"دن کامیلو" را که خیلی خوب می شناسیم و همگی با او از نزدیک آشناییم ! فارغ از محتوای ذهنی ِ "په پو نه" ، او و شخصیتش هم برایمان نا آشنا نیست . رویایویی های فرسایشی و ناتمام این دو را نیز (بعنوان نمادی از همه نزاع های سیاسی ریز و درشت در هر گوشه ی دنیا) همه مان شاهد بوده و هستیم .
قصبه ی دور افتاده ای که می تواند شهر ما باشد ، دیاری در همین نزدیکی و یا کشوری آن سوی آب ...
بنظرم "دون کامیلو" نمایش خوبی از کار درآمده . مخاطب را با خود همراه می کند ، می خنداندنش ، و کمی هم او را درگیر می کند . همین کافی نیست ؟ مگر همه آثار نمایشی باید تلخ و گزنده باشند تا بر ذهن ها تاثیر بگذارد ؟ هر چند " دن کامیلو " خصوصا با پایان ِ منطقی و نسبتا دقیقش بقدر کافی موجب رضایت تماشاگر می شود : آنجا که "دن کامیلو" ی سالوس ِ مدعی خداجویی و خیرخواهی ، با "په پونه" ی تهی مغز ِ مدعی دفاع از حقوق خلق ، بر سر منافع شخصی و صنفی شان ، توافق منحوسی را طرح ریزی می کنند و نهایتا بر سر یک سفره می نشینند . درحالی که مسیح تاب تحمل این حجم تزویر و ریاکاری را ندارد و برای همیشه قصبه را ترک می کند ...