد من قوی تر از دیگران بود و البته آیه کیان پور نیز به خوبی از پس نقش خود بر آمد.
بین صحنه های مختلف این اجرا، صحنه حضور بازجو و لحن همراه با پوزخندش را که با عبارت هایی مثل: مجبور می شوی برگردی و من پایین پله های هواپیما اولین نفری خواهم بود که منتظرت هستم(عین دیالوگ در خاطرم نیست)، صحنه حضور مامور اداره گذرنامه و صحنه حضور زنی زیر تخت خواب لنا را بیش از سایر صحنه ها دوست داشتم. فقدان بروشور و برخی ضعف ها در نورپردازی و صدای صحنه از مهمترین نکاتی بود که در این اجرا به عنوان نقطه ضعف به ذهنم می رسد.
اما در کل سگدو اجرایی بود که بعد از دیدن آن به مفهوم مهاجرت فکر کردم. به گمانم محمد چرمشیر سختی های مهاجرت، حس غربت و دشواری های خداحافظی با هویت پیشین و شاید معلق شدن در فضای برزخی بی هویتی (تا زمان دریافت حق شهروندی کشوری جدید) را به خوبی در سطر به سطر این نمایشنامه گنجانده بود. خسته نباشید به تیم این نمایش و آقای کارگردان؛ "عباس غفاری"
همیشه وقتی صحبت از اقتباس می شود ناهشیارانه تا حد زیادی سطح توقعم از آنچه قرار است ببینم تغییر می کند. خوب است یا بد نمی دانم اما همین موضوع باعث می شود گاهی از کیفیت کار شگفت زده شوم و صادقانه بگویم مگس من را شگفت زده نکرد. گرچه این عدم شگفتی به معنای بی کیفیتی اجرا نبود.
پیش از دیدن این اجرا با نمایشنامه اصلی آشنا بودم و بنابراین تغییرات متن، کاهش کاراکترها یا نوع پرداحت اثر برای من کاملا محسوس بود. احساس می کنم کارگردان به شکلی هشیارانه تلاش کرده بود مولفه های سنگین تر کار را حذف و مولفه های امروزی تر و همه پسند تر را به کار اضافه کند تا خنده بیشتری از مخاطب بگیرد. این را البته منباب ضعف کار نمیبینم چون به هر حال این یک اجرای مو به مو از اثر اصلی نبود.
از دید من حضور ایوب آقاخانی یکی از وزنه های با ارزش کار بود و از دیدن بازی این هنرمند لذت بردم. بازی سه بازیگر دیگر هم البته ضعیف نبود و چه بسا در نوع خود خوب ارزیابی می شد اما ایوب آقاخانی از دید من متفاوت تر از دیگران بود.
از خوشرو ها تا بیجه ها و از تعرض ها تا اسکیزوفرنی ها
دیدن نمایش غلامرضا لبخندی چندین بار من را تا مرز گریه برد. جایی که صحبت از قتل یک مادر ... دیدن ادامه ›› و دختر شد. جایی که صحبت از انگ نانجیبی به قربانیان تجاوز و قتل شد و ...
غلامرضا لبخندی یک اثر تر و تمیز بود. اثری که در مدت زمانی کوتاه یک پرونده قتل را با حضور شاکی و متشاکی و مقتول و قاتل پیش می برد، ترتیب وقایع را به درستی پیش می برد و در آخر با یک ضربه عالی و فرو بردن مخاطب به تاریکی او را مجبور می کند فکر کند و فکر کند و فکر کند.
طبیعیست غلامرضا لبخندی اثری نیست که قصد تحلیل روانشناختی داشته باشد یا مدعی آسیب شناسی عمیق باشد اما کاملا مشخص است با ناآگاهی نوشته نشده. اشارات مکرر به شخصیت های خیالی غلامرضا خوشرو و مشخص بودن تایپ روانی اسکیزوئید وی در جای جای نمایش مشهود است. لبخندهای نمایشی، حالات پارانوئید و اسکیزوئید و حتی اختلال چند شخصیتی که غلامرضا خوشرو را تبدیل به یک قاتل عجیب می کند. اشاره به جا به دیالوگ مشهور او که "به هیچ‌کس بدهکار نیستم و از کسی طلبکار نیستم و از همه طلب بخشش دارم" مصداق همین اشارات است.
این ماجرا برای متولدین دهه شصت و ماقبل دهه شصت کاملا آشنا است. مادران بسیاری از ما همراه با خانواده های قربانیان خفاش شب گریستند و پدران بسیاری از ما پس از علنی شدن این ماجرا، حتی مدرسه رفتن و آمدنمان را سخت گیرانه تر کنترل کردند. مشابه ترین نمونه به ماجرای غلامرضا خوشرو با همین شخصیت اسکیزوئید را می توان بیجه دانست. کارگر کوره پزخانه های پاکدشت که قربانیانش را اغلب کودکان بیگناه تشکیل می دادند و بعدها مشخص شد خود نیز در کودکی قربانی تعرض جنسی بوده است.
این نمایش شاید تلنگری بود برای آن که فراموش نکنیم آسیب های اجتماعی می توانند چرخه خشونت بسازند، خاطرات تلخ کودکی، تعرض ها و ناکامی ها، انسان های مستعد اختلال روانی را تبدیل به هیولا می کنند و البته زنان قربانی تعرض جنسی واقعا قربانی هستند نه متهم.
از آقای تاراج برای پرداختن به این موضوع سپاسگذارم و معتقدم انتخاب بازیگران بسیار به جا، مناسب و حرفه ای بود. در کنار بازی فوق العاده آقای پناهنده، بازی خانم ها جزایری و شعبانی را بسیار تاثیرگذار دیدم .
از لحظه ای که با هیجان کامل بلیت این اجرا رو خریدم تا لحظه برگشت به خانه پس از اجرا، یک حس با من بود: افسوس از کم کاری آقای شهرستانی در کسوت بازیگر. کاش اندکی تغییر موضع دهند و پرکار تر باشند. حیف است نباشند روی صحنه و حیف است و حیف است و حیف.
رویا پاک سرشت (roya7)
درباره کنسرت-نمایش شطّ رنج i
من به شما افتخار می کنم آقای قمصری رفتار متین شما و اعضای گروهتان در اجرای چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ماه و حمایتتان از صدای زنان سرزمینم لایق احترام است .سپاس که هستید
سلام . وقت بخیر
پیرو یادداشت اختصاصی اردیبهشت سال گذشته در روزنامه فرصت امروز ((نگاهی به رازهای سناریو نویسی تبلیغاتی / چگونه ترانه های خرید در
(( گوش مخاطبان زمزمه می شود
خواستم بپرسم آیا در خصوص سناریو نویسی برای پروژه ها هم فعالیتی دارید.
اگر بله. نمونه کارهای قابل ارائه هم دارید؟ممنون میشم پاسخ تون رو به من اطلاع بدید.
09183122512
02177197499 عارف
سپاسگزارم
۱۹ خرداد ۱۳۹۷
سلام خانم افشانی
وقت شما هم بخیر.
عذرخواهی می کنم بابت تاخیر در پاسخدهی و سپاس برای مطالعه یادداشت من در روزنامه فرصت امروز . من در حوزه روانشناسی صنعتی و تبلیغات بیشتر فعالیت پژوهشی داشتم تا اجرایی . اما با شما تماس می گیرم تا گفتگو کنیم.
۲۲ تیر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر به عقب برگردی باز هم همین راه را می روی ؟ باز هم رهایش می کنی ؟ شک می کنی ؟
(دوستان دقت بفرمایید این نظر شخصی من است . توصیه نامه نیست ... دیدن ادامه ›› . نظر شخصی می دهم و لاغیر )

سنگفرشهای خاکستری به شذت به اکت و حرکات بدن بازیگرانش متکی بود . حرکاتی که به اعتقاد من کم نقص بودند . 70 درصد بار اجرا بر دوش حرکات بدن بازیگران و 30 درصد بر دوش دیالوگ ها بود . دیالوگ هایی که گرچه پرتعداد نبودند ، اما خط مشی روایت را پیش می بردند . اما انتظارم از موسیقی فراتر بود . شاید هماهنگی دقیق تر ضرباهنگ موسیقی با اجرای بازیگران می توانست حتی ذهن مخاطب را سریع تر گره گشایی کند .
از حرکات بدن بازیگران که بگذریم می رسیم به دیالوگ ها . گفتگوی دو مرد که یک رابطه را موشکافی می کردند ، رابطه با یک زن در کافه ،خانه ، معاشقه و ... مخاطب ابتدا نمی دانست این زن کیست ، سعی می کرد از خلال صحبت های دو مرد به ماهیت زن پی ببرد . مردانی که در یک روز پر حادثه (در جریان ریزش بهمن و کولاک و زمین لرزه و ... ) به هم رسیده اند و قصد دارند هر یک زودتر از دیگری از نیمه راه باقی مانده از کولاک بگذرند .
کم کم با ادامه روند ماجرا می فهمیم هر دو مرد بخشی از وجود یک شخصیت هستند ، مردی که قضاوت می کند و می پرسد (چرا شک کردی ؟ چرا رهایش کردی ؟ و ...) و مردی که متهم می کند و سیاه می بیند رابطه اش را . در بخش هایی از ماجرا در خاطرات مشترک دو مرد حل می شویم و شک می کنیم که اساسا صحبت بر سر یک زن است یا دو زن .
جایی در خلال گفتگوی دو مرد صحبت از bipolar بودن یکی از مردها می شود و توصیه های پزشکش برای تنها بودن ، در جنگل بودن و انزوا . موضوعی که مرد دیگر تایید می کند و می گوید او نیز دوست دارد تنها باشد و جنگلبان . در صحنه بعدی با اکت بازیگران رو به رو می شویم که یکی بودن سرنوشتشان و ترکیب حرکاتشان را به رخ می کشند .
هر دو مرد اسیر یک کولاک و بهمن و یک سرنوشت محتوم هستند و هر دو مرد از زنی سخن می گویند که روزی شیفته شان کرده ، اما یکی وجدان گرا تر است و یکی بی مهر تر .
بخش هایی از اجرا که مبتنی بر حرکت بود را دوست داشتم ، دیالوگ ها هم با کیفیت بودند ، اما شاید ابهام و رمز آلود بودن ماجرا و فقدان یک داستان منسجم و طولانی برای برخی مخاطبان جذاب نباشد . کل ماجرا بر سر این بود :اگر زمان به عقب باز می گشت چه می کردی ؟ موضوعی که کم اهمیت نیست ، اما زمان می برد تا ذهن را درگیر کند .
در این بین با هر سخن و رفتار بازیگران موجی از پرسش های بی پاسخ در ذهن مخاطب نقش می بست . پرسش هایی که شاید برخی مخاطبان را مجذوب و برخی را دلزده کند . درواقع به اعتقاد من سنگفرش های خاکستری جزو نمایش هایی است که همانقدر که یک گروه را راضی می کند گروهی دیگر را عاصی می کند .
من البته جزو راضی های ماجرا بودم .
سلام.
تئاتر پیشنهادی تو این روزای سرد زمستونی تهران چیه؟؟
هر مکانی تو تهران. امشب.
۱۲ بهمن ۱۳۹۶
سلام آقای جابری
انتخاب تئاتر خیلی خیلی مبتنی بر سلیقه شخصی ست بنابراین با توجه به این که من شناختی از روحیات و سلیقه شما ندارم نمی تونم توصیه ای براتون داشته باشم . ولو این که من حتی به نزدیک ترین دوستانم هم خیلی سخت پیش میاد کار مشخصی رو توصیه کنم .
اما بابت این که قصد دارید شب سرد زمستونیتون رو با دیدن یک تئاتر و درواقع یک کار فرهنگی گرم کنید ، بهتون تبریک می گم و امیدوارم با یک گشت کوتاه در تیوال گزینه مناسبی رو پیدا کنید . شاید خواندن خلاصه های اجرا یا نقد افراد کمکی باشه برای انتخاب هر چه بهتر شما . چرا که در نهایت تصمیم با خود شماست . شاد باشید
۱۲ بهمن ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دستاش فقط به اندازه ای باز می شد که بتونه خودش رو بغل کنه
امیر این را خواند
امیرمسعود فدائی، حدیثم، اعظم م، بابک و نیلوفر ثانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عاشق شدن مثل اینه که با چشمای بسته تو یه جاده تاریک راه بری ، فقط به امید این که یکی هست که دوستت داره و دستاتو گرفته، که خوب البته با این شرایط هر لحظه ممکنه سقوط کنی
در باب نمایش هنر (دوستان دقت بفرمایید این نظر شخصی من است . نه توصیه نامه است و نه تبلیغ !)

دیدن نام داریوش فرهنگ در کنار نویسنده محبوبم ... دیدن ادامه ›› یاسمینا رضا بزرگ ترین عواملی بودند که تشویقم کردند برای تماشای این اجرا و چقدر راضی هستم از این انتخاب .
شب گذشته تئاتر هنر را دیدم
تئاتری که از همان لحظه اول تا آخر پر از دیالوگ های خوب و با کیفیت بود . در خصوص بازیگران ، چقدر حسرت خوردم از کم کاری و ستاره سهیل بودن آقای فرهنگ ، با آن صدای رسا و فن بیان فوق العاده ، امید روحانی فراتر از انتظار نبود ، پایین تر از انتظار هم نبود ، به عنوان دومین تجربه بازی روی صحنه خوب بود ، آقای حسینی با نقش همخموانی داشت و روی صحنه راحت بود .
ماجرای داستان پیچیده نبود .3 دوست قدیمی که در خصوص تابلوی خریداری شده توسط سرژ (امیدروحانی ) به چالش کشیده می شوند . چالشی که با خرده گیری ها و تمسخر های روشنفکر ما آبانه مارک (داریوش فرهنگ ) آغاز و با طنازی ها و گپ زدن های ایوان (محسن حسینی ) فیصله پیدا می کند .
نقش تابلوها به عنوان یک عنصر هنری در فضای روایت یاسمینا رضا برای من جالب بود . خانه سرژ میزبان تابلوی سفیدی بود در ظاهر بی محتوا و تهی که سرژ اصرار داشت پر محتواست و نغز .
خانه ایوان به تابلویی سردستی و انتزاعی از یک گلدان عوام پسند مزین شده بود که یادگاری بود از پدر ایوان و خانه مارک به تابلویی با رنگ های سرد و ظاهری خشک از نمای یک رود در حصار درختان آراسته شده بود .
این تابلوها را شاید بتوان نمادی از شخصیت این 3 دوست دانست . مارک که سخت گیر است و مشکل پسند ، دیدی انتقادی و حتی تا حدی پارانوئید دارد و روحیه شکاکش ، هیچ چیز را خارج از قواعد منظم نمی پسندد ،.
ایوان که سهل انگار است ، به دنبال شادی های زندگی و خنده های سرسری است و ماجراها را با دیدی فانتزی می بیند
و در نهایت سرژ که گویی برای رها شدن از سایه منتقد مارک ، در تلاش است با اغراق در تعریف از آثار تحت نقد مارک ، برای خود وجهه ای جدید دست و پا کند ، ولو اگر ، این وجهه جدید برایش 2 هزار چوق نیز آب بخورد .
تمامی این مردان در سن میانسالی قرار دارند . مردانی که شور و شر جوانی را پشت سر گذاشته اند، اما با گذشت سال ها روحیاتشان تغییر نکرده . فرافکنی های پینگ پنگی بین مارک و سرژ که گاهی به همنوایی (به خصوص در تقابل با ایوان) منجر می شد ، نشان می داد این 3 دوست ، 3 تیپ شخصیتی متضاد ، اما مکمل هستند . بودنشان در کنار یکدیگر شاید ناهمگون به نظر برسد اما دقیقا لازم است .
برای مثال ؛ جایی که سرژ ، پائولا (معشوقه مارک ) را به نقد می کشد و او را زمخت و متفرعن توصیف می کند ، مارک ابتدا موضعی خشمگین می گیرد ، اما مدتی بعد با درماندگی می پرسد ، چرا زودتر این نظرات را در مورد پائولا به من نگفتی . گویی به سرژ می گوید چرا زودتر نجاتم ندادی .
این موضوع وقتی مارک و سرژ همفکر می شوند که ایوان ازدواجی اشتباه در پیش دارد ، تکرار می شود ، گویی دو دوست در تلاشند تا ایوان بی نوا را از یک چاه عمیق نجات دهند .
3 دوست که به خوبی نقاط ضعف،قوت ،بدخلقی ها ، خوش خلقی ها و سلایق یکیدیگر را می شناسند و حتی رفتار یکدیگر را پیش بینی می کنند ، سه دوستی که درواقع آیینه ای هستند از یکدیگر در حالات مختلف . متنی که ایوان برای 2 دوست دیگر می خواند مصداقی است طنز آمیز از همین نکته که کل ماجرا مضحکه است و این 3 دوست راه فراری از یکدیگر ندارند .

طراحی صحنه ساده ، اما مناسب بود . نورپردازی اما ایرادهایی داشت ، به خصوص این ایراد ، وقتی ایوان می خواست به تنهایی صحبت کند و باید نور روی او تنظیم می شد و نشد ! بیشتر مشخص شد .
اگر می خوای خودتو غرق کنی، قبلش حسابی خوش بگذرون و یه تصویر زیبا خلق کن

تماشاخانه شانو میزبان بللافیگورا است ، اجرایی که هم جدید است و هم ... دیدن ادامه ›› با کیفیت . از نکات مثبت اجرایی که شب گذشته (چهارشنبه ) شاهدش بودم می توانم به این موارد اشاره کنم :

بازیگران به شیوه ای استاندارد انتخاب شده بودند و زیرکی کارگردان ، انتخاب زوج (شهره رعایتی /میثم رازفر) برای اجرای نقش فرانسوآ و گریس بود . این انتخاب کمک می کرد هر 2 بازیگر راحت تر بازی کنند و برای مخاطب باور پذیر تر از کار دربیایند . جایی خواندم آقای طاهری نیز مایل بوده نقش بوریس را ایفا کند که بنا به دلایلی تنها کارگردانی کرده اند . گرچه شاید حضور ایشان در کنار خانم حسین پور نیز می توانست بر عبور هر چه بیشتر از ممیزی های اجرا کمک کند ، اما باید بگویم آقای سروعلیشاهی نیز به خوبی از پس ایفای نقش بوریس برآمدند . درست همانطور که یک ترجمه ارزشمند از اثر خانم رضا تقدیم مخاطب کردند .


اما در اجرای دیشب من 2 بازیگر را بیش از بقیه دوست داشتم .
خانم مانلی حسین پور در نقش آندره آ بسیار مسلط بودند . بدون تپق،بدون هیچ تصنع و دقیقا همان آندره آیی که مخاطب دوست دارد ببیند . خانم حسین پور چه در بخش های ابتدایی (با حرکات چهره و بدن ) و چه در بخش های انتهایی با ریتم و تن صدا در دیالوگ گویی حق مطلب را در ارائه لایه های مختلف شخصیت آندره آ ادا کردند .
از سوی دیگر خانم مقصودلو به قدری در ایفای نقش ایوون موفق بودند که من فراموش کردم شاهد بازی ایشان هستم و ایوون دقیقا خود ایوون بود . راحت بودن روی صحنه و فارغ شدن از جهان پیرامون ،هنری است که متاسفانه برخی از بازیگران فاقد آن هستند و خانم مقصودلو در این زمینه یک نمونه مثبت و موفق است .

با توجه به محدود بودن فضای صحنه، طراحی صحنه نمره خوبی می گیرد.
یاسمینا رضا برای مخاطب ایرانی نویسنده ای ناشناس نیست. خاصه آن که بارها و بارها با بازیگران متفاوت اجرای خدای کشتار را دیده ایم که البته به شخصه نسخه ای با بازی آقای مولایی و خانم تیرانداز را ترجیح می دهم . به هر ترتیب این بار هم متن نمایش را بسیار بسیار دوست داشتم .
متنی که نشان می داد قرار نیست همه چیز کلیشه ای باشد و زندگی قواعد تکراری اش را ادامه دهد . بلکه زندگی می تواند دست های جدیدی رو کند و نشان دهد اندره آهایی هم هستند که ادراکی فراتر از دیگران دارند
بوریس هایی هم هستند که چندان موجه نیسند و فرانسوآهایی هم هستند که علیرغم ظاهر شادشان مشکلاتی دارند . از همه مهم تر ایوون هایی هم هستند که فارغ از هر حواس پرتی ، عمیق تر از دیگران به مسائل جاری زندگی می نگرند.

از دیگر نقاط قوت این اجرا که نمی دانم ان را مدیون عوامل تماشاخانه هستم یا عوامل اجرا نیز به 2 نکته مهم اشاره می کنم :
نخست ؛ آنتایم بودن این اجرا آن هم با توجه به این که این سالن شاهد اجراهای متعددی است
دوم؛ تذکر به موقع عوامل صحنه به گروهی از تماشاگران . درواقع یکی از تماشاگران که در حال ورود به سالن با کیسه ای پر از پفک،چیپس و ... بود ، با این اخطار مواجه شد که »این جا سینما نیست. لطفا خوراکی های اینچنینی را در طول اجرا نخورید » .

و اما این اجرا از دید من یک نقطه ضعف هم داشت . من به موسیقی و صدا در تئاتر اعتقاد زیادی دارم . گرچه در این اجرا و به ویژه در بخش ابتدایی موسیقی هایی را شاهد بودیم . اما فقدان موسیقی در رستوران ، هنگام جشن و یا حتی در بین فواصل اجرا را دوست نداشتم . با توجه به فرانسوی بودن فضای اجرا ، معتقدم شاید چند موسیقی فرانسوی جاندار ، می توانست مخاطب را بیشتر به فضای ذهنی نویسنده نزدیک کند .

در نهایت به خاطر این نمایش از گروه اجرا سپاسگزارم

لطف کنید و اینجا را تبدیل به صغحه ی تبلیغات نکنید.
این بار چندمه که دارم تعاریف پر آب و تاب تان را از نمایش ها در بخش نظرات تیوال می خوانم و راستش این حد افراطی تعریف و تمجید - که آدم عاقل در صادقانه بودن و تبلیغاتی نبودن اش شک می کند - روی تصمیم من یکی برای دیدن و ندیدن یک کار اثر منفی دارد.
۲۱ دی ۱۳۹۶
خانم یا آقای والس
چه خوب که شما به خودتان اجازه می دهید در فضای مجازی و بدون هیچ شناختی دادگاه صحرایی برگزار کنید .ولی کاش می فهمیدید حق ندارید وقتی یک کار را ندیدید در خصوص نظرات دیگران پرخاش کلامی کنید .من در هر ماه چندیدن و چند تئاتر مختلف میبینم اما درباره آنها که بیش از حد ضعیف باشند نمی نویسم.شاید اشتباه می کنم اما این نظر شخصی من هست که اگر کاری را اصلا نپسندیدم سکوت کنم. پس بله، اغلب درمورد کارهایی می نویسم که نسبتا دوستشان داشتم.
من حتی یک بار هم به رسم تبلیغاتچی ها دیدن این کار یا هر کار دیگری را به دیگران توصیه ... دیدن ادامه ›› نکردم
حتی یک بار هم جمع نبستم بگویم همه از دیدن این کار یا فلان کار لذت بردند .صرفا گفتم من ....
و شاید شما که به نظر می رسد هیچ فعالیتی در تیوال ندارید و یک اکانت جهت دار هستید، بهتر است به جای دنبال کردن و ریپلای کردن نوشته های من که از قضا هیچ تاثیری هم روی شما ندارد،(خدا را صد هزار بار شکر) نقدتان را در قالب یک متن مجزا و با دلایل شخصی و دیدگاهتان منتشر کنید
من نه اسوه هستم نه اسطوره و نه از مشاهیر که بخواهم تبلیغ کنم .سپاس از شما عاقل بزرگوار
۲۱ دی ۱۳۹۶
سلام و سپاس از شما آقای فدائی فرهیخته
۲۱ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایوون : چیزی که تو ماجرای مردن اذیتم می کنه، اینه که مردم به زندگیشون ادامه می دن ، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده
آندره آ خطاب به بوریس : اگر خواستی خودت رو غرق کنی، مطمئن شو که روز آخر حسابی خوش بگذرونی و یه تصویر زیبا ثبت کنی ؛بللافیگورا
Royah این را خواند
امیرمسعود فدائی و مینا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گریس خطاب به فرانسوآ :عزیزم ما الان درست وسط یه تراژدی توالتی هستیم ، می تونیم تبدیلش کنیم به یه کمدی توالتی
Royah این را خواند
امیرمسعود فدائی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سیاهچاله هایی که کابوس می شوند در مستند زندگی

تئاتر تب سرد روی پیشانی داغ را دیشب دیدم و پیش از هر چیز سپاسگزارم از بخش حراست و هماهنگی های ... دیدن ادامه ›› تئاتر شهر که انصافا به لحاظ آنتایم بودن و کم تاخیر برگزار شدن اجراها جزو بهترین ها هستند . آن هم در شرایطی که برخی از سالن ها تا 1 ساعت تاخیر را به مخاطبان تحمیل می کنند.

تب سرد روی پیشانی داغ قهرمان نداشت . درواقع هر یک از شخصیت ها می توانستند محور داستان باشند و نباشند . دختری که قصد مهاجرت داشت و به همین بهانه حاضر بود وارد زندگی زناشویی یک مرد متاهل شود . زنی که دیگر از حجم خیانت های شوهرش به تنگ آمده بود و تصمیم گرفت تلخی های زندگی را ترک کند. پسر معلول ذهنی که گرچه ظاهرا به شیمای داستان اظهار علاقه می کرد اما در قلبش نازی را ستایش می کرد و در نهایت مردی که مهاجرت را برای دور زدن خانواده اش انتخاب کرد .
بازی ها روان بودند و مناسب اما دیدن دوباره آقای دهکردی غنیمتی بود دوست داشتنی .

شروع نمایش و پایان آن به جا و مناسب بود و نویسنده از همان ابتدا تکلیف مخاطب را روشن کرد که قرار است با یک سیاهچاله رو به رو شود . سیاهچاله ای که به مرور زمان ، محو می کرد (طلاق نازی ) اسیر می کرد (ماندن شیما نزد پارسا ) و مبهم می کرد (نامشخص بودن تکلیف مرد خانواده در غربت ) .

جالب ترین بخش متن برای من جایی بود که در یکی از کابوس های پارسا ، از زبان پارسا اشاره می شد به موضوع جبر و اختیار . در بخشی از کابوس ، پارسا می گوید ؛ما همه در سیاهچاله ایم ، شیما هم در این سیاهچاله است ، او خودش این را خواسته و انتخاب کرده ...

من این نوع روایت را دوست دارم . روایتی که به مخاطب می گوید ، حضور کاراکتر ها در وضعیت فعلی نه زاده جبر بلکه حاصل اختیار آن هاست .
تصمیم نازی برای ترک خانواده (علیرغم نگرانی هایش برای پارسا ) و یا تصمیم شیوا برای پیوستن به مردی متاهل و دروغ پرداز، کاملا ارادی است .
تشبیه شرایط به سیاهچاله های فضایی نیز ایده ای بسیار خوب بود که با پرداخت های مناسب صحنه در حین خواب دیده های پارسا کامل تر می شد .
به طور کلی من این اجرا را دوست داشتم

* *اما فارغ از اجرا می خواهم ابراز تاسف کنم برای یکی از مخاطبان که دیشب مدام و بی دلیل در لحظاتی که اساسا خنده معنا نداشت می خندید . خنده هایی که آنچنان بی جا بودند که من را نگران قدرت تعقل ایشان و فقدان شدید فرهنگ و هوش اجتماعی وی می کرد .
از سوی دیگر علیرغم تذکر ابتدایی برای خاموش یا سایلنت کردن موبایل ها باز هم حین اجرا موبایل یک تماشاگرنما زنگ خورد و ایشان در کمال خونسردی پاسخ گو و مشغول مکالمه شدند . آن هم درست در شرایطی که دقیقا در صحنه نیز پیام دهکردی با موبایلش سخن می گفت (به عنوان بخشی از نقشش )
کاش همزمان با تلاش برای بالا بردن آمار علاقه ملت به تئاتر و هنر ، کمی هم روی غنای فرهنگی آنان کار کنیم ....**
پارسا :نازی ؟ کدوم بهتره؟ دونستن یا ندوستن ؟
نازی :ندوستن . ندوستن بهتره
مهرداد کیا این را خواند
امیرمسعود فدائی این را دوست دارد
نمیدونم .ولی تو ذهن من اینطوری ثبت شده این دیالوگ
۰۷ دی ۱۳۹۶
مرسی برای دقتتون .پس من ویرایش می کنم الان
۰۸ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما از هم دور شدیم . درست مثل دو تا سیاره . دو تا سیاره یخزده و تاریک
امیرمسعود فدائی و نیما زریری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
۷ خوان غیر منتظره
غیر منتظره بیش از هر چیز یک تجربه مثبت بود
می گویم تجربه ،چون به لحاظ ایده ،ساختار و فرم روایت تا حد زیادی با کلیشه های ... دیدن ادامه ›› مرسوم متفاوت بود
انتخاب لوکیشن (شهر کتاب دانشگاه ) با تعقل انجام شده بود و دکور که متشکل از هفت اتاقک ماجراجویانه بود در عین سادگی کارامد بود
از نقاط قوت غیر منتظره می توان به بازی روان و کم غلط بازیگران اشاره کرد .بازیگرانی که در هر اتاقک دردنامه و واگویه ی خاص خود را با مخاطب مشترک می شدند و به عنوان مخاطب می دانم که این سبک اجرا چندان ساده نیست
درواقع بخش عمده ای از ریسک اجرا بر دوش بازیگران است
در این میان بازی های بارمان اهورا و کیارش سرابی بیش از دیگران به دلم نشست .اولی شاید برای ساز زدنش و دومی برای تعامل فوق العاده اش با من مخاطب .تعاملی که ذوق همراهی من را هم در دیالوگ گویی برانگیخت .
اما برخی نقاط ضعف هم بودند که شاید در صورت نبودشان غیر منتظره امتیاز عالی را کسب می کرد
زمانبندی ورود تماشاچی ها به اتاقک ها واقعا ایراد داشت .وقتی در اتاق سوم صیاد آیینه وند در حال گفتگو با من بود ناگهان در باز شد و تماشاگر بعدی وارد شد .موضوعی که باعث شد آقای آیینه وند برای حفظ ریتمش مرا به سرعت به اتاق بعدی هدایت کند
این اتفاق برای بار دوم زمانی افتاد که در اتاق ششم بودم .آقای سرابی با هشیاری و زکاوت در چالش پرسش و پاسخ با من بود که به علت حضور تماشاگر بعدی در پشت در (که البته خدا را شکر این دفعه بسته بود ) من را به انتخاب در هفتم دعوت کرد .
می دانم که برای هر اتاق و روایت تایم مشخصی در نظر گرفته شده .اما حیف است .حیف است که وقتی بازیگران توان خلق دیالوگ های آنی و دیالوگ گویی پینگ پنگی با مخاطب را دارند به علت کمبود زمان استعداد خود را نشان ندهند .به هر ترتیب غیر منتظره یک اثر متفاوت و جذاب است
به ۷ ستاره اتاقک نشین غیر منتظره خسته نباشید می گویم