در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدمهدی شیدانی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 01:19:18
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چه کسانی از فاجعه ی بزرگ ، جان به در می برند ؟
درندگانی که دیروز تجاوز کردند و کشتند ، و امروز ظاهرا مستحق دوستی و دلسوزی ِ ما هستند ؟! یا گروهی از قربانیان ِ کارزار ، که مدتها به تونل پناه بردند ولی هر روز و شب ، تن و بدن ِ شان هدف ِ نزدیک ِ شهوت هزاران متجاوز بود و خون گریستن های شان در تاریخ ِ مکرر ِ این سرزمین برای همیشه محو شد ؟!
"تونل" نمایش محنت باری نیست ، اگرچه روایتش به یکی از غم انگیز ترین دوران زندگی ِ ما معاصرین ، گره خورده است . جایی که زن ِ زخمی از جنگ و مرد ِ همقطار ِمتجاوزان ، مددجویان ِ روان پریش ِ خانم مدیر آسایشگاهی هستند که عزیزانش ، فدای بمباران ِ شهری بوده اند .
چرا ؟ مگر می شود از فاجعه گفت و بر انگیزاننده ی غم و یاس نبود ؟ بله می شود . اگر بمانند نویسنده ی دقیق و هوشمند ِ این نمایشنامه ، بخواهی از این ماجرای بظاهر تکراری ، بستری بسازی برای تحلیل ِ تقابل ِ دو وجه متمایز ِ انسانی در نقش ها و ابعاد ِ متفاوت هستی . وجوهی که همواره مصادیق متفاوتی داشته و دارد : "تجاوزگر - تجاوز دیده" ، "فاعل - پذیرنده" (عامدانه از کلمه ی مفعول استفاده نکردم! ) ، "بالانشین - متعلق به بدنه" ، "سیاه - خاکستری" ، ... و دهها نمونه ی دیگر از عوامل با کارکردهای بظاهر متضاد ولی در عمل مکمل ، در تقسیم بندی های متنوع و چالش برانگیز ِ متعارف یا نامتعارف ِ حیات .
در "تونل" اوج این فاصله ها و جدایی ِ ذاتی ِ صاحبان نقش ها ، در نمونه ی تیز و تند ِ دو گانه ترین تمایز ِ هویتی : "زن / مرد" ... دیدن ادامه ›› ، جستجو و تحلیل می شود . زنی که به مدد ِ دیگرجویی و همذات خواهی عاقبت می گریزد و رستگار می شود ، و در دیگر سو ، مردی که در چنبره ی تمرکز بر خود مداری هایش می ماند و به تاریکی خو می کند ...
این از زیبایی های عالم هنر است . عمر دوباره یافتی و ما را ترک کردی . ولی نام تو تابنده است و مرصع، بر بلندای معتبرترین مجموعه ی نمایشی این سرزمین ( به بهانه دیدن تابلوی اصلی تئاتر شهر که بر آن ، نام و مشخصات نمایش "در اعماق" اثر جاودانه ی "ماکسیم گورکی" به کارگردانی "مصطفی عبدالهی" نازنین می درخشد) :
{ پرکشیده است ...
از لب زمین
سوی آسمان
در پی نسیم
همره زمان
او ستاره است ... }

مهدی
5/3/94
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"در اعماق" را ده روز پیش در سالن اصلی تئاتر شهر دیدم . متن این اثر توسط "ماکسیم گورکی" نویسنده ی نام آشنای روس نوشته شده ، و بدلیل اهمیت و محتوای دقیق و قابل توجهش ، بارها در سرتاسر جهان به نمایش در آمده است . "گورکی" را بعنوان نماینده ی تام ِ ادبیات واقعگرای روسیه در اوایل سده ی بیستم می شناسیم . او "در اعماق" را به سال 1902 نوشت و در آن زمختی ها و ناکامی های زندگی ِ مجموعه ای از شخصیت های محروم و شکست خورده ی جامعه را ارائه نمود که منفعلانه در مکانی نامناسب و حقیر روزگار می گذرانند . جالب اینجاست که معضلات و پیچیدگی های روابط میان آنها بیش از آنکه تماشاگر را منزجر نماید ، ذهن او را به همراهی و همذات پنداری با تک تک این پاخورده ها و گوشه نشینان اجتماع ، معطوف و متمرکز می کند .
این نمایش را "مصطفی عبدالهی" فقید کارگردانی کرد اما دریغ که بیماری مجالش نداد تا شاهد اجرای آن باشد و هنوز دو سه روزی از روی پرده آمدن "در اعماق" نگذشته بود که عبدالهی نازنین ، پس از تحمل 12 سال رنج ِ بیماری در صبحگاه پنجشنبه سی و یکم اردیبهشت ماه ، عمر دوباره یافت و پیکر پاکش روز یکشنبه همین هفته توسط اهالی هنر تشییع شد . با این حال اجرای نمایش متوقف نشد و "میکاییل شهرستانی" سرپرستی گروه را به عهده گرفت تا روند اجرا بمدت 15 روز ادامه داشته باشد .
نمایش دیدنی و بی تکرار ِ "دراعماق" تا 12 خرداد ماه در سالن اصلی مجموعه ی تئاتر شهر روی پرده خواهد بود .
دسیسه بازی و نیرنگ ، روش و رویکرد ِ جدیدی نیست . هر جا منفعتی در میان باشد ، نقشه ها ، از آستین های پلید بیرون می آیند ، و مظلومی برای سیرتر شدن شکم صاحبان ِ بی پروای قدرت و جاه طلبی ، سر بریده می شود . اما دردناک ترین بخش ماجرا اینجاست که آن گدا گشنه ی بینوا - که در دام ِ سیاه تزویر اسیر شده - بجای مقاومت و تلاش برای خودیابی و مبارزه ، به مرور فراموش کند که قربانی فقط "اوست" . شگفتا ! جادوی ظالمانه ی شیادان ، مفلوک ِبدبخت را چنان مسخ نموده که خود ، شخصا برای به کام اربابان شدن ، پیشگام شده و از این فسادِ بی امان ، استقبال هم می کند !! این عمق تراژدی وحشتناک و دردآوری است که نمایش محکم و دقیق ِ « بر پهنه ی دریا » نوشته ی "اسلاومیر مروژک " و به کارگردانی "پارسا پیروز فر" ، شرح می دهد و به تصویر می کشد ..
می خواهی مقام بدست بیاوری ؟ پس باید حقه باز باشی !
می خواهی پله های ترقی را چند تا یکی بالا بروی و صعود کنی ؟ پس باید مکار و سالوس باشی !
می خواهی به هر قیمتی شده در این آشفته بازار ، برای خودت کسی شوی ؟ پس باید مثل آب خوردن دروغ بگویی و فریب بدهی !
می خواهی سری در میان سرها در بیاوری ؟ باید خودت ، عزیزانت ، حق و حقوق همقطاران و همراهانت ودر یک کلام "آدم بودن" را برای همیشه فراموش کنی . تو باید فقط و فقط مشق شیادی کنی و در نیرنگ بازی و شیطان صفتی ، گوی سبقت را از بقیه بربایی !!!
"سیستم گرون هُلم" برای تصدی شغل مدیریت ارشد خود یک آدم سالم نمی خواهد که دیگران او را مکار و پلید بدانند . سازمان ِ چند ملیتی ِ مدرن ما ، مدیری می خواهد که شارلاتان و مادر به خطا باشد ولی همه او را درستکار بدانند !! این است راز و رمز بقای نظام تجاری و اقتصادی در سازمانها و در یک کلام جامعه انسانی امروز .
کار اخیر علیرضا کوشک جلالی ، یک نمایش کامل و کم نقص است . متن ترجمه شده عالی و یکدست از کار درآمده و انصافا بخوبی هم کارگردانی و اجرا شده است . مخاطب در طول اجرا ، جذب شده و مسیر وقایع را مشتاقانه دنبال می کند. همه بازیگران (خصوصا الهام پاوه نژاد و سینا رازانی) بازی دقیق و ماهرانه ... دیدن ادامه ›› ای از خود به نمایش می گذارند و سادگی بیش از حد صحنه و فضای کار ، با طرح ریزی دقیق حرکت و کارگردانی حساب شده ی کوشک جلالی ، تا حد زیادی جبران شده است .
"سیستم گرون هُلم" مرثیه ای است درست و دقیق از اضمحلال ِ تدریجی افکار و احساسات انسانی در فضای کسب و کار امروزی و در یک نگاه کلی و البته جامع نگر ، همه فرایندها و اجزای زندگی روزمره ی آدمها . در دنیایی که زوال و انحطاط ، محتوای پلید همه معیارهای توانایی و سر آمدی را تشکیل می دهد .

یک توالت بزرگ ( بخوانید : سرویس غیر بهداشتی ! ) به وسعت همه ی دنیا . حشراتی ازجنس "پایین دستی ها / انسان ها" و... جنگ و گریزی به قدمت تاریخ ، میان آنها و مدعیان ِ همیشه حق به جانب و سفاک .
"معمولی ها" در این گندخانه ، نقش خود را دارند : فرومانده ، تو سری خور ، زیر پایی . در یک کلمه : «سوسک» ! آقا بالاسرها هم مثل همیشه پرچم دارند ، قاب تصویری را روی دست می برند و مانیفست شان را با تیغ و دمپایی ترویج می کنند ...
در این اثر نمایشی نسبتا بدیع ، از کلام و متن خبری نیست و موسیقی ، حرکت ، رقص ، هم آوایی ، ریتم و ... همه محتوای آن را شکل داده است .
دیدن نمایش "مسخ" تجربه ی نسبتا جدیدی برای مخاطبان است . تماشاگرانی که این بار ساعتی را نه فقط به دیدن و شنیدن یک ماجرا ، بلکه شاهد یک نسل کشی هستند . منتهی در یک فضای فانتزی و به غایت کثیف !!!
"دن کامیلو" را که خیلی خوب می شناسیم و همگی با او از نزدیک آشناییم ! فارغ از محتوای ذهنی ِ "په پو نه" ، او و شخصیتش هم برایمان نا آشنا نیست . رویایویی های فرسایشی و ناتمام این دو را نیز (بعنوان نمادی از همه نزاع های سیاسی ریز و درشت در هر گوشه ی دنیا) همه مان شاهد بوده و هستیم .
قصبه ی دور افتاده ای که می تواند شهر ما باشد ، دیاری در همین نزدیکی و یا کشوری در آن سوی آب ...
بنظرم "دون کامیلو" نمایش خوبی از کار درآمده . مخاطب را با خود همراه می کند ، می خنداندنش ، و کمی هم او را درگیر می کند . همین کافی نیست ؟ مگر همه آثار نمایشی باید تلخ و گزنده باشند تا بر ذهن ها تاثیر بگذارند ؟ هر چند " دن کامیلو " خصوصا با پایان ِ منطقی و نسبتا دقیقش بقدر کافی موجب رضایت تماشاگر می شود : آنجا که "دن کامیلو" ی سالوس ِ مدعی خداجویی و خیرخواهی ، با "په پونه" ی تهی مغز ِ مدعی دفاع از حقوق خلق ، بر سر منافع شخصی و صنفی شان ، توافق منحوسی را طرح ریزی می کنند و نهایتا بر سر یک سفره می نشینند . درحالی که مسیح تاب تحمل این حجم تزویر و ریاکاری را ندارد و برای همیشه قصبه را ترک می کند ...
من مسیح رو دیدم ، که چمدونش رو برداشت ، و رفت
۰۷ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"دن کامیلو" را که خیلی خوب می شناسیم و همگی با او از نزدیک آشناییم ! فارغ از محتوای ذهنی ِ "په پو نه" ، او و شخصیتش هم برایمان نا آشنا نیست . رویایویی های فرسایشی و ناتمام این دو را نیز (بعنوان نمادی از همه نزاع های سیاسی ریز و درشت در هر گوشه ی دنیا) همه مان شاهد بوده و هستیم .
قصبه ی دور افتاده ای که می تواند شهر ما باشد ، دیاری در همین نزدیکی و یا کشوری آن سوی آب ...
بنظرم "دون کامیلو" نمایش خوبی از کار درآمده . مخاطب را با خود همراه می کند ، می خنداندنش ، و کمی هم او را درگیر می کند . همین کافی نیست ؟ مگر همه آثار نمایشی باید تلخ و گزنده باشند تا بر ذهن ها تاثیر بگذارد ؟ هر چند " دن کامیلو " خصوصا با پایان ِ منطقی و نسبتا دقیقش بقدر کافی موجب رضایت تماشاگر می شود : آنجا که "دن کامیلو" ی سالوس ِ مدعی خداجویی و خیرخواهی ، با "په پونه" ی تهی مغز ِ مدعی دفاع از حقوق خلق ، بر سر منافع شخصی و صنفی شان ، توافق منحوسی را طرح ریزی می کنند و نهایتا بر سر یک سفره می نشینند . درحالی که مسیح تاب تحمل این حجم تزویر و ریاکاری را ندارد و برای همیشه قصبه را ترک می کند ...
علی عبدالرحیم این را خواند
شکوه حدادی و احسان توکلی این را دوست دارند
درود ... چرا در برگه ی نمایش خشکسالی و دروغ ؟؟
۰۴ خرداد ۱۳۹۳
درود. دن کامیلو رو منم دیدم. فرمایشتون رو هم قبول دارم ولی منم نفهمیدم چرا اینجا نقد نوشتین!
۰۶ خرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"رزیتا" دلبسته ی " او" ست . پسری که چون همه ی همقطاران جوان خود ، سرزمینش را آزاد و رها از شر دژخیمانِ خونخوار ِ مردکش میخواهد . "او" نمی ماند ، چون وی را در زندانی اسیر ، که نه ، زنده به گور می کنند . "رزیتا" اما ، مانند همه ی زنان این دیارِ سوخته ، عاشق می ماند و تن به خود فریبی و خاموشی نمی دهد . او به معشوق نمی رسد ، ولی خودش را وقتی شب ها ، عریان بر بستر خاک می آرمد - تا معشوق از استشمام بوی تنش شاید از خواب برخیزد و او را در آغوش بگیرد - دوباره محکم و استوار می بیند ...
«مرداب روی بام» ، بر اساس نمایشنامه ای از لورکا ، توسط "رضا گوران " نوشته و کارگردانی شده و در آن "ستاره پسیانی" ، "پانته آ پناهی ها" ، "بهناز جعفری" و "ندا مقصودی" بازی می کنند . طراحی صحنه و همچنین حرکت در این نمایش ، متناسب با متن ، به اجرای خوب آن توسط بازیگران کمک فراوانی نموده ، و به همین جهت ، به رغم تلخی فضای قصه و محتوای نمایش ، مخاطب را تا به انتها با خود همراه می نماید .
این نمایش را پسندیدم . البته با توجه به خاطره ی عدم رضایتی که بواسطه کار قبلی کارگردانش (هملت) در ذهن داشتم ، ابتدا اشتیاقی نشان ندادم ،و با تردید حاضر شدم پیشنهاد یکی از عزیزانم را برای دیدنش بپذیرم . اما حالا پشیمان نیستم که هیچ ، توصیه میکنم ، آنها که در تهران هستند از فرصت باقی مانده ، برای تماشای این نمایش جدی و تلخ اما زیبا و جاندار ، استفاده کنند .
" او به معشوق نمی رسد ، ولی خودش را وقتی شب ها ، عریان بر بستر خاک می آرمد - تا معشوق از استشمام بوی تنش شاید از خواب برخیزد و او را در آغوش بگیرد - دوباره محکم و استوار می بیند" این تیکه از نوشته تون عالی بود... سپاس
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جنگ زندگی را ویران می کند . مردان را زخمی ، کشته یا ... عقیم میکند . زنها تنها می مانند و در انبارهای باروت ، بدون مرد ، حتی خاطرات روزهای عاشقی و چشیدن طعم زندگی را به سختی بیاد می آورند . هرچند طعم و احساس همان مدت کوتاه ِ با معشوق بودن ( یک روز ، بگو یک ساعت ) را همیشه در قلبشان حفظ می کنند ...
نمایش "خرمگس" را دیدم و بسیار لذت بردم . فانتزی اش را دوست داشتم و با آن ارتباط بر قرار کردم . بیشتر تماشاگران هم از آن خوششان آمده و راضی شدند . ریتم نمایش خوب بود و شوخی هایش پذیرفتنی . حد و حدود شوخی و جدی نیز - که به نظرم مورد توجه عوامل نمایش بوده - بجز استثناهایی که قابل اغماض هم هستند ، رعایت شد .
جناب شیدانی ممنون بخاطر نگاهتون و وقتی که گذاشتید.
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید