در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | میلاد زندی زند
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 18:42:50
 

از سال ۱۳۸۸ در زمینه ادبیات و نوشتن شعر فعالیت خود را آغاز نموده و در همین سالها به عضویت انجمن شاعران جوان خانه شاعران ایران درآمدم.
بیشتر اشعار بنده در قالب های غزل، غزل پست مدرن و سپید سروده شده است.

 ۰۴ اسفند ۱۳۷۳
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نوشته بودمت ازعشق و پاره میکردم

نوشته را نه، که جان را هزاره میکردم

نشد بگویمت از عشق، بسته میشد لب

به چشم های شما که نظاره میکردم

تمام شعبده ی عشق درد دلتنگی است

بگو چگونه بر این درد چاره میکردم

نوشته ام که بخوانی، نوشته ها بنویس

که فاش عشق تورا استخاره میکردم


شاعر: میلاد زندی زند

شعری سروده شده برای وصف حال عشق به ملیکا از طرف رضایی عاشق در دانشگاه گیلان
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لعنت به هرچه جز تو از این شهر مانده است
تو نیستی... و هیچکس اینجا نمانده است
این بغض ممتدی دریده گلوی من
شعری است که هیچ شاعری آن را نخوانده است.
من خانه ام هنوز سرای دل شماست
تا گرد خاطرات بر این سینه مانده است
گفتی برو بدون تو اوقات بهتر است
گفتم بمیرد آنکه مرا از تو رانده است
ما عاشق همیم هنوز، عاشقانه تر
این عشق مرا به پیش شما میکشانده است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوری تو تمام مرا در خودم شکست
من مانده ام، نبود تو و این خیال ها
هی فکر میکنم که به من میرسی شبی
دلخوش شدم بدون تو به احتمال ها
عشق من و تو میوه خوشمزه ای که مرد
ما مانده ایم تلخی این میوه کال ها
گاهی نگاه خالص و عشق پر از جنون
گاهی تنیده در تن هم از جدال ها
بعد از تو درد معنی دوری به خود گرفت
بعد از تو نیست خاطره ای از شمال ها
در عشق تو سوختم بشود، آخرش نشد
چیزی نمانده از تنم از این زوال ها
من را ببخش، خاطر تو جان من شده
ورنه نبود در دلم از این ملال ها
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از درد شیشه ی دل دنیا نمی شکست
رنجور میشد از همه اما نمی شکست

مجنون هر آنقَدَر که قد و قامتش شکست
دردا که تار گیسوی لیلا نمی شکست

سنگ ار میانه ی دل ساحل نمی نشست
هرگز غرور و عزت دریا نمی شکست

گر عاشقانه دل به دل من سپرده بود
هرگز دلم در ازلت، و تنها نمی شکست

ای کاش گفته بودی توهم میروی شبی
گر گفته بودی ام، دلم حالا نمی شکست
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد از ظهر سرد

و غرق در کلماتی که عاشقش کردند
که انتظار نشسته ، که باز برگردند
زنی که هر شبش یک بسته قرص و بیداریست
زنی که در بغل مرد خانه تکراری است
که خواست تا که ببیند و آهنین باشد
" که عاشقت شده بود تا تهش همین باشد "
که زنگ تلفن و یک زن که آنور گوشی است
و چاره ای که ندارد فقط فراموشی است
و چاره ای که ... دیدن ادامه ›› فقط بغض توی ظرفشوییست
و چاره ای که فقط تف به این زناشوییست
به خنده های مهیب " نَر " ی که در خانه است
به گوش های همیشه کری که در خانه است
به حرفهای فقط سکس مرد توی اتاق
به تخت سرد، به یک نوع درد توی اتاق
" زنی که شوق تنش را به یاد داشته است " *
زنی که توی گلو بغض و داد داشته است
" زنی که مثل خودش بود اگر کمی بد بود " *
زنی که مثل کسی نیست و نخواهد بود *
زنی که بهت زده ، فکر میکند شوخی است
زنی که جیغ کشید وقتی آنور گوشی است
زنی که سنگ نشد ، گریه کرد و عادت کرد
که بعد از آن به تمام زنان حسادت کرد

پازند:
بند های * دار متعلق به شاعر دیگری است.
بعد از ظهر سرد

و غرق در کلماتی که عاشقش کردند
که انتظار نشسته ، که باز برگردند

:(((
۲۵ آبان ۱۳۹۵
سلام
--------
گناه جنس مرد و یا زن نیست . موضوع بر سر گریز آدمیان از دایره ایمن الهی ست . فقط و فقط در هوای خوب خداست عشق ولی آدمیان ِ این روزگار در پی رنگ ها ، پر هوس می روند و در انتهای ناکامی ، بر سر عشق فریاد می کشند . به گمانم هر آدمی باید آیینه ای داشته باشد و هر از گاه خود را ببیند . بسیاری از آدمیان رنگ و روی و شکل و شمایل شان سال هاست تغییر کرده و خود نمی دانند و هنوز گمان زیبایی از خود متصورند .

۲۵ آبان ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو کیستی؟
از دامن کدام ستاره ای
و از بلوغ کدام شب تاریکی؟
ای تو
ای بهترین توصیف عاشقانه درخت
ای بهترین توصیف عاشقانه شمع
شعر
سراب
خیابان
سیاست
فعل
نجوم
تو ای بهترین توصیف عاشقانه ای که
با هیچ قلمی نمیشودت وصف کرد
نمیشودت فهمید
و پی برد به اختصار های نگاهت
به ... دیدن ادامه ›› شاخه هایی که در من می تنی تا بگویی : " دوستت دارم "
نا آرام توام...
نا بینای تو...
نا شنوای...
نا خوانای...
و در من، کودکی حریص است که
تمام روز را میخواهد لابه لای باغ سبز نگاهت بدود
که هیچ سنگی پایش را نگزد
که هیچ شاخه ای نخراشدش
که هیچ بهانه ای نباشد
تا....
کاش تمام زمین
تمام شهر
فقط تو بودی
خدا...
تو بودی
ابر...
تو بودی
شعر...
تو بودی
.
.
.
که حتی من
نوع دیگری از توست


#میلاد_زندی
ساعت هشت و نیم و تنهایی
ساعت هشت و نیم دلتنگی
ساعت هشت و نیم با بغضت
از تمام جهات می جنگی
***
ساعت هشت و نیم میفهمی
که چقدر چشمهات تر بود
و دلت با تمام خوشحالیش
از همه چیز با خبر بوده
***
ساعت هشت و نیم اولش است
تازه تا شب چقدر غمگینی
تازه تا شب چقدر تنهایی
کنج این ... دیدن ادامه ›› انتظار میشینی؟
***
ساعت هشت و نیم تو رفتی
ساعت هشت و نیم و من به دونیم
ساعت هشت و نیم شد عشقم!
با نگاه قشنگمان چه کنیم؟
***
ساعت هشت و نیم بوی تنت
ساعت هشت نیم توی تنم
ساعت هشت و نیم! عقربه هااااا
من شما رو چطوری بزنم؟
***
ساعت هشت و نیم گونه تو
دوست دارم که یکهو آب شود
پیش دستان عاشقانه ی تو
یقه پیرنم خراب بشود
***
ساعت هشت و نیم من نگران
ساعت هشت و نیم یکسره زنگ
ساعت هشت و نیم خوابت برد
ساعت هشت و نیم رعشه و منگ
***
ساعت ۱۰ و زنگ یکهویی ات
ساعت ۱۰ و قلب دلهره هام
ساعت ۱۰ شده و صبح و شبم
یا کنار تو یا به فکر شمام
مجتبی مهدی زاده، علی خزائی و فائزه موسوی این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" شعری برای سین "
و عشق چیز مهمی نیست
میان من و تو بودن ها
و عشق چیز مهمی نیست
پس ازدوباره سرودن ها
****
و عشق رخوت غمناکی
برای حادثه مرد است
برای سلف سوسیس-املت
برای رودهن سرد است
****
و عشق پوچی بعد از مرگ
درون بغض سراسیمه
درون حادثه ای از شمع
در اوج ... دیدن ادامه ›› حسرت آیینه
****
تو مثل پنجره ها خوبی
تو مثل برف پس از باران
تو مثل حجم بخاری گرم
تو دختری ز همین آبان
***
و اوج قرص مسکن باش
درون کوچه ی سر دردم
تویی که باعث این شعری
من آمدم به تو برگردم
#میلاد_زندی
#شعری_برای_سین
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بباف شعر مرا لا به لای گیسویت
که باد شعر بخواند همیشه در مویت
مچاله کن غزلم را میان دستانت
درست یک قدم از قبل خط پایانت
که شعر مشتعل از اتفاق تنهاییست
که شعر مثل همین لرز های آواییست
تو شعر خوب منی در تب اسارت من
تو واژه های منی،عشق،عشق،عادت من
و خواستی که میان دهانه دردم
از ابتدای همین راه خانه برگردم
و در تمرکز این باد بی قرار و نسیم
خدا کند که همین روز ها بهم برسیم
{#}میلاد_زندی
{#}شعرناک
{#}شعری_برای_سین
زهره عمران، ساغر، مرجانه، مجتبی مهدی زاده و roya imani این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تکانم بده
و بخوان
آن سوره همیشگی را
که در چشم های پریشانت
زمزمه میکردم
و در گام های موازی ات با بودنم
آه، تکانم بده
و بگو پدر
چقدر گریه کرده است؟
و این فروردین را به خواب من بیاور
که تمام خانواده برایم
همان سوره را...
و قافله ای باش
از لبخند های ... دیدن ادامه ›› دلتنگت
از حواشی دست هایت
من منتظرم...
برای با تو شدن
با تو نوشتن
از نو زیر باران ها
که کافه های شهر آن شب برای ما فرانسه...
و ما در انحنای شانه هایمان
دو بال برای پریدن بودیم
در دنیای همیشه
که نه امروز و نه فردا های تو خالی...
و من هنوز هم بغض های سر بسته ام را
از دیوار های گلی تنهایی ام می آوزیم
کمی بمان
کمی بیشتر
بگذار در رخوت این تنهایی
اشک هایم را مثل آن روز ها
یکبار دیگر از دیدگانت پنهان کرده باشم
#میلاد_زندی
بی نظیر بود
درود بر شما
۱۰ آبان ۱۳۹۴
ممنون از مهر و لطف دوستان نازنینم
۱۵ آبان ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
موی باران زده اش-وحشت در ماشینش
ترس تر گشته در هر قدم سنگینش
ترس از بوق و خیابان و ون ارشادی
رخوت واژه " زندان " در این آبادی
دور میدان، قدمی زیر غروب تهران
دور میدان و غم عاطفه کوب تهران
بوق ها از ته یک حرص فراجنسی بود
بغل هر کس و ناکس تب بی حسی بود
مرد بی جاذبه و قرص مسکن در دست
دختر کوچک بی خانه یهویی بشکست
***************
زن شد اما شدنش را که نمیفهمیدند
زن ... دیدن ادامه ›› شد اما شدنش را کوچه ها میدیدند
زن شد اما شدنش توی خیابان خون بود
زن شد اما شدنش از همجا پنهون بود
زن شد اما شدنش فاجعه ای تاریخی است
زن شد اما شدنش قفل همین ** میخی است
زن شد اما شدنش را به کجا باید گفت؟
زن شد اما شب آن واقعه بی غفلت خفت
**************
صبح شد در پس یک پنجره گریان بارید
صبح شد ناله کنان اول آبان بارید
صبح شد خسته ز هرکس که ببوسد من را
صبح شد گریه کنان رفت بشوید تن را
صبح شد یکسره در غفلت خود میگریید
صبح شد از تن خود تازه به خود میگریید
صبح شد منزجر از واقعه ای تکراری
صبح شد ، صبح نباید بشود انگاری
صبح شد درد بدن را به کجا آویزد
صبح شد برگ به برگ بدنش میریزد
************
صبح شد بی خبری زد به خیابان گم شد
صبج شد باز هم او بازیچه مردم شد
کوچه بود قفسی توی حصار ماشین
بوق هایی پس هم وقت بگیر تنها شیم
توی هر کوچه فقط با همه درگیری داشت
دختری جای غذا قرص جلوگیری داشت
#میلاد_زندی
غصه ها میخوری از درد، عزیزم خوبی؟
بانوی واژه برگرد! عزیزم!خوبی؟
شعر من غصه مضحک، غزلم غمگین است
شاعر از همه کس طرد، عزیزم خوبی؟
دختر دلبر یک خانه بی مهتابی
مرد بار آمده ای!مرد! عزیزم خوبی؟
#جاده_فرعی تو کوچه بن بستی شد
فاطمه! شاعر دلسرد! عزیزم خوبی؟
#میلاد_زندی
تقدیم به شاعر بانو فاطمه اختصاری

دوستان این فقط یک شعر است، یک شعر مهربان ،لطفا لطفا لطفا دیدگاه خاصی در رایطه با آن در نظر نگیرید
پالتوی چرم غم انگیز تنم را بردار
لقمه بغض درون دهنم را بردار
گوشه های لب من را بکشان با دستت
باعث ایهنمه غمگین شدنم را بردار
تکیه گاه تو منم، قلب تو با من خوب است
از شناسنامه من اسم زنم را بردار
توی هر پارک پر از گشت بغل کن من را
جسم دلخسته روی چمنم را بردار
من طنابی به بلندای تنم میبافم
تو بیا هرچه که ماند از بدنم را بردار
درد دارم اگر این شعر کمی غمگین است
واژه های بد بین سخنم را بردار
باز هم دست مرا توی دو دستت جمع کن
زنده ات میشوم امشب کفنم را بردار
#میلاد_زندی
من پشت میکروفون، پس جایی که داشتم
ترسیدم از قوای صدایی که داشتم
یکهو دلم گرفت صدایم شکسته شد
یکهو کشاندی ام ز هوایی که داشتم
با خود به جای خاطره از تو نوشتم و
با خود جلوی جمع کجایی که داشتم...
ناگه سرم بلند شد و شعری امد و
من با همان گرفته نوایی که داشتم
گفتم مرا به حال خودم نه، به او سپرد
یعنی رساندی ام به خدایی که داشتم...
میلاد زندی
شهرزاد مقدادی، آرزو نوری، مجتبی مهدی زاده و مرجانه این را امتیاز داده‌اند
سلام. و عرض ادب. متاسفانه ادرس وبلاگها پاک شده. اما به زودی روال قبل رو ادامه می دم.
۰۵ مهر ۱۳۹۴
بانو
چنانچه موافق باشید.
تارنمایی جدید راه اندازی نموده ام، آنجا در کنار هم بنویسیم
اگر دعوت بنده را بپذیرید و فضا را به اشعار زیبای خود مزین کنید سپاسگزار خواهم بود، تا چند روز دیگر آماده سرویس دهی خواهدئ بود
۰۷ مهر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مادر
بگو به من
زمان با حاشیه های روی صورتت
چه میکند
که هربار رویشان
دست میکشم
بیشتر بغض میکنم ...؟
میلاد زندی
کودک
پدر نامرد
درد امد دلت مادر بخندانیم؟
پدر یه تکه از دنیای ما کم داشت
پدر میخواست اما عشق مضحک بود
پدر میخواست اما
زندگی
در کوچه های بی خیابان خیس تر میشد
دلم میخواست او باشد ولی او رفت
پدر هم مرد
پدر هم مرد اما میشد از او قبل رفتن خواست خندیدن
پدر هم ... دیدن ادامه ›› مرد اما میشد از او قبل رفتن خواست دستش را
پدر هم...
میشد از او خواست برگردد
پدر اما نگاهش باز از دنیای تنهایی من
دنیای اندوهم
چقدر از کودکی هایم
غزل کم داشت
پدر را میشد از دنیا خود بیرون کشید و گفت
تورا اندازه ی اندوه های بی تو بودن دوستت دارم
میلاد زندی
به نامت عشق
قلب
اندوه ها
خالی
دهانت سرخ
چشمت فال
و دستت بی هوا.. خالی
نشستم شعر گفتم
خانه گفتم
پنجره
لبخند
نشستم اشک گفتم
انتظارت
کوچه ها خالی
هوا را خیس کردم
اسمان را ابر
دل را تنگ
تورا می خواستم
و درد از این رویای خوش
خالی…
میلاد زندی
واژه ای نیست که با آن بنویسم از تو

قلمی نیست که در جان بنویسم از تو

تو مرا خوب خزانی بگذارم بانو

در تب سردی اًبان بنویسم از تو

عشق را چون قفسی دیده ام اما بازم

میشود گوشه زندان بنویسم از تو؟

ای بهار دل من، آمدی و گفتم که:

روی هر نو گل خندان بنویسم از تو

دور من اًدم و حوا که زیاد است بگذار

بعد هر واژه ی انسان بنویسم از تو
" بد خیم "
نوشتن را از زمانی آموختم که بغض هایم را کسی جز خودم نفهمید
پس برای خود نوشتم
تصویر به تصویر
و تمام خاص و عام زندگیم را با کاغذ به هم پیچاندمو مچاله کردم
دفترم پر بود از من و من پر بودم از اندوه
نوشتم از آنجا که در هیاهوی کودکی ام صدای جیغ مادرم را زیر مشت های پدرم نشنیدم و نوجوانی ام را آنقدر دیر فهمیدم که تمام شد
کتاب نمیخواندم بجز واژه نامه هایی که املا های درست را یادم بدهد
یادم بدهد که غصه را قصه ننویسم و سَحَر را سِحر ندانم
قدم که کشیده تر ... دیدن ادامه ›› شد دستانم را گرفتم جلو چشمانم تا نبینم
قلبم را به عقلم گره زدم تا دل نبندم
لبهایم را به چشمهایم گره زدم تا به وقتش یا خیلی خوشحال باشم یا خیلی غمگین
میدانی احساس میکنم هرچه بزرگتر میشوم کودکانه تر میبارم، میخندم و ....
کاش زود باشد، زود
همان لحظه ای که آمدم و همه لحظه ای که خواهم رفت
میلاد زندی
واژه چینی بزرگ خواهم شد
بعد از آن لحظه که شکستم داد
مرگ یک اتفاق زیبا بود
آن زمانی که کار دستم داد

رفتنش ناگهان جهانم را
پشت یک اتفاق مضحک کشت
بعد از او من. خلاصه شد در حرص
بعد از او من خلاصه شد در مشت

کوچه کوچه قضاوتم میکرد
با قدم های سخت و سنگینش
دامنش دائما من را چرخاند
در ... دیدن ادامه ›› بلندای چین و واچینش

او تمامی این دو سالش را
صرف از من گذشتنش میکرد
کوچه ها صادق اند، تا این من
میشود بودن سگی ولگرد

کوچه ها فرق میکنند اینجا
در یکی تو عروسی ات بوده
در یکی غصه میخورم هر شب
گریه ام بی مناسبت بوده

مردم از درد من گریزان اند
دفترم را به آب خواهم داد
توی کوچه همیشه میخندم
سایه ات را که تاب خواهم داد
میلاد زندی
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات

تماس‌ها

info@miladzandi.ir