نقاش تپه های شنی قلم گیرایی داره، با سه رنگ، رنگ شن و آسمون و باد.
دستشو میکشه و همه جا میشه صاف صاف، قلم میزنه و میشه زخم روی تن شن ها
زخمای ریز، زخمای درشت.
باز دستشو میکشه و همه جا میشه صاف صاف،
چه قرینه ای داره با دست تو و دل من.
اگه نقاش بشم، تپه های شنی میکشم، با بوته های تنک منتظر بارون و
باد که میخوره به تنشون که ایستادن
... دیدن ادامه ››
روی بلندترین تپه وهرم آفتاب تو صورتشون،
که غم نگاهشون میشه نقش کویر.
نقشا هی عوض میشن ولی پاک نمیشن،
مث این متن که نمیخواد تموم شه و هی جمله ها رو این ور اون ور میاندازه ولی بهش نمیان،
نقش اما به شن میاد، قالب تنشه انگار،
قالب تنشه.